بسترهای شکل‌گیری بحران‌های فکری در شمال آفريقا/ دکتر هادی بیگی ملک آباد

بسترهای شکل‌گیری بحران‌های فکری در شمال آفريقا

دكتر هادي بيگي ملک‌آباد

كارشناس مسائل جهان اسلام

موسسه آینده‌پژوهی جهان اسلام

 

 

بسترهای شکل‌گیری بحران‌ها

بحران‌های فکری در خلأ تولید نمی‌شوند، معمولاً زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و حتی تاریخی منجر به شکل‌گیری بحران‌ها می‌شود. در این  حوزه مسائل جامعه‌شناسی معرفت بسیار راهگشاست. درواقع هیچ نظریه‌ای در خلأ شکل نمی‌گیرد. نظریه‌ها و اندیشمندان معمولاً چه بخواهند، چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند، ناظر به برخی از معضلات و مشکلات اجتماعی- سیاسی پیرامون خود شروع به تفکر و نظریه‌پردازی می‌کنند و ازاین‌جهت به لحاظ مسائل جامعه‌شناسی معرفت نمی‌توان پروژه‌های فکری‌ای را که در خلأ تولیدشده باشد و ناظر به مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نباشد پیدا کرد. اساساً پروژه فکری و نظریه‌پردازی فکری برای حل مسائل است. در منطقه شمال آفریقا، زمینه‌های تاریخی در سده گذشته تقویت‌شده است. استعمار به لحاظ ظاهری ازآنجا رخت بربسته است. از دهه 60  قرن گذشته میلادی (که سیل استقلال ملت‌ها شروع شد، ) در منطقه شمال آفریقا استعمار کلاسیک تقریباً تمام‌شده، اما استعمار نو، زمینه بحران‌های فکری  را  به‌صورت پیچیده‌تری در آنجا فراهم کرده است و لذا در آثار متفکران شمال آفریقا، همچنان از اینکه سرزمین آن‌ها در حاشیه بوده و یا اراده سیاسی کشورهایشان متزلزل بوده و معمولاً در حاشیه اراده قدرت‌های جهانی قرار دارد، نگران هستند و به سمتی می‌روند که بسترهای مفهومی و معرفتی خروج از این وضعیت را پیدا کنند. در ارتباط با بسترهای شکل‌گیری، بخشی از آن‌ها در سده گذشته وجود داشته است و هرروز نیرومندتر می‌شود. یکی دیگر از مسائل بسترساز در منطقه شمال آفریقا بحث مذهب است.

