پيشينه و حال رويكرد جريان هاي مصري به جايگاه مسیحیان قبطی(بخش دوم) دکتر امیرحسین ابراهیم، كارشناس مسائل مصر
موسسه آينده پژوهي جهان اسلام
در دوران سوم و از 1928 سالی که اخوانالمسلمین در مصر اعلام موجودیت میکند. اعلام موجودیت اخوانالمسلمین اهمیت به خصوصی دارد که نگارنده این سال را به عنوان مقطع سوم تاریخ معاصر مصر دورهبندی میکند. در دوران سوم و پیدایش اخوانالمسلمین به عنوان نخستین خیزش اسلامی مدرن (که سعی کرد مدعیات قدیمی در چارچوبهای جهان معاصر تغییر بدهد) ما با این واقعیت مواجه هستیم که وفاقی که در جریان سیاسی الوفد به وجود آمده بود، توسط اخوانالمسلمین به کلی کنار گذاشته میشود. به نگاه اخوانالمسلمین جامعهی مصر جامعهای است مسلمان و البته عرب و تمام آن چه که میتواند شرافت و اقتدار را به این جامعه بازگرداند عبارت از احیای ساحت زیست اسلامی است. یعنی مصر باید پرچمدار ایدهی خلافت اسلامی باشد. با توجه به فروپاشی امپراطوری عثمانی (در ۲۹ اکتبر1923 رسماً مصطفی کمال در ترکیه به دوران خلافت خاندان آل عثمان خاتمه داد و واپسین خلیفه یعنی محمد سادس را از خاک ترکیه با احترامات فائقه تبعید کرد) پایان دوران خلافت در جهان اسلامی سنی بود. ۵ سال پس از این تاریخ و در ۱ نوامبر 1928 وقتی حسنالبنا اخوانالمسلمین را در مصر بنیان میگذارد و نخستین کنگرهی اخوان در مصر برگزار میشود، اعلام میکنند که ما به دنبال احیای عظمت جهان اسلام بر بنیان مفهوم خلافت هستیم و جامعه مصر از نظر پتانسیلهای اسلامی زمینهی بسیار مساعدی برای این که میزبان این ایده باشد دارد.
در واقع مفهوم اجرای خلافت این است که ما میخواهیم شریعت اسلامی را در جامعه به مرحله اجرا درآوریم. بنابراین اخوانالمسلمین به یک دشمن آشکارای همزیستی مسالمتآمیز میان مسیحیان و مسلمانان مصر تبدیل میشود. چون اگر مسأله اجرای شکل خاصی از اسلام خصوصاً با قرائت اخوانالمسلمین مطرح باشد، دیگر جایی برای مسیحیان قبطی، علویان مصر، صوفیان مصر، اسماعیلیان مصر و جایی حتی برای شیعیان مصر نخواهد بود. بنابراین اخوانالمسلمین در مانیفست خود بی آن که از این گروهها به خصوص مسیحیان قبطی نام ببرد، اما به دلیل تبدیل جامعهی مصری به تخته پرش اجرای ایدهی خلافت در سراسر جهان اسلام خود به خود خود را در تقابل با این گروهها قرار میدهد و تخم نگرانی و نفرت را هم در دل مسیحیان قبطی مصر میکارد که در واقع آنها باید (از این که اگر واقعاً روزی اخوان قدرت را به دست بگیرد نگران و مضطرب باشند. يعني سرنوشت این اقلیت بزرگ قبطی مصر که حزب الوفد در مانیفست خود آنها را صاحبخانه مصر و قدیمیترین قومی که در مصر میزیستند و همچنن متوطن هستند یاد کرده بود حالا این مردم میزبان و صاحبخانه باید دلنگران باشند که اخوان با آنها چه خواهد کرد. بنابراین نگاه اخوان به مسیحیان قبطی منفی است و بر خلاف حزب الوفد که نگاه برادرانه و مثبتی به آنها داشت و آنها را صاحبخانه تلقی میکرد. طبیعتاً از آن سو هم مسیحیان به اخوان نگاه منفی دارند. در نتیجه در دهه ۳۰ میلادی شما با این واقعیت مواجه میشوید که جمعیت بزرگی از مسیحیان قبطی جذب ارتش میشوند. یعنی جماعت مسیحی متوجه میشود که چون گروههای نوین اسلامی قدرت میگیرند، به نام غریزهی صیانت نفس و تئوری بقا باید به نیروهای مسلح بپیوندند و امنترین و بهترین جا تشکیلات نیروهای مسلح است.
