تحولات ژئوپلیتیک جهان اسلام و چالش اسلام های سیاسی | دکتر نبی الله رشنو / مدرس دانشگاه و تحلیلگر مسائل بین المللی

جهان اسلام بواسطه برخورداری از بنیادهای فکری و اعتقادی که برگرفته ازمتن دین مبین اسلام است،در طی تاریخ همواره با اندیشه ها و جنبشهای تحولگرا همراه بوده است. این فرآیند در سالهای اخیر بخصوص در قالب موج فراگیر قیامهای مردمی سال 2011 به بعد که عمدتآ هم بر حوزه عربی – اسلامی منطقه غرب آسیا متمرکزبوده است،از یک سو بیانگر لزوم دگرگونی در سازندهای ژئوپلیتیکی نظام منطقه ای است که معترضین خواهان تغییر در مهندسی سیاسی منطقه و خروج از هژمونی تحمیل شده توسط قدرتهای فرامنطقه هستند، و از سوی دیگر در سیر تحولات جدید باید بدانیم که پیش بینی تدریجی نوعی از بازساخت اجتماعی دگرگون یافته و یک نوزایی اجتماعی مبتنی برملی گرایی نوین در عرصه های گوناگون کشورها و ملتهای جهان اسلام را نمی توان دور از انتظار دانست.

1- تحولات جهان اسلام از منظر اسلام های سياسي:

اسلام يكي از سه دين توحيدي است كه از غرب آسیا برآمده است. اين دين، روش و آيين سياسي است كه در سراسر جهان حضوري محسوس دارد؛ از بيروت تا بلفاست، جامعه‌ مسلمان به عقيده، فرهنگ و اغلب سياست‌هايش پايبند است. سياست اسلامي، پديده‌اي بسيار روشن را به صورت‌هاي مختلف و فراواني مطرح مي‌كند كه محصول مباني اجتماعي گوناگون گستره‌ جهاني هستند.

 اسلام‌هاي سياسي به نسبت اسلام سياسي، انواع مختلف جنبش‌هاي سياسي را كه بويژه در طول قرن بيستم پديد آمده‌اند تا سياست را در حوزه‌ داخلي، منطقه‌اي و بين‌المللي به چالش بطلبند، بهتر توصيف مي‌كنند. چنين جنبش‌هايي به همان اندازه كه در عوالم غير رسمي سياست يافت مي‌شوند، در عوالم رسمي نيز قابل رويت هستند. در خيابانها، چه در مرکز آفریقا، در قاهره، در جاكارتا و یا اسلام‌آباد، نظريه‌پردازان مسلمان واكنش‌هاي مربوط به كثرت‌گرايي جهان سوم، مشكلات وابستگي، بدهكاري و فقر را تحت‌تأثير قرار داده‌اند. علاوه بر اين اسلام‌هاي سياسي پيوسته در جدال با مخالفان سياسي و مفاهيم ناسيوناليسم سكولار  بوده كه تحرك ايدئولوژيكي را در سراسر جهان ايجاد كرده‌اند و لذا آنچه که ما امروزه شاهديم،با گسترش فضاهای رقابتی که در قالب اسلام های سیاسی و در درون واحدهای جغرافیایی جریان یافته است، مسئله تسريع در ظهور و پيدايش پديده‌ ژئوپليتيك اسلام‌ها در واحدهاي مختلف و متعدد جغرافياي سياسي و روابط بين‌الملل است.

