بنیادهای فکری جریان تکفیری /دکتر داود فیرحی/ استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران

متن سخنرانی در نشست تخصصی تحولات ژئوپلیتیک غرب آسیا و جهان اسلام

موسسه آینده پژوهی جهان اسلام- iiwfs.com

موضوعی که بنده برای این جلسه آماده کردم بنیادهای فکری جریان تکفیری است و سعی می کنم مقدمه کوتاهی عرض کنم و بعد متنی را آماده کرده ام که ارائه می دهم و بعد هم جمع بندی خدمت دوستان عرض می کنم. در مبانی در حوزه تکفیر سه چهار مبنا بیشتر نداریم. یک سری بنیادهای تفسیری دارند، یعنی یک نگاه قرآن شناسانه دارند داعشی ها و یک نگاه کلامی دارند، یک نگاه تاریخی دارند و یک نگاه فقهی هم دارند. من به خاطر شرایطی که الان این جوامع دارند بیشتر روی این نگاه فقهی امروز متمرکز خواهم شد. و اشاره خواهم کرد که تحولی در درون دستگاه های فقهی سلفی ها رخ داده که می شود آن را به جنائی شدن فقه سلفی عنوان کرد. اصلا این فقه آمده به سمت خاصی که ماهیت جنائی دارد پیدا می کند. وقتی که ما اشاره می کنیم به جریان های تکفیری، از لحاظ درون نگاهی به طور کلی جریان های تکفیری را نسل چهارم جریان های سلفی حساب می کنند. یعی نسل اول اگر در ابن تیمیه ببینیم در قرن هفت و هشت و بعد نسل دوم را روی وهابیت در قرن دوازده و سیزده در نظر بگیریم و نسل سوم را از 1988 در نظر بگیریم که القاعده است. این نسل چهارم بیشتر از 2003 به بعد دارد خود را نشان می دهد و معروف هستند به جریان های تکفیری. این جریان‌های تکفیری اهمیت زیادی دارند. من اشاره می کنم به یک مفهوم در تحلیل های درون مذهبی که این سازمان را سازمان های توحش می نامند. منظور از توحش اینجا یک اصطلاح تخصصی است که ربطی به معنای لغوی آن ندارد. در واقع منظور از سازمان توحش سازمانی است که در حد فاصل بین فروپاشی یک تمدن یا یک نظام دولت و ظهور یک تمدن یا یک نظام دولت است. یک دوره گذار است، گپ یا گسست است. یعنی یک شرایط دارد متلاشی می شود و به نظر آنها دولت های مابعد قرارداد سایکس پیکو در حال بهم ریختن هستند و چیزی جدید به جای آن قرار می گیرد و آن نوعی احیای خلافت است. این ایده ای است که در وسط این دو آن را توحش نامیده اند. و بنابراین با معنی لغوی نسبتی دارد اما بیشتر اصطلاحی است که خود آنها به آن تکیه دارند و بعد اشاره می کنند که توحش یا مرحله توحش سخترین مرحله ای است که جامعه مسلمانی از آن عبور می کند. این اصطلاح را عرض کردم، اشاره ای کنم به زمینه های فکری این قضیه و بعد مقدمه ام را تمام کنم. به لحاظ فکری ایده جدید خیلی تازه نیست و تقریبا ریشه های آن به مناقشه هند و مسلمانان بر سر کمپانی هند شرقی باز می گردد. به خصوص به ایده های ابوالاعلی مودودی امیر جماعت اسلامی باز می گردد. در آنجا ابوالاعلی مودودی در سال 1941 در دانشگاه اسلامی پیشاور سخنرانی کرد و ایده ای را مطرح کرد که بسیار کلیدی بود تحت عنوان ضرورت یک جماعت صالح. و روز بعد از آن سازمان جماعت اسلامی در پاکستان تشکیل شد. دو ایده سنگین در آن وجود داشت که هم چنان ادامه دارد و هر روز خود را به شکلی نشان می دهد. یک ایده این بود که ذخیره های تمدن های مادی یا تمدن های مبتنی بر ایده سکولار در واقع، یا غربی اصطلاحا، رو به اتمام است. و ما ناچار هستیم که به اسلام بازگردیم. یعنی جهان ناچار است که به اسلام بازگردد. ایده دوم آن که باز هم مهم است می گوید هرچند که اسلام یک تئوری صالح است اما تئوری تنها به درد نمی خورد بلکه نیاز به جماعتی صالح است که حاملان این ایدئولوژی باشند و آن را اجرا کنند و در واقع از هیچ چیز هم نترسند. خیلی شبیه به ایده وبر در ادبیات مربوط به حاملان یک تئوری است. در تحلیل اسلام قبلا این بحث ها آمده بود. به هر حال این ایده دگرگونی های سنگینی پیدا کرده و هر روزی در هر جایی از جامعه سر در آورده و از مصر و از عراق و از سوریه و عربستان و تا به تکفیری ها رسیده است.  