در دوران چهارم که تا امروز هم ادامه مییابد. انقلاب سال ۱۹۵۲ است. يعني از ۱۹۲۸ پیدایش حزب اخوان المسلمین تا ۱۹۵۲ یک وضعیت حاکمیت دو گانه داریم. حزب الوفد در دولت با حاکم است. البته لطمه هم خورد چون حزب الوفد در دولت مصر در سال ۱۹۳۹ میلادی که جنگ جهانی دوم آغاز میشود نمیتوانند از بی طرفی مصر دفاع کنند. مثل موقعیت ایران دچارش شده بود. یعنی نیروهای مسلح مصر در موقعیتی نبودند که بتوانند مرزهای مصر را هم به روی متفقین و هم به روی متحدین ببندند. در ۱۹۴۰ حاکمیت ملی مصر نقض میشود. شهر العلمین به اشغال نیروهای متفین در میآید و بخشهای دیگری از صحرای مصر به اشغال آلمان نازی و متحد دیگرش ایتالیا در میآید و قاهره به عنوان پایتخت بیطرف است و نیروهای دو طرف وارد قاهره نمیشوند ولی نیروهای انگلیسی از اسکندریه عملیات انجام میدهند و به تدریج نیروهای آلمانی را تا سال ۱۹۴۳ از دیگر نقاط مصر بیرون میکنند. ولی دولت مصر و ارتش مصر و این نیروی سیاسی سکولار ناسیونالیست لیبرال قانونخواه (که خیلی شبیه به ایدئولوژی که انقلاب مشروطیت ایران داشتیم) از نظر سختافزار آنقدر ضعیف بود که نمیتوانست از حاکمیت خود به رغم ایدههای درستی که داشت دفاع کند و تضعیف شد. در مقابل اخوانالمسلمین جامعه را در اختیار داشت و روز به روز با گسترش بنگاههای خیریه و بیمارستانها و مراکز تحصیل رایگان نفوذ خود را به خصوص در شهرستانها روستاهای مصر توسعه میداد و یارگیری میکرد. پس از یک سو با حزب ناسیونالیست وحدتگرا ولی ضعیف رو به رو هستید و از ديگر سو با یک نهضت اسلامی سنی سلفی پیشرو از جهت یارگیری در جامعه و در عین حال ارتجاعی از نظر سیاسی مواجهید که منابع مالی گسترده دارد. چرا که بسیاری از مردم با پرداخت اعانه به مساجد و مراکز مالی اخوان المسلمین به این گروه کمک میکردند. پس از پایان جنگ این وضعیت دوگانه تشدید میشود اخوان السملمین وارد عملیات تروریستی میشود علیه دولت مصر و نمونه بارزش ترور نخستوزیر مصر در ۱۹۴۸ شد. این ترور موقعیت دولت مصر را در جنگ با اسرائیل نوظهور تضعیف میکند. یعنی تروری که اخوانالمسلمین انجام میدهد وحدت دولت مصر را برهم میریزد و نمیگذارد که دولت مصر اقدامات لازم را برای احقاق حقوق فلسطینیان انجام دهد و عملا نظامیان و احزاب سکولار مصر اخوانالمسلمین را ستون پنجم اسرائیل در مصر میدانند و معتقدند با همین ترور کلید شکست مصر در جنگ 1948 خورده شد.
در واقع در دوران چهارم انقلاب ژوئن ۱۹۵۲ میلادی علیه نظام سلطنتی مصر و وضعیت حاکمیت دوگانه شد. لذا دو نیروی جدید وارد صحنه سیاسی مصر میشود. سازمان نظامی الحریه (افسران آزاد) به رهبری محمد نجیب و جمال عبدالناصر (که یک جهانبینی مشخصی ۱ـ استقلال برای مصر و ۲ـ حاکمیت ملی مقتدر بر اساس ایدئولوژی پان عربیسم.) دارند. آن ناسیونالیسم حزب الوفد در جنبش سازمان افسران آزاد مصر یک نوع جلوتر امده و رادیکالیزه میشود. جنبش شماره دو یا در واقع حزب القدوم الاشتراک یعنی حزب سوسیالیست مصر است که در ۱۹۲۴ به وجود آمد و گروشهای بسیاری به شوروی داشت ولی بعد چون با سرکوب شدید مواجه شد سوسیالیستهای مصری فهمیدند که باید مقداری از ایدههای خود فاصله بگیرند و بیشتر شعارهای پانعرب بدهند. برای این که بتوانند مقبولیت بيشتر لازم را پیدا کنند. در نتیجه حزب سوسیالیست مصر در وحدت با سازمان افسران آزاد در ۱۹۵۲ جمهوری عربی مصر را به وجود میآورند. در اين بين جمهوری عربی مصر مثل حزب الوفد به مسیحیان قبطی خوشبین است اما از آن سو یهودیان مصر را اخراج میکند. يعني به تلافی اخراج فلسطینیان از اراضی خود توسط دولت اسرائيل دولت جمهوری عربی مصر هم در اکتبر ۱۹۵۲ دستور اخراج تمام یهودیان مصر را صادر میکند. البته این کار ناخواسته به جمعیت اسرائیل افزود. چون تمام یهودیان به سرعت به کمک دولت ایتالیا مهاجرت کردند و اگر دولت مصر عاقلتر میبود این جمعیت را کوشش میکرد در کشور خود نگه دارد. اما وحدتی با مسیحیان قبطی به وجود میآید.
