سیر تاریخی ناپایداری قدرت و سیاست در جهان اسلام | دکتر امیرحسین نوربخش / مدرس حوزه و دانشگاه

 

در این مقال کوتاه قصد داریم تا به شکل یک پلان منسجم دلایل انحطاط نظریه ی سیاسی در جهان اسلام امروز را بررسی نماییم. سنجه های سه گانه ی قدرت، سیاست و مرز تقریبا و با تسامح همان عناصر شکل دهنده ی دولت کشور هستند. واژه ی دولت ملی یا nation state  حدود دو قرن است که وارد ادبیات سیاسی جهان شده است. سوئیس که امروزه قلب آرامش جهان محسوب شود و در منازعات بین المللی معمولا نقش میانجی را بازی می کند، در آن روزگار مرکز درگیری های خونین مذهبی بین کاتولیک ها و پروتستان ها بود. پس از سالها نبرد و خون ریزی که سبب عقب افتادگی اروپا و پیشرفت امپراطوری مسلمین شده بود، در نهایت مسیحیان تصمیم گرفتند تا از کشتار برادران دینی خود دست بردارند یا حداقل از میزان و درجه ی اختلافات بکاهند. از آن پس شاهد زوال امپراطوری ها و شکل گیری کشورها و ایجاد نظام جهانی بودیم. احساسات ناسیونالیستی رفته رفته اوج گرفت و کشورها یکی پس از دیگری شکل گرفتند. آرای شورای مذهبی لاتران در اروپا سبب شد تا کلیسا ضمن محکومیت بر بی حقی پایش را از سیاست بیرون بکشد و به موضوعات اخلاقی و معنوی بسنده کند.

هر چند این پایان الهیات سیاسی در اروپا نبود، اما شروعی بر اختتام حرکتی بود که سال ها رنج و عقب ماندگی قرون وسطایی را موجب گشته بود. عناصر سه گانه ی دولت-ملت-سرزمین سال ها دور از هم زیست کردند و اندیشه دولت کشور مدرن معلق ماند. اما رفته رفته فضا به گونه ای دیگر شد و کشورگرایان جای امپریالیست ها و طرفداران امپراتوری را گرفتند. اختلافات داخلی بسیار، درگیری های قومی و مذهبی، مخارج فراوان و وسعت پهناور همگی دلایلی بودند که موجب فروپاشی امپراتوری ها شدند. هر چند نظام جهانی هم هزینه های خود را داشت و فضای دو قطبی دو جنگ بین الملل و جنگ سرد پس از آن هزینه های آن بود، ولی در کلیت امر فضایی متفاوت را رقم زد. در همین زمان در جهان اسلام اوضاع متفاوت بود. فروپاشی امپراطوری عثمانی و نیز زوال امپراطوری صفوی رفته رفته سبب اضمحلال تدریجی فلسفه ی سیاسی در جهان اسلام شد. نظام خلیفه ای و سلطانی محافظه کار از یک سو و نظم تشکیلاتی مبتنی بر اندیشه ی انقلابی ولایت از سوی دیگر جهان اسلام را درمی نوردید، اما افکار غربی و شرقی هم به نوعی وارد جهان اسلام شد. میانداری افکار مشروطه خواهانه و لیبرالی در انقلاب 1286 ایران یک نمود بارز این مسئله بود. آخوند خراسانی ، نائینی، طباطبایی و بهبهانی با افکار دستورگرایانه و جمهوری خواهانه و شیخ محمد خیابانی و میرزا کوچک خان با افکار خلقی و توده گرا حامی تحولی حداکثری در بخش مهمی  از جهان اسلامی بودند که ایران نام داشت. کشور و مرز تحت عنوان “مملکت محروسه ی ایران” دو کلید واژه ی مذکور در قانون اساسی مشروطیت بودند. هر چند در اینجا مفهوم جمهوری اصولا مطرح نیست، اما میرزا کوچک که خود یک روحانی بود و نیروهای اتحاد الاسلام را سازماندهی میکرد، اولین جمهوری شورایی را در ایران تشکیل داد. وی سکولاریسم و حقوق زنان و سوسیالیسم را همراه اسلام از اصول جمهوریش اعلام کرد. گرایشات خاص و عجیب برخی روشنفکران ایرانی به لیبرالیسم و نیز چپ گرایی قابل توجه است. عارف قزوینی در ستایش بلشویسم می گوید: “لنین ای فرشته ی رحمت، شاه نشین چشم من آشیانه ی توست…کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست!” نیز میرزا فتحعلی آخوند زاده چاره ی رهایی ایران را از عقب ماندگی ها غربی شدن و فاصله گرفتن از اسلام و عرف سنتی جامعه می بیند.