با شروع قرن بيستم و تاکنون ، اسلام هم از سوي بازيگران دولتي و هم بازيگران غيردولتي به‌عنوان يك نيروي سياسي با اهميت فزآينده، خواه به مفهوم تقويت الگوهاي انقلابي جايگزين، طرد حاكميت كنوني دولت، فعاليت‌هاي اجتماعي اصلاح‌طلبانه، حقوق سياسي زنان، و یا به مفهوم اسلام فوبیا (آنچه که با هدف اجرای استراتژی بی نظمی در سطح جهان اسلام و نیز ایجاد هراس در افکار عمومی جهانیان توسط قدرتهای غربی پیگیری می گردد) در قالب ربودن خارجي‌ها، سوء رفتار با اقليت‌هاي مذهبي و يا بمب‌گذاري‌هاي انتحاري، بسیار مورد توجه قرار گرفته ‌است. در حالي كه اسلام هميشه سياست را حد روحانيت تأييد كرده است، اما نويسندگان زيادي ادعای این را دارند كه در قرن بيستم، خيزش اسلام به ‌مثابه‌ یک نيروي سياسي فراگیر در جهت تغيير، اصلاح و حتي انقلاب، عملا جايگزين واكنش به غرب‌زدگي جامعه در نتيجه‌ استعمارگري، مبارزه براي استقلال و نیز تأسيس يك دولت- ملت ما قبل دوره‌ استعمار شده است.

اسلام سياسي به تعبير دسوكي ، مشمول فعاليتهای روزافزون سياسي به‌نام اسلام است كه از سوي حكومت‌ها و گروه‌هاي مخالف هم‌شأن صورت مي‌گيرد. از اين‌رو، نگرش سياسي بخش بزرگي از خيزش اسلام و ديگر اديان است كه بسياري از نويسندگان ادعا كرده‌اند كه از دهه‌ (1970م) در آسیای غربی تقویت شده است. تجديد حيات اسلام به‌ مثابه‌ نيروي بالقوه سياسي و اجتماعي، در گذشته و متعاقب شكست عرب‌ها در جنگ (1967)، منجر به تغييرات گسترده در جهان عرب يا به تعبير فؤاد عجمي، «پايان پان عربيسم» شد. (فيضي، 1381: 2). درنهايت مي‌توان گفت كه«احياگري»، ‌«خيزش»، «بازپيدايش» يا «بازگشت» اسلام پاسخي به بحران هويت و مشروعيت در مواجهه با شكست تحقیرکننده درجنگها، از دست رفتن بيت‌المقدس، اشغال كرانه باختري رود اردن، همزمان با ناكارآمدي مدل حكومت سكولار غربي، تنها اميد مسلمانان بوده که عمومآ قدرتهای غربی تحت استراتژی اسلام فوبیا سعی بر مقابله و تضعیف آنرا دارند.   از اين‌رو، نسل جديدي از بازيگران سياسي پديد آمدند و مشروعيت دولت- ملت‌ها را در سراسر منطقه غرب آسیا (خاورميانه) و اطراف آن به چالش طلبيدند.

شواهد واقعي بسياري در این منطقه هست كه نشان مي‌دهد در قرن بيست‌ و ‌يكم با استمرار فروپاشي رژيم‌هاي موروثي و ديكتاتوري، بحران‌ها و نيروهاي انتقادي اسلام سياسي نقش مهمي در مهندسي سياسي و آينده‌ اين منطقه بازي مي‌كنند. مسلما بسياري از گروه‌هاي اسلامي به هنگام رويارويي با هيبت قدرت واقعي، تضعيف مي‌شوند؛ برنامه‌هاي سياسي‌ آنها به‌ويژه در رابطه با اجزاي كليدي سياست اقتصادي متزلزل مي‌شود. با اين حال، ‌يكي از واقعيتها در جهان اسلام و بخصوص در منطقه غرب آسیا اين است كه اسلام‌گراها تدريجا در جوامع سياسي و مهندسی سیاسی آينده آنها نقش خواهند داشت و شمايل منطقه آسیای غربی‌ بر محور اسلام سياسي تدریجآ در حال شكل‌گيري است.در حالیکه سهامداران سیاسی فرامنطقه ای و مجریان درونی آنها اعم از حکام دیکتاتوری و موروثی و نیز جریانهای سیاسی و افراط گرایان تروریستی با ترویج اسلام فوبیا در تلاشند تا ضمن ممانعت از تقویت اسلام گرایان سیاسی، بخصوص مانع از تثبیت سیاستهای اسلامی در واحدها و کشورهای اسلامی گردند.زیرا حرکت کشورها و ملتهای مسلمان بسوی تعریف، تبیین و تثبیت سیاستهای هماهنگ اسلامی،اساسی ترین گام در جهت دستیابی به همگرایی ها و پرهیز از عوامل واگرایی در میان کشورها و ملتهای جهان اسلام خواهد شد.(رشنو،1394،43)

