جایگاه دانش سیاسی اسلامی در علوم حکمرانی

دکتر منصور میراحمدی

مدرسه حکمرانی شهید بهشتی با همکاری موسسه آینده پژوهی جهان اسلام در تاریخ 14 مهر ۱۳۹۹، سی و پنجمین نشست تخصصی از سلسله نشست‌های حرکت به سمت حکمرانی متعالی در گام دوم انقلاب، با رویکرد دولت‌­سازی اسلامی با عنوان “ویژگی‌های حکمرانی اسلامی در کشورهای اسلامی” را برگزار کردند. در این نشست 3 سخنران مطرح در این حوزه، اندیشه خود را بیان کردند. در این بخش، سخنان جناب آقای دکتر منصور میراحمدی، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی را با عنوان جایگاه دانش سیاسی اسلامی در علوم حکمرانی می‌­خوانیم.

تحقق حکمرانی سیاسی در کشورهای اسلامی مستلزم توجه به علوم حکمرانی است. در واقع این علوم، نقش نرم افزار و مبانی حکمرانی را ایفا می‌کنند؛ بنابراین ما نمی‌توانیم بحث حکمرانی اسلامی را بدون توجه به علوم حکمرانی بررسی کنیم.  از آن جا که حکمرانی در جوامع اسلامی مد نظر است، قطعا نقش دانش‌­های سیاسی اسلامی، نقش تعیین­‌کننده‌­ای است. در این سخنرانی تلاش شده است جایگاه دانش‌­های سیاسی اسلامی در علوم حکمرانی مورد بررسی قرار گیرد. سه محور کوتاه ارائه می‌شود: در محور نخست، نگاهی به مقصود از دانش‌های سیاسی اسلامی مورد توجه قرار می‌گیرد. همان طور که می‌­دانیم در تاریخ تفکر اسلامی و به طور خاص تفکر سیاسی اسلامی، یکی از واژگانی که زیاد به کار رفته است و ناظر به دانش‌­های سیاسی اسلامی است، واژه‌ی “سیاست مدن” است. در قالب این مفهوم در ادبیات گذشته، تلاش می‌­شد در کنار دو دانش تدبیر منزل و دانش اخلاق یا اخلاقیات، سه شاخه حکمت عملی مورد توجه قرار بگیرد و نقش دانش سیاست مدن در تنظیم زندگی سیاسی اجتماعی و تدبیر اموری که به شهر و ایالت و سرزمین و مملکت توجه دارد، مورد بررسی قرار بگیرد. اما اگر ما به تقسیم بندی علوم از منظر فارابی به عنوان موسس فلسفه‌ی اسلامی توجه کنیم، ادبیاتی که فارابی از آن بهره می‌گیرد، ادبیات علم مدنی است و علم مدنی را به دو شاخه‌­ی فلسفه مدنی و فقه مدنی تقسیم می‌کند.

در حالی که در فلسفه مدنی، از منظر فلسفی و عقلی به کلیات زندگی سیاسی و اجتماعی توجه می‌شود، در فقه مدنی، از منظر فقهی و به امور جزئی در زندگی سیاسی و اجتماعی توجه می‌شود. دانش فلسفه مدنی که امروزه از آن به فلسفه سیاسی یاد می‌شود، دانشی است که قدری با سیاست مدن تفاوت‌هایی پیدا می‌کند و رویکرد عام‌تری نسبت به مفهوم سیاست مدن دارد. و در کنار آن فقه سیاسی یا فقه مدنی، در ادبیات فارابی در امر سیاسی به چگونگی‌ها می‌پردازد؛ در حالی که فلسفه سیاسی به چرایی‌ها و ضرورت‌ها. بنابراین ما اگر موضوع دانش‌های سیاسی اسلامی را امر سیاسی یا امر جمعی تلقی کنیم، با دو رویکرد فلسفی و رویکرد فقهی، امر سیاسی مورد مطالعه قرار گرفته و در طول تاریخ، صورت‌بندی دانشی در قالب دو دانش فلسفه سیاسی و فقه سیاسی شکل گرفته و ما امروزه دو شاخه اصلی دانش‌های سیاسی اسلامی با این دو عنوان می‌شناسیم. بنابراین به اختصار منظور از دانش‌های سیاسی اسلامی، دانش‌هایی است که در تاریخ تفکر اسلامی و تفکر سیاسی اسلامی، در فرهنگ و تمدن اسلامی شکل گرفته و هر یک از این دو دانش با دو رویکرد متفاوت فلسفی و فقهی به تامل درباره‌ی فلسفه سیاسی پرداخته و هر یک از منظر خاص خود به تحلیل امر سیاسی توجه کرده است.