به هر حال دیدگاهی که شاید در این میان اندکی متفاوت باشد، نظریه ی مشروطه ی مشروعه ی شیخ فضل ا…نوری است که هوادارانش را به ضدیت با جعل قانون فراخواند و در نهایت با حکم دادگاه انقلاب مشروطه طرفدرانش سرکوب و خودش نیز اعدام گردید.

جلال آل احمد بردار شدن شیخ و جسارت یک لمپن مشروطه خواه به جنازه ی او را اولی نشانه ی غرب زدگی در تاریخ ایران می داند. در همین زمان سید جمال الدین اسد آبادی بر تصویب قوانین اساسی در کشورهای اسلامی و حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات مرزی و مذهبی بین آنان تاکید داشت.

اما افرادی چون میرزا رضای کرمانی چنین نکردند و فهمی انقلابی را از تحول در اسلام شروع نمودند. در مصر اندیشه های چپ مذهبی توسط مصطفی السباعی در دانشکده حقوق  دمشق و اندیشه های سید قطب در فقهی سوسیالیستی بروز و نمود داشت. قطب با بزرگ کردن نهاد حسبه سعی بر نظارت دولت بر سرمایه داری و بورژوازی در اجتماع اسلامی داشت. در بعد دیگری در زمینه ی حقوق بشری حامد ابو زید در تونس تلاش کرد تا همسانی های بسیاری بین اسلام و حق های انسانی چون: حق آزادی بیان و آزادی حزبی و حق حیات بیابد. در حوزه ی نظام و ساختارهای سیاسی برخی به دنبال حیای ست خلافت و پادشاهی بودند و افرادی نیز چون علی عبدالرزاق مصری در کتاب “اسلام و مبانی قدرت”  اصولا بر خلاف بقیه منکر هر گونه ساختار سیاسی واقتصادی در اسلام شدند و حکومت های اسلامی را نیز نه حکومت اسلام بلکه حکومت های مسلمانان نامیدند. ریشه ی نهاد گرایی زمانی در جهان اسلام تضعیف شد که شاهزاده ی سعودی قرآن را قانون اساسی عربستان نامید و تقسیر آن را هم بر عهده ی خادمین خرمین یعنی آل سعود گذاشت. هر چند سالها بعد با اعلام چند اصل معدود همین نظر نیز انکار شد. نقش ارتش را نیز نباید در تضعیف انقلابات در کشورهای اسلامی ناچیز انگشت. جمال عبدالناصر – قذافی – بوتو- ضیا الحق و… همگی با کودتا و خشونت نظامی به قدرت رسیدند و نیز همین موضوع به بی ثباتی سیاست، قدرت و مرز در کشورهای اسلامی منجر شده است.

مرزها در کشورهای اسلامی بسیار بی ثبات و ناامن هستند. ارتش – پلیس و سیم های خاردار بین کشورهای اسلامی و سخت گیری در صدور روادید و ویزا در این کشورها همه و همه سبب بی ثباتی و عدم اعتماد میان این مرز و بوم ها و خدشه بر روحیه ی برادری اسلامی شده است. در این میان نباید از ظرفیت های سازمان کنفرانس اسلامی و نهادهایی چون کمیسیون حقوق بشر اسلامی چشم پوشید. چرا که تحقق جامعه ی مدینته النبی در حل تعارض واژه ی ملت با لغت امت اسلام است. تضادی که حل همیشگی آن فقط با تحقق یک روحیه ی ناسیونالیستی-انترناسیونالیستی ممکن است. جهانی اسلامی که در عین ملی گرایی جهان وطن نیز هست و جهان شهری که در عین حال آرمانشهر نیز هست.

————————————

توجه : مسئولیت صحت و سقم مقالات، یادداشت ها و مصاحبه های منتشر شده به عهده نویسنده بوده و صرف انتشار به معنی تائید آن نمیباشد.