اجازه می خواهم توضیح کوتاهی هم از متن صحبت هایم داشته باشم. بسیاری از متفکران و تحلیلگران این فرضیه را قبول دارند که این بیماری داخلی است. مسائل بیرونی فقط تشدید کننده هستند و من هم به این نتیجه رسیدم که هم بیماری داخلی است و هم علاج آن داخلی است. مثل آتشی که وجود دارد و بادی هم می وزد و از بیرون آن را شعله ور تر می کند. یعنی من عامل بیرونی را شبیه آن نسیم یا باد می دانم که دارد اصل شعله را افزون تر می کند ولی شعله در خود جامعه است و در آن رخ داده است و ما نباید در تحلیل ها هدف را گم کنیم و مداوما مسائل را به سمت مسائل بیگانه سوق بدهیم. آنها هستند، همیشه هستند و خواهند بود ولی نگاه بیرونی از زاویه سیاست خارجی ابرقدرت ها قضیه را ظاهرا مبهم خواهد گذاشت. خیلی ها گفته اند که اینها سلفی هستند و من در این جلسه کوشش خواهم کرد که به دو متن سلفی اشاره کنم تا این نشان دهم که این ها دچار چه تحولی شده اند و اینکه خروج از اندیشه های سلفی در آنها صورت گرفته است. یعنی در جریان های تکفیری.

نخستین کتابی که در سلفیه برای ما مهم است. کتاب خود ابن تیمیه تحت عنوان فقه الجهاد است. و کتاب آخری که در واقع می توان گفت رساله عملیه داعش است و ابومصعب زرقاوی هم به آن توصیه می کند که کتاب مسائل من فقه الجهاد ابو‌عبدالله مهاجر است که قوی ترین کتاب آنهاست. در واقع می توان گفت که شبیه یک رساله عملیه است برای کل هیئت شرعی داعش.  این کتاب خیلی مهم است.  دوستان می دانند که وقتی که قوانین ایران تدوین می شد بعد از انقلاب اسلامی، محور قوانین تحریرالوسیله مرحوم حضرت امام بود. هر کجا هم قوانین مشکل داشت در تفسیر آن باز می گشتند به تحریر‌الوسیله و راه را باز می کردند. در ادبیات هر جامعه‌ای،کتابی یا ایده ای‌، محوری است، در ادبیات داعش هم کتاب ابوعبدالله مهاجر است که بسیار بسیار مهم است به عنوان یک کتاب اصلی و پایه. من سعی می کنم دو سه فقره را با هم مقایسه کنیم تا دوستان و اساتید معظم توجهی بفرمایند که اصلا چه قدر دگرگونی در درون فقه سلفی رخ داده و چگونه جریان سلفی از ابن تیمیه عبور کرده به ابو عبدالله مهاجر و ابو مصعب زرقاوی رسیده و آنوقت چگونه این فقه جنائی شده است. یعنی اصلا به شدت ابزارهای جنایت در آن بالا می آید. کتاب احمد ابن تیمیه که کتاب جهاد آنها است در واقع کتاب کوچکی است، 172 صفحه است در یازده فصل که فقط دو فصل آن برای جهاد است. یکی فصل نهم و دیگری فصل دهم. من به فصل نه اشاره ای اجمالی می کنم و بعد اشاره خواهم کرد به محتوای کتاب مهم تاثیرگذار مسائل من فقه الجهاد ابوعبدالله مهاجر. در کتاب ابن تیمیه که برای قرن ششم و هفتم است فصلی دارند به نام جهاد و در آن می گوید مقصود از جهاد این است که همه دین برای خدا باشد. و هر کس در مقابل این تبلیغ امتناع ورزد با اجماع مسلمانان با وی جنگ خواهد شد. یعنی نظریه جهاد ابتدایی و کلاسیک اهل سنت است. اما این نظریه ویژگی های بسیار مهم صلح گرایانه هم دارد. در اینجا اشاره می‌کند که اما کسانی که مانع تبلیغ دین نمی شوند نباید با آنها جنگید. بعد اشاره می کند، زن ها، کودکان، روحانیون، کسبه و پیرمردها و بیماران که از استثنائات هستند. بعد جمله بسیار مهمی را آورده است که برخی از افراطیون اهل سنت گفته اند که هر کس کافر است کشتن او واجب است. یعنی احتیاج به مقابله ندارد. همین رگه اندیشه اندکی که در اهل سنت وجود دارد، بعدها در ادبیات داعش تبدیل می شود به ماکسیمم، رشد را دارد می کند. این اندیشه تا به اینجا این را می گوید و بعد می گوید به نظر من کسانی که مانع تبلیغ نمی شوند کشتنشان جایز نیست. بعد استدلال می کند. ابن تیمیه می گوید جنگ فقط با کسانی است که با ما می جنگند، اما کسانی که نمی جنگند با انها جنگ نداریم. این مبنای اهل سنت است. و مبنای شیعه اصلا چیز جدا و دیگری است. و بعد می گوید که قتال برای کسی است که با ما می جنگد و زمانی که می خواهیم دین خدا را تبلیغ کنیم جلوی ما می ایستد. و هر کس که مانع ما نشود کفرش فقط ضررش برای خودش است و به همین دلیل فقها گفته اند که هر کس که مرتد شود ولی ارتداد را پنهان کند و تبلیغ نکند، ضرری برای کسی ندارد. ابن تیمیه از این بحث نتیجه می گیرد و می گوید که خطا اگر مخفی باشد فقط برای صاحبش ضرر دارد و اما اگر ظاهر شود مشکل ایجاد می کند. ابن تیمیه با این تحلیل سه-چهار نتیجه سنگین فقهی می گیرد. اولین نتیجه سنگین فقهی او که استراتژی اهل سنت را در جریان سلفی روشن می سازد این است که انسانها را به دو قسم مسلمان و کافر تقسیم می کند و کافر را هم به دو قسم حربی و غیرحربی تقسیم می کند. یعنی در واقع جهان را به لحاظ جغرافیای مذهبی- سیاسی تقسیم می کند به سه قسمت: دارالاسلام، دارالکفر، دارالحرب.   