در حالی که فلسفه سیاسی با رویکرد عقلی به تحلیل امر سیاسی می پردازد، فقه سیاسی با رویکرد فقهی و نگاه اجتهادی تلاش می‌کند امر سیاسی را مورد بررسی قرار‌ دهد. یکی کلیات زندگی سیاسی است و دیگری جزئیات زندگی سیاسی. یکی به چرایی و دیگری به چگونگی امر سیاسی توجه کرده است و رهاورد چنین تلاشی، شکل‌گیری همین دو شاخه اصلی دانش سیاسی اسلامی یعنی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی است. اگرچه می‌توان شاخه‌های دیگری هم ذیل دانش سیاسی اسلامی قرار داد، اما آن‌چه مسلم است و ادبیات غنی خود را پیدا کرده، این دو دانش است. هرچند گرایش‌های دیگری چون عرفان سیاسی، اخلاق سیاسی کلام سیاسی هم مطرح شده است.

علوم حکمرانی در این بحث، جایگاه تعیین کننده‌ای دارد. منظور از علوم حکمرانی، دانش‌هایی است که تامین کننده‌ی بنیان‌های نظری و و گزاره‌های دانشی حکمرانی است. حکمرانی به عنوان یک امر واقعی، دربرگیرنده آموزه‌هایی است که به دو دسته کلی نظری و گزاره‌های دانشی قابل تقسیم است و اگر حکمرانی بخواهد در جامعه‌ای ادبیاتش تولید شود ما نیازمند چنین مفاهیمی هستیم. علوم حکمرانی، علومی هستند که پشتوانه‌ی حکمرانی در جامعه به حساب می‌آیند و دانش مورد نیاز برای حکمرانی را تامین می‌کنند. علوم حکمرانی معمولا در چهار سطح مورد توجه قرار گرفته است و به تناسب این چهار سطح، ما چهار دسته از علوم را می‌توانیم به نام علوم حکمرانی نام‌گذاری کنیم.

سطح نخست در حکمرانی، سطح انسان است. حکمرانی در سطح انسان ناظر به حقوق، اخلاق و سلامت فردی انسان است و سیاست‌گذاری‌های مربوط به این سه حوزه را مورد توجه قرار می‌دهد. در این سطح، دانش‌هایی همچون حقوق، علوم تربیتی، رفتاری، ورزشی و پزشکی وجود دارند و نقش تعیین‌کننده‌ای در حکمرانی دارند. در سطح دوم که جامعه و زندگی جمعی است، حکمرانی معطوف به حقوق مدنی انسان، حقوق اساسی، سیاست های جامعه و ناظر به زندگی جمعی و فرهنگی و به طور کلی ناظر به سیاست‌های عمومی است. در این سطح، دانش‌هایی در زمره علوم حکمرانی قرار می‌گیرد که دانش‌های مربوط به حقوق مدنی، حقوق اساسی، علوم اجتماعی، جغرافیای انسانی و شهری، اقتصاد، معماری و شهرسازی، علوم دینی، زبان و ادبیات، علوم رفتاری و علوم سیاسی و مدیریت مربوط است.

