چالش‌های پیش روی زنان در افغانستانِ پساطالبان؛ زنان و چالش‌های اجتماعی (منع تحصیل دختران)

منع تحصیل دختران

فرهنگ، مفهومی گسترده دارد و طیف وسیعی از ارزش‌ها و هنجار‌های اجتماعی و مفاهیمی نظیر دانش، هنر و قوانین را در بر می‌گیرد. افراد جامعه، به‌عنوان عضوی از آن، فرهنگ را می‌آموزند. انسان برخی ویژگی‌های خود را از نسل پیشین و از طریق وراثت به ارث می‌برد؛ اما بخش مهمی از شخصیت انسانی، وراثتی نیست و با آموزش قابل‌انتقال است. فرهنگ از آن دسته مقولاتی است که آموختنی است و از طریق آموزش به نسل بعد منتقل می‌شود. ماندگاری و پایایی فرهنگ‌ها در گرو دو موضوع کاربرد و عقلانیت آن فرهنگ است (اردشیر بهمردی). فرهنگ‌های مانا قادرند همانند بازوی قدرتمند و توانا، در سایۀ عقلانیت، افراد تحت خود را در فرایندهای اجتماعی یاری کنند و راز انحطاط هر فرهنگ یا در کارآمدنبودن و عقلانی‌نبودن آن است یا در بروز و ظهور نداشتن ریشه‌های کارآمد و عقلانی آن. افراد زمانی که احساس کنند فرهنگی برایشان کارآمدی ندارد و دست‌وپاگیر و فاقد المان‌های عقلانی لازم است، به‌سادگی از کنار آن عبور می‌کنند و آن را در مقولاتی که باید به نسل بعد آموزش دهند، نمی‌گنجانند. گاهی نیز انحطاط و سقوط فرهنگ، مربوط به کارایی‌داشتن و عقلانی‌بودن آن نیست و ارتباط مستقیم با مروّجان آن دارد؛ مروّجانی که توانمندی و قابلیت لازم برای نمایاندن ریشه‌های کارآمد و عقلانی آن فرهنگ را ندارند.

فرهنگ و آموزش ارتباطی دوسویه دارند. فرهنگ آموختنی است و آموزش، بخشی از نظام فرهنگی. حیات این دو در گرو یکدیگر است. آسیب به اجزای هریک از این دو، قدرت و توان دیگری را می‌گیرد. برای داشتن فرهنگی مانا و پویا باید نظام آموزشی قوی داشت و برای داشتن نظام آموزشی پویا و توانمند باید فرهنگی قدرتمند و کارآمد داشت.

خانواده کوچک‌ترین و مهم‌ترین نهاد اجتماعی است که در فرایند اجتماعی‌شدن و انتقال فرهنگ به نسل آینده نقشی بی‌بدیل دارد. زن و مرد، به‌عنوان ستون‌های اصلی این نهاد مهم اجتماعی، اولین کانون و کانال ارتباطی نسل نو با جامعه به شمار می‌روند و می‌توانند تأثیری عمیق در ساختن فرهنگ و تمدن آتی جوامع داشته باشند. هرچند نقش پدری در فرایند شکل‌گیری و آموزش نسل جدید مهم و اساسی است، بی‌شک، نقش مادران به‌عنوان اولین مربیانی که در سال‌های اولیۀ زندگی کودکان در مواجهۀ تمام‌وقت با آنان هستند، جدی‌تر و تأثیرگذارتر است.