در حال حاضر شواهدي وجود دارد كه نشان مي‌دهد نسل جديدي از اسلام گرايان ظهور كرده‌اند كه درصدد جدال و درگيري با نظم كهنه و كنوني‌ هستند. نوگرايان، ليبرال‌ها، دموكرات‌ها و متعصبان دركشورهاي ليبي، ‌يمن، بحرين، عربستان سعودي، مصر، اردن، تونس، سوريه، كويت، قطر، عراق و نقاط ديگر از اين منظر دیده می شوند كه به لحاظ سياسي و معنوي به اهميت اين مفاهيم در تبيين‌هاي امروزی از اسلام واقف هستند و با ترويج ایده «سياست اسلامي» به‌جاي بنيادگرايي اسلامي و نيز رشد نفوذ متفكران اسلامي كه با جهاني شدن، مدرنيته، پست مدرنيسم و نظم سرمايه‌داري تك قطبي از طريق الفاظ سر و كار دارند نه با ترور، در حال نقش‌آفريني لازم‌ می باشند . در واقع، اكنون از بسياري جهات، مسلمانان «بحران هويتي» كه در دهه‌ (1970م) دامنگير آسیای غربی شده است را حل كرده‌اند؛ بحراني كه همان زمان آمريكايي‌ها و اروپايي‌ها آن را مهار كردند و از بيم هويت‌ها و مبادي جديد، مسلمانان را محصور كردند.

2- رویکردهای اسلامی در سیاست و روابط بین المللی:

هرچندكه از بعد تاريخي، اسلام سياسي را پديده‌اي قرن بيستمي ناميده‌اند، اما در واقع اسلام سياسي قدمتي به درازاي تاريخ اسلام دارد. اسلام سياسي، مفهوم اسلام در گفتمان سياسي يا قرائت سياسي از اسلام است. در دوره معاصر، كشورهاي غربي با ارائه مدلی منفي از مفهوم «بنيادگرايي»  و اطلاق آن به كشورهاي اسلامي، سعي دارند با ارائه‌ يك چهره‌ منفي از انديشه‌ اسلامي و تحت استراتژی اسلام هراسی(اسلام فوبیا)، در اذهان عمومي مخاطبان زمينه‌هاي لازم را براي تحريك به طرد فكري و انديشه‌اي ايدئولوژي اسلامي فراهم نمايند.

با اين حال در خصوص قرائت سياسي از اسلام و با توجه به تأثيرات گسترده‌ گفتمان سياسي اسلام بر روند كنوني تحولات سياست بين‌الملل و براي تحليل و بررسي اين اثربخشي، با كمك از رويكردهاي تك‌بعدي، تقليل‌گرا، سيستمي و جامع نگر كه مهم‌ترين ديدگاه‌هاي نظريه‌پردازي در نظام روابط بين‌الملل هستند، مي‌توان رویکردهای اسلامی در سیاست و روابط بین المللی را به شرح زير تحلیل و تبيين نمود:

– رويكرد تك بعدي‌نگر يا سكولار كه فهمي سطحي و صوري از اسلام را در چارچوب فرد، شريعت، اخلاق و عرفان ارائه مي‌دهد و در مواجهه با آموزه‌هاي اجتماعي و سياسي اسلام، فاقد استدلال است و به اسلام صرفاً براي پركردن خلاء معنوي حيات بشر توجه مي‌دهد؛