 البته مادامی‌که عوامل خارجی و عواملی را که به دنبال مقاصد خودشان هستند، وارد صحنه نشوند، مذاهب اسلامی معمولاً به لحاظ تاریخی به‌صورت مسالمت‌آمیز در کنار هم زندگی کرده‌اند و اختلافات به حد بروز جریان‌های رادیکال نمی‌کشیده است هرچند در وضعیت کنونی به لحاظ مداخلات خارجی و عوامل و بازیگران خارجی در بخشی از قلمروها مثل لیبی، زمینه بروز رادیکالیسم وجود دارد. درواقع برخلاف کسانی که سعی می‌کنند مذهب را محور تضاد و واگرایی در منطقه معرفی کنند، مذهب به لحاظ نیرومندی و قدرت تصوف در این منطقه یعنی به دلیل رویکرد مدارا و سعه‌صدر رویکرد تصوفی سراسر جهان اسلام و اینکه تصوف شمال آفریقا با تصوف مناطق دیگر مانند شبه‌قاره تا حدودی متفاوت است.( تصوف شمال آفریقایی تصوفی اخلاق مدار توأم با مراجعه به زاویه و خانقاه و حضور در خدمت شیخ و پیشوا و … است.) خیلی کم محور تضاد و واگرایی است. درواقع بافت تاریخی و فرهنگی این کشورها همچنان یک بافت سنتی است و نیروی تصوف نیروی قدرتمندی است و چون مذهب در لباس تصوف حضور دارد، کمتر محور تضاد و واگرایی قرار می‌گیرد. اما اگر رویکردهای مذهبی و خوانش مای مذهبی مختلف به حدی برسند که دو سر یک طیف تعریف شوند ممکن است منجر به یک رادیکالیسم و نزاع مذهبی شوند. اما در مناطقی که جریان‌های سنتی حضور و بروز دارند، هیچ‌گاه این دو سر طیف تشکیل نمی‌شود. همچنین در جریان‌هایی هم که با دنیای جدید آشنا هستند و ارزش مای دنیای جدید را تا حدودی قبول کرده‌اند و حتی از مذهب خوانش مای نوینی ارائه می‌دهند، اساساً دنبال درگیری و نزاع مذهبی نیستند. لذا بیشتر درگیری‌ها در این منطقه ممکن است بر محور درگیری‌هایی (که می‌توان آن‌ها را درگیری مای غنی و فقیر ارزیابی کرد) باشد. درواقع وقتی جامعه دوقطبی شده و یک‌قطب امتیازات اجتماعی را به دست می‌گیرد و ثروت جامعه را در قبضه خود می‌گیرد و از طرف دیگر، طیفی فقیر و مفلوک و حاشیه‌ای تعریف می‌شوند، در منطقه شمال آفریقا امکان بروز و ظهور بحران وجود دارد و احتمال این‌که اختلافات حول این محور شکل بگیرد، زیاد است؛ چراکه در سال مای گذشته یکی از محرک مای بروز حرکت مای چند سال اخیر در شمال آفریقا (که منجر به سرنگونی بعضی از دیکتاتورها شد) بخشی از آن‌ها نزاع دارا و ندار یا فقیر و غنی و طبقه مرفه و طبقه فقیر بود و حقیقتاً در این منطقه و حتی برخی از کشورهای جهان سوم پیدا کردن  و نضج‌گیری این محور کار سختی نیست.

در بعد دیگر به دلیل نوع سیستم مای اداری و سیاسی غیر شفاف و رانتی‌ای در این مناطق بستر قرارگیری امتیازات اجتماعی و سیاسی در قبضه برخی افراد وجود دارد به‌طوری‌که برخی دیگر محروم و حاشیه‌ای تعریف شوند. این محور در منطقه شمال آفریقا محور قابل‌توجهی است. از طرف دیگر برخی از محورها می‌توانند حول بخشی از مسائل باشند. برای مثال، نوع نگاه به حکومت خود می‌تواند یکی از محورهای تضاد در این قلمرو باشد و درگذشته نیز چنین تضادهایی وجود داشته است. برای مثال، اگر قشر سنتی قائل به این امر باشند که مدل پادشاهی کفایت می‌کند و همه باید به فرمان‌های یک پادشاه (که معمولاً در منطقه شمال آفریقا با عنوان امیرالمومنین هم قلمداد می‌شود)، تن دردهند، بدنه جمعیت دانشگاهی در این کشورها رو به گسترش هم هست و ارزش‌هایشان تا حدودی متفاوت شده  شاید نتوانند بر معانی مشترکی دراین‌باره  جمع شوند و بین آن‌ها مصالحه برقرار شود.

 