مادر و زن فرهیخته در این مواجهه، نقشی فعال و کنشگر ایفا می‌کند و توانمندی تربیت و آموزش صحیح به کودک خود را دارد؛ اما مادر کم‌توان و نامطلع، نقشی منفعل خواهد داشت و توانی برای تربیت نسل بالنده ندارد و اینجاست که مسئلۀ آموزش زنان و دختران اهمیتی مضاعف می‌یابد. دختران از طرفی به‌عنوان عضوی از جامعه حق طبیعی استفاده از فرصت‌های برابر آموزشی را دارند و از طرفی، موضوع آموزش و یادگیری آنان، به‌عنوان اولین مربیان نسل نو، اهمیتی مضاعف دارد. این موضوع در اسلام به‌عنوان اصل پذیرفته شده و با المان‌هایی تشویقی بر آن تأکید شده است. پیامبر رحمت صلوات‌الله علیه می‌فرمایند: «شخصی که یک فرزند دختر داشته باشد و آن دختر را به نیکی تربیت نموده و به نیکی آموزش دهد و از نعمت‌هایی که خداوند به او کرامت فرموده بر آن دختر ارزانی دارد، این کار موجب دوری او از آتش شده و به‌منزلۀ سپری از عذاب جهنّم است.» البته که چنین تأکیدی بر آموزش و تربیت صحیح دختران از جانب نبی مکرم اسلام قطعاً جوانب گوناگونی دارد، عواملی نظیر فرهنگ رایج در زمانۀ زیست پیامبر که دخترداشتن در آن نه‌تنها ارزش تلقی نمی‌شد، بلکه ننگی برای طایفه به شمار می‌رفت. دختر یا باید زنده‌به‌گور می‌شد یا به‌عنوان عضوی طفیلی که شرافت و ارزشش تنها به‌واسطۀ زایش و مادری بود، به زیست خود ادامه می‌داد. اما این سخن مؤکد پیامبر می‌تواند دلایل دیگری نیز داشته باشد، مانند نقش بی‌بدیل زنان و دختران به‌عنوان ستون‌های اصلی تربیت اجتماعی نسل جدید که پیامبر می‌خواسته است با این المان‌های تشویقی، فرهنگ ناکارآمد و غیرعقلانی جاهلیت را بزداید و فرهنگی بالنده را که در آن، زن نقشی بی‌بدیل دارد، جایگزین کند. پیامبر سردمدار این فرهنگ است و یگانه فرزندش دختری است عالم که نبی اکرم او را ام‌ابیها می‌خواند.

افغانستان و تبعیض آموزشی علیه دختران

با نگاهی اجمالی به آمار و ارقام و نرخ باسوادی در افغانستان درمی‌یابیم در دورۀ امارت اسلامی طالبان در دهۀ ۹۰ میلادی، ثبت‌نام دختران در مدارس متوسطه به صفر رسیده بود و تنها 9000 دختر در مدارس ابتدایی درس می‌خواندند. این در حالی است که این رقم پس از سقوط طالبان و تا پیش از استقرار مجدد طالبان به 5/3 میلیون نفر افزایش پیدا کرد و 30 درصد از کل دانشجویان در افغانستان دختران بودند؛ البته آمار ثبت‌نام پسران در مدارس نیز به‌نحو معناداری رشد کرد.

 به‌تبع رشد تحصیلات در بین دختران افغان، تسهیلگری دولت و نهاد‌های بین‌المللی و نیز به‌کارگیری سیاست‌های تبعیض جنسیتی مثبت به‌نفع زنان، نرخ اشتغال آنان به 22 درصد افزایش یافت و 20 درصد از کارمندان دولت از بین زنان انتخاب شدند.

زنان تحصیل‌کرده در زمینۀ اجتماعی و سیاسی به کنشگرانی فعال تبدیل شدند و 27 درصد از کرسی‌های مجلس افغانستان را به خود اختصاص دادند. البته این رشد فقط در امور اجتماعی و سیاسی نبود و بیش از 1000 زن افغان تا سال 2019 کسب‌وکار و تجارت شخصی و بین‌المللی داشتند و در زمینۀ تغییرات اقتصادی نیز رشد چشمگیری در آمار‌ها دیده می‌شد: آمارهایی که تا پیش از استقرار دولت دموکراتیک چیزی در حد صفر بود.

هرچند زنان افغان تا رسیدن به نقطۀ مطلوب فاصلۀ بسیاری داشتند و موانع فرهنگی، جامعۀ سنتی و ازدواج‌های اجباری دختران در سنین کودکی و نوجوانی نیز از موانع جدی به شمار می‌رفت، روند روبه‌رشدی در این زمینه شکل گرفته بود.

دسترسی مردم به اینترنت به 22 درصد رسیده و 69 درصد، امکان استفاده از تلفن همراه را یافته بودند. به‌تبع رشد علمی و کاهش مرگ‌ومیر‌ها، امید به زندگی از 53 سال به 65 سال و متوسط سن ازدواج دختران به 5/18 سال رسیده بود.