– رويكرد تقليل‌گرايانه يا تحليلي كه اسلام را به گفتماني سياسي تقليل مي‌دهد و تبديل به ابزاري براي طرفداران ايدئولوژي مي‌شود. اسلام در اين رويكرد با تغيير ماهوي از دين و آئين رهايي‌بخش به يك مانيفست مبارزه و جهاد تبديل مي‌گردد. در اين نگرش طرفداران اسلام بيش از فهم و عمل به آن، در جست و جوي هويت اجتماعي هستند. اين گروه از اسلام‌گرايان از آنجا كه فاقد شناخت و فهم عميق از اسلام هستند، به آساني در دام تحجر و خشونت گرفتار مي‌شوند؛

– رويكرد جامع‌نگر كه با استناد و تكيه بر آموزه‌هاي قرآن و سنت، حوزه‌هاي هدف پيام اسلامي را تفكيك نموده و سهم فرد و جامعه را مشخص كرده است. از اين منظر، اسلام مكتبي آرمان‌گرا و ارزش محور براي فرد، خانواده، جامعه و حكومت، سطوحي از ايده‌آل‌ها را تبيين و ترسيم نموده است كه وجوب و اهتمام به هرسطحي از آن به‌مثابه‌ تكاليف فردي است. طبق اين رويكرد، اسلام سياسي مجموعه‌اي از آموزه‌هاي مسلم ديني از قبيل عدالت‌طلبي، صلح‌طلبي، فقرستيزي و ظلم‌ستيزي است كه از ذات اسلام انفكاك ‌ناپذيرند. آئين اسلام سعادت بشري را واقعيتي فراتر از جمع جبري افراد دانسته و اين موضوع را با تأكيد خاصي مورد توجه قرار داده است، زيرا، اولاً فرد در جامعه مؤظف به ايفاي نقش‌هاي اجتماعي گوناگون است و زيربناي هويت جمعي را مي‌سازد، ثانياً مسير تكاملي فرد از دنيا به آخرت از درون جامعه مي‌گذرد و ناديده گرفتن جامعه و به‌خصوص مهم‌ترين جزء آن يعني دولت و حكومت، نارسايي است كه براي اسلام غيرقابل پذيرش است.

با اين فرآيند، نكته‌ اساسي و قابل‌توجه در تعامل ميان رهيافت‌هاي نوين گفتمان سياسي اسلام با روند كنوني سياست بين‌الملل، تبيين و تمايز ميان رويكردهاي اسلام سياسي با رويكردهاي سياست اسلامي است. در واقع از آنجا كه در تاريخ اسلام بيشترين حجم كيفي و كمي تحركات مسلمانان براي پيروزي و خروج از انزوا و انفعال بوده است، فقط ذهنيت تعريف و تبيين اسلام سياسي رشد يافته است. لذا به‌دليل اين‌كه تئوري‌پردازي و زمينه¬هاي مباني نظري در قالب نگرش‌هاي اسلام سياسي مطرح است، از اين‌رو بسياري معتقدند كه مسلمانان در حوزه‌ سياسي با فقر تئوريك مواجه هستند. اما سياست اسلامي براي دوران استقرار است و ابعاد ايجابي آن پررنگ‌تراست. اسلام سياسي اين‌كه چه نمي‌خواهيم را مطرح مي‌كند و بر نفي و سلب مبتني است، درحالي كه سياست اسلامي چه مي‌خواهيم را مي‌گويد و بر اثبات و ايجاب متكي است. گفتمان رهبران و ايدئولوگ‌هاي اسلامي در اسلام سياسي منحصر به ترسيم روش‌ها و چشم‌اندازهاي مورد توجه است، اما در سياست اسلامي بحث اصلي بر عدم مغايرت روش‌ها با اهداف است. سياست اسلامي با موعظه و تهييج احساسات تحقق نمي‌يابد و اساساً عقلي و عملياتي است. در سياست اسلامي براي تحقق آرمان‌هاي منظور شده در گفتمان اسلام سياسي، نظام‌سازي، استراتژي، قانون و راهكار وضع مي‌شود. عقل‌گرايي در سياست اسلامي جامع‌الاطراف و بر محور سودمندي و نتيجه‌خواهي قرار دارد.