این بدان معنی است که در واقع جنگ فقط جاهایی است که مقابله با تبلیغ و آزادی بیان وجود دارد. جایی که آزادی تبلیغ هست و جلوی آن را نمی گیرند چیزی به نام جنگ هم نیست. این یک ایده سنگین است که خود ابن تیمیه دارد. دومین بحثی که ایشان دارد و بسیار مهم است، اینکه حربی ها را هم به اهل کتاب و غیر اهل کتاب تقسیم می کند و در آن جزیه را هم می پذیرد. این هم نتیجه دوم است. نتیجه سوم ایشان که بسیار بسیار مهم است این است که حرفی دارد در فصل دهم که جهاد با کفار است ولی بعضی مواقع با مسلمانان هم جهاد واجب است. اشاره می کند به شیعیان و خوارج. در بحث های خود گرایش شیعه ستیزی بسیار سنگین هم دارد. او معتقد است کسانی که تک تک از شریعت ها امتناع می کنند، می شود مجازات های شخصی کرد اما اگر گروه شدند حتما باید با آنها جهاد کرد. که یکی شیعیان مورد نظر او است و یکی هم خوارج و سومی هم مغول ها. یک تحلیل زمینه شناسانه نشان می دهد که ابن تیمیه در آن زمان به شدت از مغول ها نفرت داشت چون خلافت را متلاشی کرده بودند، اما در این حال که از آنها نفرت داشت معتقد بود که شیعیان عامل این سقوط خلافت هستند و بنابراین با اینکه حتی از خوارج هم نفرت داشت و کشتن آنها را جایز می دانست، اما شیعیان و مغول ها را حتی اگر اسلام هم بیاورند واجب القتل می دانست. بنابراین ابن تیمیه اولین و رادیکال ترین نظر خودش را نشان داد؛ قبلا در اهل سنت این طور بود که هر کس اسلام را اظهار می کرد و شهادتین را می گفت خون اش عصمت داشت و مصون بود. اما اینها می‌گویند نه حتی اگر ظاهرا هم شهادتین را بگویند اما چون در بعضی جاها اختلاف دارند با سلفیه، علی الخصوص در خلافت خلفای سه گانه اول و بعضی مسائل دیگر بنابراین کشتن آنها واجب است حتی اگر شهادتین را هم بگویند. خوب این کل ایده سلفی است. یعنی جنگ را فقط به اصحاب جنگ واگذار می کند و شیعیان و تاتار و خوارج را هم قتل شان را واجب می داند. این بحث، بحث سنگین آنها است. یک اشتباهی پیدا شده، خیلی ها فکر می کنند چون تکفیری ها ادامه سلفی ها هستند و خودشان را در امتداد ابن تیمیه می‌بینند بنابراین ضد شیعه هستند و در واقع این نگاه تقسیم سه گانه جهان را هم چنان دارند. این نظریه دگرگون شده است، یعنی در ادبیات تکفیری ها به شدت دگرگون شده است.