با این حال و با توجه به نرخ پایین باسوادی در افغانستان (38 درصد از کل جمعیت) یکی از راه‌های آگاهی‌بخشی در این کشور، ادبیات شفاهیِ مبتنی بر شنیده‌های مردم این کشور، به‌ویژه در بین روستاییان است که سبب شده است بسیاری از آنان تنها با تکیه بر شنیده‌های خود از بزرگان طالبان و بر اساس روایت‌هایی که به نبی مکرم اسلام منصوب می‌کنند که بعضاً یا سند صحیحی ندارند یا شرایط روایت و راوی آن نادیده گرفته شده است، بسنده کنند و در سایۀ این پذیرش، به‌سادگی به افکار افراطی طالبان و قوانینی که آنان ترویج می‌کنند، تن دهند. این ناآگاهی و نبود سواد ناکافی سبب رشد افراطی‌گری در میان عامۀ مردم در افغانستان شده است؛ تا جایی که مردم با کمترین مقاومت در برابر ارتش طالبان مقهور شدند و ارتش افغانستان هم واکنشی در برابر این تصرف نشان نداد.

در حال حاضر و با روی‌کارآمدن مجدد طالبان در افغانستان و سقوط دولت دموکراتیک، قوانین جدیدی در افغانستان وضع شده است که بسیاری از این قوانین مربوط به مسائل زنان و با تمرکز بر اعمال محدودیت برای آنان همراه است. این قوانین اغلب به اسلام و ادعای طالبان مبنی بر داعیه‌داری حکومت اسلامی بازمی‌گردد که در سایۀ ناآگاهی مردم بعضاً با مقبولیت نیز همراه می‌شود. اما روشن است که با اندک مطالعه و فهم متون دینی و نص صریح قرآنی، ریشۀ این قوانین را در هر چیزی می‌توان جست به‌جز اسلام و فرمان‌های برابری‌جویانۀ آن. یگانه ملاک تبعیض یا برتری در اسلام، زن و مرد ‌بودن، سیاه و سفید ‌بودن یا فقیر و غنی ‌بودن نیست؛ بلکه تقوا نشانۀ عزت و برتری نزد معبود است. اگر اسلام، ملاک وضع قوانین طالبان باشد که موضوع روشن و حل‌شده است. اسلام مسئلۀ تربیت و آموزش زن را نه‌تنها امری قبیح و غیرضروری تلقی نمی‌کند و آن را محدود به موضوع و حیطه‌ای خاص نمی‌داند، بلکه به بهانه‌های مختلف و با ارج‌نهادن شأن انسانی زنان، بر موضوع تربیت دختران و زنان به‌عنوان انسان‌هایی آزاد و مستقل و مربیانی که دامان پاکشان بستر پرورش و انسان‌سازی است، تأکید می‌کند. چنانکه خدیجه، همسر نبی مکرم اسلام، زنی عالم و اقتصاددانی بزرگ و تاجری منحصربه‌فرد بود که به ملیکۀ عرب مشهور بود و در سایۀ این علم و فرهیختگی در جزیره‌العرب با ویژگی‌های فرهنگی منحط و کوتاه‌بینانۀ آن زمان و فهم رایج از زن به‌عنوان کالا و اموال مردان، زنی موفق در عرصۀ اجتماعی و معنوی بود و با فهم دقیق و همه‌جانبه و نیز ایمان منحصربه‌فردش، تمام این ثروت را خرج اسلام نمود.

اگر ابعاد دیگری نظیر ابعاد جامعه‌شناسانه یا روان‌شناسانه هم مدنظر طالبان باشد و ملاک را چنین چیزی قرار داده باشند که امری بعید به نظر می‌رسد، نظریات متعدد جامعه‌شناسانه نیز موضوع فرهنگ و انتقال فرهنگی را امری حاصل آموزش می‌دانند (قنادان و دیگران :82) که بستر اصلی این انتقال فرهنگی که هنجارها و ارزش‌ها و… را در بر می‌گیرد، خانواده به شمار می‌رود.