از اين رو در يك نظام سياسي با ايدئولوژي اسلامي، تمايز اساسي ميان اسلام سياسي و سياست‌هاي اسلامي در فرآيند تحولات كنوني سياست بين‌الملل وگذار از نظر به عمل و آرمان به واقعيت، تأمين‌كننده منافع همه‌جانبه بوده و بازنمايي رويكردهاي ژئوپليتيكي و تاثيرات آن در توليد قدرت بر محور نگرش‌هاي ايدئولوژيك، مي‌تواند تاكتيكي بلندمدت باشد.

3- چالشهای کنونی جهان اسلام:

مرزهاي فرهنگي اسلام بخش وسيعي از جهان را در بر گرفته است. نيم دايره‌ جهان اسلام از ساحل اقيانوس اطلس آغاز شده و تا سواحل غربي اقيانوس كبير به‌طور ممتد كشيده شده است. به اين مجموعه سرزمين‌هاي مسلمان‌نشينِ آفريقا هم اضافه مي‌شود، چه شرق آفريقا و چه غرب آن، همه این حوزه ها جغرافياي ايدئولوژي اسلامي را شكل مي‌دهند. اكثر تمدن‌هاي هم‌مرز با اسلام، مسيحي هستند، اما نه همه، بلكه در شرق آسيا اسلام با مذهب هندوييسم، بودائيسم و دين كنفوسيوسي و در آفريقا با ادياني كه به اصالت روح معتقدند، هم مرز است. اين مناطق بر اساس نظر مراجع اسلامي، از جمله مناطق اصلي براي دعوت به اسلام به شمار مي‌آيند.

در جهان معاصر افرادي مانند ساموئل‌هانتينگتن، كه درباره‌ اسلام نگراني فرهنگي دارند، از مرزهاي خون‌آلود اسلام سخن مي‌گويند. در حقيقت، منظور آن است كه در اين مرزها در طول قرنهاي زياد اختلافات استراتژيك و فرهنگي صورت گرفته است. در واقع نه تنها اين مرزها محلهاي بروز اختلافات نبوده‌اند، بلكه تاريخ جهان در سراسر آسياي شرقي، اروپاي غربي، تمامي آسیای غربی و پيش از اسلام، آفريقا و اگر سخن از عقايد قوم‌پرستي در ميان باشد، اروپايي‌هاي سفيد پوست به خاطر خونريزي‌هايي كه در مبارزات خود، به‌ويژه در قرن بيستم، مرتكب شده‌اند، همه و همه مملو از مرزهاي خون‌آلود است. صرف‌نظر از ارزش احساسي، عبارت «مرزهاي خون آلود» در مورد ماهيت چنين اصطكاك‌هايي، به دليل چشم انداز تغييرات اساسي در ساختار روابط بين‌الملل، پيش‌بيني مي‌شود كه در قرن آينده تعريف جامعي نخواهد بود. از طرفي ديگر تاريخ گواه آن است كه ريشه و منشاء بنيادي و عمق تفكر تنش‌آفريني در تمامي مرزهاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اراضي ممالك اسلامي رأساً در خارج از محدوده‌ اين مرزها و توسط قدرت‌هاي بيگانه شكل مي‌گيرد. (عزتي، 1378: 253-250).

چالش بزرگ جهان اسلام بخصوص در فرآيند تحولات گسترده جهاني و مراحل‌گذار نظامهاي بين‌المللي از دير باز تاكنون، همواره مسئله عدم وحدت و فقدان راهبري مشخص در امور جهاني و تعاملات درون سيستمي بوده است. اين روند سبب گسترش پيچيدگي‌هاي دروني، بزرگنمايي اختلافات در ميان كشورهاي اسلامي و بويژه سوء استفاده‌هاي فراوان ساير قدرتها در دامن زدن به تهديدات و چالشهاي ساختگي با هدف غارت بي‌رويه منابع گوناگون در جهان اسلام است. جهان اسلام حتي حوزه عربي آن، گروهي متجانس نيست. آنان داراي اولويت‌ها و ايدئولوژي‌هاي متفاوتي هستند. با اين حال شواهد كلي حاكي از آن است كه اكثريت مسلمانان و بخصوص اعراب به شدت بيگانه ستيز هستند.