در سطح سوم، حکمرانی در سطح دولت مطرح می‌شود. در این سطح، مسائلی که مربوط به سیاست داخلی و سیاست خارجی می‌شود، در عرصه ی حکمرانی مورد توجه قرار می‌گیرد. علوم مربوط به رفتار نهادها، فرآیندهای تصمیم‌گیری سیاست داخلی و کارگزاران و فعالان سیاست خارجی در سطح سوم حکمرانی قرار می‌گیرند. به طور مشخص دانش‌های مربوط به جامعه‌شناسی سیاست و علم سیاست در عرصه داخلی و دانش‌هایی مانند مطالعات منطقه‌ای، روابط بین‌الملل در دسته سوم جای می‌گیرند. در سطح چهارم، حکمرانی معطوف به طبیعت و محیط زیست می‌شود. در این سطح، سیاست‌های مربوط به علم و فناوری مورد تجه قرار می‌گیرد و دانش‌هایی در این سطح از حکمرانی‌اند که با عنوان علوم پایه و فنی-مهندسی شناخته می‌شوند مثل فیزیک، شیمی، ریاضیات، علوم زیستی، علوم کامپیوتر، زمین، مهندسی‌های عمران، هسته‌ای و غیره.  بنابراین دانش‌هایی ذیل علوم حکمرانی قرار می‌گیرند که سیاست‌های ناظر به انسان، جامعه، دولت و محیط زیست باشند. و این‌‌ها تشکیل‌دهنده‌ی علوم حکمرانی هستتند. و همان‌طور که مشخص است، حکمرانی با سیاست‌گذاری و علوم حکمرانی با سیاست‌گذاری یا دانش سیاست‌گذاری ارتباط تنگاتنگی برقرار می‌کند.

از آن‌جا که سیاست‌گذاری به دو عرصه عام و خاص قابل تقسیم‌بندی است، علوم حکمرانی ناظر به سیاست‌گذاری عمومی است. سیاست‌گذاری در عرصه‌ی خاص شامل صاحب‌نظران و فعالانی است که در عرصه‌های خاصی چون اقتصاد، اجتماع، محیط زیست، فرهنگ و سیاست‌گذاری‌هایی صورت می‌گیرد. اما در حکمرانی ما به سیاست‌گذاری در عرصه‌ی عمومی توجه داریم. سیاست‌گذاری عمومی هم ماهیت بین ‌رشته‌ای دارد و دانش‌های مختلفی در آن نقش دارند که ضمن پذیرش آن‌ها، ما در صدد تبیین جایگاه فلسفه سیاسی و فقه سیاسی هستیم. ارتباطی که این دو دانش با سیاست‌گذاری عمومی پیدا می‌کنند و نقشی که این دو در دانش سیاسی پیدا می‌کنند مربوط به دو عرصه‌ی چرایی و چگونگی سیاست‌گذاری عمومی است. جایگاه فلسفه سیاسی در علوم حکمرانی، باید به مطالعه چرایی تصمیم‌گیری‌ها و قانون‌گذاری‌ها و سیاست‌گذاری‌ها در سطح حاکمیتی سیاست‌گذاری عمومی توجه کنیم و اگر بخواهیم جایگاه فقه سیاسی را مشخص کنیم، باید به بحث چگونگی‌ها و امور مربوط به چگونگی تنظیم روابط در سیاست‌گذاری ها توجه کنیم.