تصور زنی افغان که در کودکی مورد تبعیض قرار گرفته، همواره جنس دوم بوده، هرگز شهروند درجه یک محسوب نشده و امکانات اجتماعی برای او در مقایسه با مردان برابر نبوده است، سناریوی امروز زنان افغان است. افزون بر این، همۀ این‌ها تنها در بستر جامعۀ سنّتی شکل نگرفته است، بلکه کانالیزه شده و به‌عنوان قانون و حقوقی برای مردان که زنان در مقابل آن مکلف هستند، تصویب شده است. در این وضعیت، زنان نه می‌توانند شرایط پیش از طالبان و هنجارهای رایج جامعۀ افغانستان را داشته باشند و نه توان پذیرش شرایط کنونی را دارند؛ ازاین‌رو وضعیت زنان در افغانستان به‌گونه‌ای بی‌هنجار است که دورکیم آن را آنومی می‌خواند و از آن برای تحلیل جوامعِ در حال گذار استفاده می‌کرد.

مرتن نیز معتقد است هنگامي كه فرد دچار حالت بي‌هنجاري مي‌شود، وابستگي و احساس تعلق به گروه را از دست مي‌دهد، هنجارهاي گروهي را به‌عنوان سرمشق نمـي‌پـذيرد، از آنها مي‌گريزد و براي مدتي در بي‌هنجاري، يا به‌تعبير دوركيم كژهنجاري، به سر مي‌برد؛ زيرا هنجار مطلوبي نمي‌يابد که جانشين هنجارهاي پيشين سـازد. البتـه تمـام هنجارهـا را از دسـت نمي‌دهد؛ اما خـود را كنـار مـي كـشد و كمتـر خـود را بـا ديگـران هم‌نـوا و همـسان مـي‌يابـد.

چنین مادری اساساً موضوعی برای انتقال به نسل آینده ندارد یا خشم را به دختران بعد از خود می‌آموزد که حاصل آن یا نسلی بی‌قواره با انواع کج‌روی‌های اجتماعی است یا نسلی ساختارشکن که به‌دنبال مطالبات خویش است.

منع دختران از تحصیل شاید با ابزارهای قهریه و اجبار حکومتی و تحت لوای جامعۀ سنّتی و بنیادگرا برای مدتی پایدار بماند و شاید مردان بتوانند همسران خود را به پذیرش وضع موجود مجبور کنند؛ اما همه‌چیز به اینجا خلاصه نمی‌شود. دخترکان پدران افغانستانی و فرزندان حکومت طالبانی بزرگ خواهند شد و معنای تبعیض و موضوع مطالبۀ حقوق انسانی خود را خواهند شنید و از پدران خود حقوقشان را طلب خواهند کرد و اگر پدرانشان به عطوفت پدرانه، راضی به انتقال حقوق اساسی آنان نشوند و تفکرات بنیادگرایانۀ خود را کنار نگذارند، به‌قول ژیژک، به خشم خدایگانی مبتلا می‌شوند و با اجبار و در شرایطی که تبعات زیادی برای ملت افغانستان دارد، به‌دنبال تغییر در ساختارها خواهند رفت.

بررسی آمارها و روند سیاسی و حکومتی در افغانستان نشان می‌دهد که هرگاه حکومت‌ها به عدالت جنسیتی و تسهیلگری در امور زنان میل داشته‌اند، تبعات این تصمیم‌گیری در عامۀ مردم به‌سرعت ریشه دوانده است و زندگی زنان و مردان را توأمان تغییر داده و سبب رشد و بالندگی در ابعاد گوناگون شده است؛ چنانکه با تسهیل شرایط تحصیل در افغانستان پس از حملۀ نظامی آمریکا به افغانستان، نه‌تنها دختران زیادی به مدرسه رفتند، بلکه پسران رشد چشمگیری در این آمار داشتند. روشن است که سیاست کنونی طالبان، بیش از آنکه محدودیت برای زنان باشد، عدم توسعه در ابعاد گوناگون برای طالبان خواهد داشت و علاوه بر سیر قهقرایی اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی، موجب ناآرامی و شکل‌گیری شبکه‌ها و انقلاب‌های مردمی می‌شود که هر دو طرفِ این موضوع برای طالبان باخت و تزلزل است.