پس احزاب سکولار مصر یعني حزب الوفد که حزب اول بود و سازمان افسران آزاد که سال ۵۳ به حزب جدیدی تبدیل شد به نام حزب دموکراتیک ملی و حزب سوسیالیست که مؤتلف حزب دموکراتیک ملی در حکومت جمهوری نوین مصر بود و در ۱۹۵۷ با مصر و سوریه مدتی با هم متحد میشوند تا ۱۹۶۱ اتحاد جماهیر عرب میشوند. این اتحاد جماهیر عربی مجموعهای است که مسلمان و مسیحی ولی با تأکید بر مسأله اتحاد جهان عرب، اصلاحات سوسیالیستی در جامعه ، نزدیکی به اتحاد جماهیر شوروی در سیاست بینالمللی و عدم تعهد از لحاظ این که مصر به هیچ یک از دو بلوک اجازه ندهد که در خاک مصر سرباز و نیروی نظمی پیاده کند. این اصولی در انقلاب ۱۹۵۲ مطرح شده بود در زمینه داخلی این بستر را پیش میآورد که باید بین مسلمان و مسیحی و گروههای مختلف جامعهی مصر ابتدائاً وحدتی وجود داشته باشد که بتوانیم سیاست بینالمللی جسورانه را پیش ببریم.
بنابراین مسیحیان قبطی در دوران جمال عبدالناصر از 1952 تا 1969 تقویت میشود. در اين بين جنبشهای سکولار چپ و پان عربیسم تأکیدشان بر عرب بودن است و مسلمان بودن یک جنبه ثانوی پیدا میکند. در واقع ناصر از این لحاظ موضع به شدت ضد اخوانالمسلمین اختیار میکند و اخوان المسلمین را متهم میکند که اخوان خواسته یا ناخواسته وحدت جامعه مصر را تحت الشعاع قرار دادند و با انشقاق انداختن میان مسلمان و مسیحی به امپریالیسم و صهیونیسم کمک میکنند و سید قطب به عنوان تئوریسین و رهبر اصلی اخوان المسلمین در آوریل ۱۹۶۶ به دستور حکومت جمال عبدالناصر در مصر اعدام میشود. پس از ناصر هم در دوران حکومت سادات و بعد در دوران حکومت مبارک همچنان با این واقعیت مواجهیم که ارتش، ژاندارمری و سازمان امنیت مصر محل تجمع مسیحیان قبطی است. یعنی این احساس در جامعه مسیحیان مصر وجود دارد که ما باید در کنار حکومت بازمانده از ناصر باشیم و هر چه بخواهد جلوی این میراث ناصر بایستد و یا جایگزین آن شود، به ضرر مسیحیان قبطی تمام خواهد شد. اكنون مصر تقریباً ۸۵ میلیون نفر جمعیت دارد و از این رقم ۱۳ میلیون مسیحی قبطی هستند. یک اقلیت بزرگ . ارتش مصر یک نیروی یک میلیون و دویست هزار نفری است از این تعداد حدود ۴۰۰ هزار نفر را مسیحیان تشکیل میدهند. پلیس مصر نیروی ۳۵۰ هزار نفری است و از این تعداد حدود ۷۰ هزار نفر را مسیحیان قبطی تشکیل میدهند، این نشان میدهد که میزان حضور این اقلیت در مهمترین رکن اداره مملکت يا ارتش از ۱۹۵۲ تا امروز چه میزان است. لذا در تقسیمبندی احزاب لیبرال ، احزاب ملیگرای پانعرب و احزاب سوسیالیست و کمونیست مصر همه نسبت به مسیحیان قبطی خوشبینند و رابطه خوبی دارند اخوانالمسلمین و گروههای سلفی هم یک دست ضد مسیحیان قبطی هستند. بنابراین هیچ گروه اسلامی در مصر وجود ندارد که هوادار همزیستی با مسیحیان باشد و هیچ گروه ملیگرای مصری هم وجود ندارد که مسیحیان قبطی در آن عضو نباشند. بنابراین یک قطبي سازي کامل است. یکی از دلایل بن بست در جامعه مصر همین است. گروههای اسلامی هنوز آنقدر خرد سیاسی ندارند که بفهمند با یک جامعهی کثیری از نظر عقیده و مذهب و جهاننگری مواجه هستند و همه مصری ها را به یک میزان به رسمیت بشناسند و با همه تعامل کنند. از این سو هم نیروهای سکولار مصری (چون کوچکترین اعتمادی به این نیروهای اسلامی ندارند ) حاضر نیستند ذرهای از قدرت را توزیع و تقسیم کنند تا مبادا جامعه مصر از همین ثبات نسبی که دارد خارج شود و به سرنوشت ممالکی مثل سوریه و لیبی دچار شود. بنابراین مسیحیان قبطی در نگاه سکولارهای مصر چپ و راست جایگاه دارند و در میان اسلامیان هم کوچکترین جایگاهی ندارند و این یک بنبست در جامعهی مصر است.