نقش بازیگران داخلی و خارجی در شکل‌گیری بحران‌های فکری در شمال آفريقا

 درزمینهٔ سازی برای بروز واگرایی و بحران برجسته است. اساساً بازیگران و اسباب داخلی هم چنان در نسبت با جغرافیا و قلمرو قدرت جهانی در حاشیه قرار دارند و بیشتر بازیگران بین‌المللی و فرا منطقه‌ای می‌توانند به نحوی زمینه‌ها را کنترل و هدایت کنند و موجب بروز برخی از بحران‌های فکری شوند. این امر به بحثی معرفتی برمی‌گردد. یعنی بازیگر خارجی در یک زیست‌بوم دیگر با اختصاصات فکری و ارزشی دیگری معمولاً هم دنبال منافع خود است و آثاری از خود در این قلمرو و به‌طور خاص در قلمروهای جهان سوم و مشرق زمین به‌جا می‌گذارد که باعث بروز ناسازگاری‌هایی در جغرافیای معرفت و رویکرد اجتماعی این جوامع می‌شود. درواقع به‌راحتی می‌توان نمونه‌هایی از این مسائل را پیدا کرد که اراده بازیگران خارجی (که صرفاً بازیگران سیاسی هم نیستند،) در آن‌ها دخیل هستند. دراین‌باره باید گفت که دنیای جدید و جریان مدرنیته یک کل به‌هم‌پیوسته است که سیاست و معرفت و فرهنگ و ارتباطات را به‌صورت پیوسته باهم دارد. گاهی اوقات به این دلیل که حضور بازیگران سیاسی ملموس‌ترند، بیشتر قابل‌ملاحظه و رصد می‌باشند. اما عامل خارجی صرفاً منحصر در بازیگران سیاسی نمی‌شود. عامل معرفتی ، فرهنگی و اطلاعاتی و بروز و ظهور آن‌ها در قلمروهای دیگر  هم می‌تواند بحران‌ساز و مسئله‌ساز باشد و به‌صورت مسائلی خود را در افکار آن جامعه نشان دهد که گاه لاینحل و صعب‌العلاج است. بنابراین ما نباید بازیگران خارجی را صرفاً در بین بازیگرانی که درصحنه سیاسی‌کار می‌کنند ببینیم. درواقع ترویج و بازتولید اندیشه فیلسوفی که در دانشگاه مای مغرب زمین در حال ارائه نظریه‌های نوینی است در فرهنگ اسلامی مسئله‌ساز است و جز عوامل خارجی محسوب می‌شود. کما این‌که نباید عوامل داخلی را در بین حاکمان سیاسی و دستگاه استبدادی خلاصه کرد. در این میان برخی از متفکرینی در بین جوامع عربی و آفریقایی کار هم جز اسباب داخلی محسوب می‌شوند. بنابراین بروز و ظهور پروژه‌های فکری برخی از اندیشمندان شمال آفریقا، خود منجر به بروز تضادها و حتی درگیری‌هایی در این مناطق می‌شود. برای مثال زمانی که متفکری تمام شریعت اسلامی را تاریخی قلمداد می‌کند و با اخذ برخی از مفاهیم و رویکردهای مدرن و حتی پست‌مدرن و رویکردهایی مانند هرمنوتیک و فلسفه تحلیلی به دنبال این است که دین و شریعت اسلامی را تاریخی قلمداد کند، بروز و ظهور آرا این اندیشمندان درزمینه‌های فرهنگی و اجتماعی، زمینه‌ساز درگیری‌ها و واگرایی‌هایی می‌شود. در این شرایط نقش این عوامل داخلی را می‌توان درمجموعه تلاش‌هایی خلاصه کرد که ذیل دعوای اصالت و معاصرت قرار می‌گیرند. آن‌هایی که به دنبال طرح معاصرت هستند، خواه‌ناخواه باکسانی که به دنبال حفظ اصالت‌ها هستند در یک محور قرار نمی‌گیرند و به نحوی واگرایی بین آن‌ها قابل‌مشاهده است.

 