بسیاری از مسلمانان در منطقه آسیای غربی و از تحولات سال 2011 به بعد كه منجر به سرنگوني تعدادي از سلسله‌هاي پادشاهي موروثي گرديد، اكنون از خواب غفلت بيدار شده و پيگير مطالبات گسترده‌اي مي‌باشند. هم اكنون بسته مورد نظرآنان در امور داخلي و خارجي همانند اصول سياست بين‌الملل است. اولين و مهمترين اصل مورد مطالبه آنان، استقلال و حاكميت ملي و آزادي از كنترل خارجي، ممانعت از مداخله بيروني يا مقابله با سركوب توسط قدرت‌هاي بزرگ است. امري كه مدت‌ها است در جهان اسلام غايب بوده است. هدف كليدي ديگر آزادي انتخاب رهبر بدون فشار بيروني و عدم مداخله ساير دول است. بسياري از ملتهاي مسلمان توسط دولت‌هاي مستبد و بخصوص متحدان ايالات متحده آمريكا، گرفتار شده‌اند. عربستان سعودي از طريق هزينه گزاف دلارهاي نفتي و با انتشار ارزش‌هاي مذهبي وهابي و سلفي اقدام به جنگهاي فرقه‌اي، نیابتی وساختگي ميان سني و شيعه نموده وتاكنون نقش تخريبي گسترده‌اي در اين زمينه ايفا كرده است.

علاوه بر اين تقريباً اكثر مسلمانان خواهان فشار مداوم به اسرائيل براي ايجاد يك كشور مستقل فلسطيني هستند كه پس از شصت و پنج سال همچنان دراشغال صهيونيستها قرار دارد. سياست خارجي كشورهاي غربي از جمله بريتانيا، فرانسه و ايالات متحده در جهان اسلام و بويژه در غرب آسیا همواره بگونه‌اي بوده است كه هيچ وقت اجازه برگزاري انتخابات واقعي در اين كشورها را نداده‌اند. چون هراس داشتند از اينكه رهبراني انتخاب شوند كه به منافع غرب عمل نكنند. مسلمانان در زمينه‌هاي داخلي همان چيزهايي را مي‌خواهند كه اكثريت مردم جهان طالب آن هستند. اولين نياز اساسي و اجتماعي هر انساني در هر نقطه‌اي ثبات و امنيت شخصي است، امنيت ضرورتي است كه بدون داشتن آن هيچ خواسته ديگري بخوبي پيش نخواهد رفت. علاوه بر اين آنها نياز به شغل، مسكن، غذا، سلامتي و آموزش دارند. لذا هرگونه ثبات بلند مدت در جهان اسلام بايد بر اساس شرايط واقعي و شناخت ديدگاههاي جاري در اين حوزه باشد.

دورنماي تحولات دروني و بيروني در بسياري از كشورهاي اسلامي بيانگر آن است كه دنياي اسلام شاهد تغييرات اقتصادي، سياسي و اجتماعي‌ مهمي خواهد شد. لذا دولت‌ها بايد با اتخاذ سياست‌هاي انعطاف‌پذير و تصميمات خردمندانه، خود را براي اين شرايط آماده كنند و سياست‌مداران، اقتصاددانان، روشنفكران و مراجع ديني در اين جوامع نيز بايد به فكر پاسخ‌ به مسأله‌هايي باشند كه در آينده مطرح مي‌شوند و با خود تغييرات فراواني را به همراه خواهند آورد.