جایگاه فلسفه سیاسی اسلامی، عبارت است از تامین گذاره‌های بینشی حکمرانی سیاسی اسلامی. حکمرانی سیاسی اسلامی برای تحقق، ابتدا باید علوم حکمرانی به طراحی سیاست حکمرانی اسلامی بپردازد. و نیازمند گزاره‌های بینشی است که پاسخ‌دهنده به پرسش‌هایی ناظر به ضرورت‌ها و چرایی است. حکمرانی سیاسی، اگر پاسخ‌هایی را برای این پرسش‌ها مشخص نکند، درگیر دشواره‌ها و معضلاتی می‌شود. و تا این دشواره‌ها را برطرف نکند، بینش لازم برای حکمرانی سیاسی اسلامی را پیدا نمی‌کند. از آن‌جا که این حکمرانی، پسوند اسلامی پیدا می‌کند، این گزاره‌های بینشی برگرفته از فلسفه سیاسی اسلامی است و آن جهان‌بینی است که بر فلسفه سیاسی باید حاکم شود. ما اگر به فلسفه سیاسی اسلامی مراجعه کنیم، به رغم اختلاف بین نگاه‌های مشائی، اشراقی و حکمت متعالیه وجود دارد، اما یک سری اشتراکاتی در فلسفه سیاسی اسلامی به معنای کلان آن وجود دارد که این آموزه‌ها، بینش لازم ار در شکل‌گیری حکمرانی اسلامی فراهم می‌کند.

یکی از گزاره‌های بینشی مورد تاکید در حکمرانی از منظر فلسفه سیاسی، مفهوم خالقیت و ربوبیت الهی است، تا جای و نقش این آموزه در حکمرانی مشخص نشود، اسلامی بودن حکمرانی مشخص نمی‌شود. مفهوم ملک و فرمانروایی الهی، ولایت و حاکمیت الهی از یک سو و پیوند این گزاره‌ها با گزاره‌هایی چون خلافت الهی انسان، حکمرانی مردمی، مردم و جایگاه مردم در حکمرانی، نسبت این دو گزاره، در یک ترکیبی سازگار در حکمرانی فلسفه سیاسی مورد توجه قرار می‌گیرد و حکمرانی سیاسی بر این گزاره‌ها استوار است. تلاش فلسفه سیاسی اسلامی این بوده است که بین این مفاهیم یک سازگاری برقرار کند و بنیان‌های عقلی را فراهم کند که حکمرانی اسلامی بر پایه این بنیان‌ها حقیقت پیدا کند. اگر این بنیان‌های عقلی مورد توجه قرار نگیرد، حکمرانی اسلامی پشتوانه‌های عقلی خود را از دست می‌دهد و نگرش‌هایی از دل چنین مسئله‌ای بیرون می‌آید که مفاهیمی را فاقد پشتوانه‌های عقلی بیان می‌کند.

بنابراین فلسفه سیاسی اسلامی، لازمه‌ی حکمرانی سیاسی اسلامی است و اگر چنین دانشی وجود نداشته باشد، ما شاهد شکل‌گیری افکار و اندیشه‌های اسلامی رادیکالی هستیم که هیچ جنبه عقلانی ندارد و نمونه‌هایش مانند افکار رادیکال داعش است. فقه سیاسی که هویتی ارتباطی دارد، دانشی که از سویی به فقه وابسته است و وامدار فقه است و از سوی دیگر به امر سیاسی توجه می‌کند، گزاره‌هایی را در اختیار حکمرانی قرار می‌دهد که با عنوان گزاره‌های هنجاری و ارزشی تعبیر می‌کنیم. حکمرانی علاوه بر گزاره‌های بنیادی، نیازمند گزاره‌های ارزشی و هنجاری است. اصول یا تعالیمی که در فقه سیاسی بر اساس وحی و سنت قرآن ارائه می‌کند، بسیار می‌تواند جهت‌دهنده باشد و جهت ارزشی حکمرانی سیاسی اسلامی را مشخص کند. اصولی مانند اصل امانت‌داری در حکمرانی، اصل حمایت از حکمرانی یا حکمران صالح، رضایت از حکمرانی، عدالت در حکمرانی، استقلال و نفی سلطه در حکمرانی، صلح و زندگی مصالحه‌آمیز در حکمرانی و مجموعه‌ای از این گزاره‌ها که یک اصول ارزشی را ارائه می‌دهد که مومنانه ساختن حکمرانی را به همراه می‌آورد.