جوامع شمال آفریقا هرکدام مسائل خاص خود را دارند. زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی در امکان بروز واگرایی در شمال آفریقا مؤثر است. به‌عنوان‌مثال در لیبی با فضای فکر نخبگانی مواجه نیستید. در این کشور نهادهای اندیشه‌ای ، فرهنگی و هنری، بسیار ضعیف هستند و حتی می‌توان گفت اندیشه دینی در این قلمرو از شمال آفریقا رشد نکرده است. در این منطقه تمرین اختلاف فکری بسیار ضعیف است، یعنی این قلمرو هنوز به آن سطح از بلوغ فکری نرسیده است که بتواند اختلاف را نهادینه کند و  اینکه افکار می‌توانند متفاوت باشند را تعریف نماید. درواقع عدم وجود زمینه اختلاف می‌تواند آبستن مسائلی مانند رادیکالیسم فکری و امتداد آن در جامعه باشد که خود می‌تواند منجر به بروز درگیری‌ها باشد، کما این‌که بیشترین خشونت‌ها در شمال آفریقا در منطقه لیبی است. در این کشور اساساً حزب و زمینه‌های رسمیت یافتن اختلافات وجود ندارد. نوعی بافت طایفه‌ای حضور دارد که تفاوت افکار در آن نهادینه نشده است و این امر تا حدودی به رویکرد سرهنگ قذافی (که حدود چهار دهه در رأس قدرت بود) برمی‌گردد. حتی در بین متفکران عرب معاصر این منطقه کمترین تعداد متفکر را دارد. در همین راستا جریان‌های فکری در این کشور یا وجود ندارند یا در یک حالت نیمه مرده هستند. هرچند که قذافی سعی کرد سوسیالیسم خاصی را در این منطقه نهادینه کند، اما فضای لیبی بسیار فضایی شکننده‌ای است و به لحاظ تاریخی نسبت به دیگر کشورهای شمال آفریقا دارد. در بعد دیگری الجزایر نیز فرازوفرودهای زیادی داشته است. در دوران اشغال فرانسه بیشتر گرایش‌های مدرن و غربی و فرهنگ فرانسوی در آنجا ظهور و بروز پیدا کرد. هرچند که بعد از استقلال به سمت سوسیالیسم پیش رفت و افکار چپ در دانشگاه‌ها و فضاهای نخبگانی آنجا تدریس می‌شد و البته این موضوع نیز به یک دوره شمولی کلی‌تر برمی‌گردد. درواقع در جهان سوم در دوره‌ای مبارزه با سرمایه‌داری سوسیالیسم در الجزایر مدنظر بود. یعنی زمانی که یک جریان فکری در قلمرو وسیع‌تری حاکم می‌شود، طبیعتاً در قلمروهای کوچک‌تر نیز قابل‌مشاهده است و جهان سوم در نیمه دوم قرن بیستم به سمت رویکرد چپ رفت. علت آن نیز بدان جهت بود که چپ فکری به‌ظاهر هم می‌توانست فرمولی برای مبارزه با استبداد و مبارزه با سرمایه‌داری باشد. همچنین زمانی که اندیشه چپ در کل جهان شکست خورد، بازتاب آن را در کشورهای جهان سوم و ازجمله الجزایر هم می‌بینیم. شکست چپ خود زمینه فراوانی برای بازگشت به اندیشه مای اسلامی فراهم کرد. بااین‌حال به‌طورکلی الجزایر به سبب قرابت و نزدیکی با فرانسوی‌ها و به لحاظ فرازوفرود و سطح توسعه‌ای ، متفاوت‌تر از قلمرو لیبی است. چنانچه ما امروزه طیف وسیعی از نخبگان دانشگاهی را در الجزایر مشاهده می‌کنیم که مدرن و طیف وسیعی از آن‌ها نیز پست‌مدرن فکر می‌کنند. مسئله اصلی الجزایر را باید  بحران در غلتیدن در دنیای مدرن دانست. بخشی از بدنه اجتماعی الجزایر در حال حرکت به سمت ارزش مای مدرن است و ازاین‌جهت ممکن است ذیل مفهوم اصالت و معاصرت یا همان التقاط محورهای واگرایی‌ای در این منطقه هم پیدا شود. گذشته از این در سایر کشورها مانند تونس و مغرب نیز وضع تقریباً به همین صورت است. هرچند پیچیدگی مای خود را دارند. چنانچه در مغرب به لحاظ حضور نهاد سلطنت (که به نحوی خود را نهاد مذهبی جلوه داده و تا حدودی آزادی مای فکری نیز در آنجا حاکم است) و تصوف (در آنجا زنده‌تر از سایر مناطق شمال آفریقاست) وضع متفاوت‌تر است. بنابراین این منطقه بسیار متفکر خیز است و متفکران با پرسش‌های زیادی روبرو هستند. به عبارتی مسائل نو فزاینده باعث شده متفکران زیادی در این قلمرو دست به پروژه‌سازی و نظریه‌پردازی بزنند. اساساً مغرب در وضعیت کنونی جهان اسلام، مرکز روشنفکری جهان عرب شده است.  یعنی باوجوداینکه برخی فکر می‌کنند که مصر همچنان مرکز روشنفکری و صدور اندیشه در جهان عرب است، در دهه مای پایانی قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم اکثریت متفکرین قابل‌طرح درمجموعه جهان عرب از کشور مغرب هستند. یعنی مغرب سیستم عقلانیت نهادینه‌تری دارد و تا حدود زیادی مذهب توانسته است خود را بافرهنگ و سیاست وفق دهد. هرچند که گسست‌هایی بین مذهب و سیاست وجود دارد، اما در مغرب وضعیت متفاوت با سایر کشورهای شمال آفریقاست. درواقع نیروی اصالت در این کشور بسیار نیرومندتر است و هرچند که در جریان نخبگانی متفکرانی مدرن فکر می‌کنند و ارزش مای دنیای جدید را می‌پذیرند، اما به لحاظ بدنه اجتماعی، اصالت و توجه به ارزش مای بومی و تاریخی بسیار نیرومند هست. در این کشور ازنظر آموزش سنتی و رشد سیستم جدید دانشگاهی، بسیار فرهیخته‌تر از کشورهای دیگر شمال آفریقاست. دراین‌بین  هرچند ازنظر سیاسی، بروز و ظهور مغرب در عرصه بین‌المللی کمتر از الجزایر است. اما وقتی به حوزه مای علمیه این کشور مراجعه می‌کنیم و عالمان سنتی‌ای در  این دیار  و توجهی به اخلاق و مصالحه مذهبی آن‌ها را می‌بینیم درمی‌یابیم که مغرب وضعیت بهتری دارد و ددرمجموع کمتر اجازه طرح و ظهور تضاد و واگرایی مای رادیکال در این کشور وجود دارد.