بطور كلي برخي از چالش های جاري در فضاي بحراني حاكم بر جهان اسلام را مي‌توان به شرح زير دسته‌بندي كرد:

• تجزيه‌طلبي و جدا كردن مناطق مسلمان نشين از مناطق غيرمسلمان؛
• الحاق‌گرائي و تمايل به توسعه‌ سلطه بر مناطق مسلمان نشين تحت نظارت دولتي كه از نظر قومي و مذهبي متفاوت باشد (حكومت بيگانه)؛
• خشم مسلمانان عليه حاكميت و سلطه‌ امپرياليستي كه قبلاً و يا در وضعيت موجود بر آنان اعمال مي‌شود.(همانند عدم پرهیز قدرتهای غربی در مسائل خلیج فارس و حتی حضور آشکار آنان در برخی از کشورهای منطقه) ؛
• اختلافات مرزي ميان دولت‌هاي مسلمان و غيرمسلمان؛
• تلاش براي دست‌يابي به قدرت توسط اقليت‌هاي مسلمان در حكومت‌هايي كه اكثريت آنها را غيرمسلمان تشكيل مي‌دهند؛
• سلطه‌ اقتصادي حقيقي يا غيرحقيقي و تبعيض سياسي كه از سوي غيرمسلمانان بر مسلمانان اعمال مي‌گردد؛
• گرايش به دين اسلام و اشاعه‌ آن در مناطق غير مسلمان؛
• ترس و نگراني مناطق غيرمسلمان كه از ساختارهاي اجتماعي ضعيفي برخوردار هستند، از سازمان‌هاي اجتماعي اسلامي.

4- جمعبندی موضوع:

همزمان با اوجگیری تحولات نوین ژئوپلیتیک در جهان اسلام،راهبران قدرتهای غربی با استفاده از تعدد دیدگاهها ، برداشتها و تفاسیر گوناگونی که از دین اسلام وجود دارد و اکنون منجر به بروز پدیده اسلام های سیاسی گردیده است، به سنت دیرین خود و با ایجاد پیوند مجدد میان استعمار و ارتجاع در سرزمینهای اسلامی که مبتنی بر حفظ سیطره این قدرتها و تداوم بقای حاکمیت مرتجعین بر امور بسیاری از کشورها و ملتهای مسلمان است، مسئله اسلام فوبیا و ایجاد هراس در افکار عمومی جهانیان نسبت به  اسلام را با هدف ممانعت از تحقق دگرگونیهای موثر در سازندهای وابسته ژئوپلیتیکی مناطق اسلامی را به موضوع اصلی بسیاری از مجامع و محافل خبری و رسانه ای جهان تبدیل نموده اند.

علاوه بر این با پیدایش و رونق تدریجی چالش اسلام های سیاسی در سطح جهان اسلام و نیز گسترش روزافزون رقابتهای گوناگون در صحنه های داخلی و بین المللی کشورها و ملتهای مسلمان،این فرآیند اکنون سبب شکل گیری پدیده ژئوپلیتیک اسلام ها و رشد و فراگیری تنش ها و تهدیدات گوناگون در درون جهان اسلام و در میان کشورهای اسلامی گردیده است.

با این همه ،اکنون در جای جای جهان اسلام شواهد بسياري وجود دارند که در قرن بيست‌و‌يكم با استمرار فروپاشي رژيم‌هاي موروثي و ديكتاتوري، بحران‌ها و نيروهاي انتقادي اسلام سياسي نقش مهمي در مهندسي سياسي و آينده‌ آن بازي خواهند کرد. مرکز ثقل کنونی این روند، حوزه عربی-  اسلامی منطقه غرب آسیا می باشد که در اولویت علائق راهبردی قدرتهای فرامنطقه ای قرار دارد و هرگونه دگرگونی در توازن قدرت و یا ساختار سیاسی کشورهای این منطقه ،ضمن تاثیرات گسترده درون حوزه ای ،عملا سبب لرزشهای ژئوپلیتیکی نوینی در میان قدرتهای ذینفوذ و در سطوح مختلف روابط بین المللی می گردد.