 

چشم‌انداز بحران‌های فکری در شمال آفريقا

 

در پایان باید اشاره‌کنم که کل جهان در وضعت گذار قرار دارد. هرچند کشورهای غربی و آمریکا توانسته‌اند خود را به حالت ثبات ظاهری در فکر و سیاست و اقتصاد برسانند، اما ملاحظه مسیر معرفتی کلی جهان نشان می‌دهد که این روند، روندی تحولی خواهد بود. جهان دویست سال باارزش مای مدرن کنار آمد، اما در نیمه دوم قرن بیستم به سمت ارزش‌هایی موسوم به ارزش مای پست‌مدرن رفت. در حال حاضر نیز وضعیت کنونی در میدان فکر و اندیشه، وضعیت تثبیت‌شده‌ای نیست. هرروز در میدان فکر و علم و معرفت، درهای جدیدی گشوده می‌شود و شورش مای فکری اتفاق می‌افتد، اختلافات فکری با گذشته نزدیک هرروز پرحجم‌تر می‌شود. ازاین‌جهت به نظر می‌رسد شمال آفریقا را باید در کلیتی جهانی ارزیابی و تحلیل کرد. ارزیابی کلی  وضعیت جهان نشان می‌دهد که ما هرروز با تحولات سریع‌تری سروکار داریم و تطبیق دادن خود با این تحولات کار بسیار سختی است. مضاف بر این مسائل خاصی در کشورهای جهان سوم و منطقه شمال آفریقا وجود دارد  و بحث‌هایی مانند اصالت و معاصرت، هویت، التقاط و حاشیه بودن و «دیگری بودن» می‌تواند به سهم  بحران‌ساز باشد و متفکران را در بوته فکر فروببرد. مسلمان  در حال حاضر به «دیگری» غرب تعریف‌شده‌اند. «دیگری بودن» خود مسائل خاصی دارد. «دیگری» همیشه محل تهدید است. «دیگری» همیشه حاشیه‌ای است و مورد غضب است، با شبیخون فکری و فرهنگی مواجه است. دیگری بودن غرب خود مسائل خاصی را برای مسلمانان و به ویژه مسلمانان شمال آفریقا ایجاد کرده است و می‌کند. در هر صورت باید دید که در آینده اتفاقات به کدام سو میرود.