برعکس کتاب الجهاد ابن تیمیه، کتاب مسائل من فقه الجهاد ابو عبدالله مهاجر معروف است به فقه الدماء، یعنی اصلا به فقه خون معروف است. خودشان هم تحت عنوان فقه خون از آن یاد می‌کنند. این کتاب 574 صفحه است و 20 فصل دارد. درکتاب ابن تیمیه فقط دو فصل به جهاد اختصاص داشت، این کتاب تمام بیست فصل اش مربوط به جنگ است. و در این بیست فصل هر کجا را که نگاه کنید دگرگونی اساسی نسبت به ابن تیمیه در آن رخ داده است و این دگرگونی نشان می دهد که نظریه تکفیر در فقه یک تاسیس جدید دارد و خیلی روی بنیادهای ابن تیمیه استوار نیست. یعنی بنیادی ترین بنیادهای ابن تیمیه را در خود این کتاب تغییر داده است. من چند مورد را اشاره می کنم که بسیار بسیار مهم است. اولین تغییری که داده شده در صفحه 18 این کتاب است و تغییر بسیار جالبی است. تکفیری ها کل دارالکفر را دارالحرب اعلام کرده اند. یعنی این یک ویژگی اساسی است. یعنی هر کس کافر است در موقعیت جنگ است. این در ادبیات کلاسیک مسلمانان اصلا وجود نداشت. و پیامدهای بسیار سنگینی دارد. یعنی هرکس به همین اعتبار که غیر مسلمان است، کشتن اش مباح و گاهی واجب می شود. این اتفاق بسیار اساسی است بنابراین سه گانه ابن تیمیه که دارالاسلام، دارالکفر و دارالحرب بود در ادبیات تکفیری‌ها می شود دارالاسلام و دارالکفر و دارالکفر هم بطور کلی دارالحرب می شود. یعنی یک جنگ همه جانبه دائمی را دارد علیه آنها انجام می دهد.این یک تغییر خیلی سنگین است. تغییر بسیار بسیار سنگین، یعنی هرکس همین که غیرمسلمان است در معرض کشته شدن قرار دارد و حرف خیلی سنگینی هم دارند، می گویند که این افراد را در هر کجا که بکشند، نه دیه، نه قصاص ندارد، چون قتل این افراد مباح است. این اولین تغییر است که در حال رخ دادن است.

دومین تغییر تعریف کفر است. در قدیم می گفتند کافر کسی است که شهادتین را نگفته است. اما ابوعبدالله مهاجر تعریفی دارد از کفر، تعریفی بسیار اساسی. ایشان می گویند که کفر عبارت است از جایی که در آنجا احکام اسلام اجرا نمی شود. نه اینکه مردم مسلمان نیستند یا هستند. در قدیم می گفتند شهادتین را انسان می گوید مسلمان می شود حالا نماز را اگر نخواند گناه کرده است اما مسلمان است. می گفتند انکار نماز ارتداد می آورد. اما اگر کسی می گوید نماز هست اما حوصله خواند آن را ندارد یا روزه را قبول دارد اما حوصله گرفتن آن را ندارد، گناه خود او است. یعنی اصول اسلام را قبول دارد شهادتین هم گفته است اما عمل خوبی ندارد. دیگر خدا می داند با او. اما در ادبیات تکفیری می گویند کفر یعنی جایی که احکام اسلام به طور کامل در آنجا اجرا نمی شود. طبق این تعریف تمامی جوامع مسلمان امروز کفر به حساب می آیند. چون که در هر کجا که از دموکراسی صحبت می کنند کفر محسوب می شود، مثلا درباره انتخابات صحبت می کنند کفر محسوب می شود و بعد هر کجا که به نوعی مسلمان ها سهل انگار شده اند در اجرای احکام شرعی همگی کفر محسوب می شود. به این ترتیب طبق این تعریف در واقع کفر فراگیر تر از کافر است. کفر همه آنهایی که احکام شرعی را اجرا نمی کنند و مثال هم می زنیم، مثال بسیار بسیار مهمی است که می گوید دارالاسلام و دارالکفر دیگر از این پس چیز ثابتی نیست. هر کجا که شریعت کمی تعطیل شد، مثلا جایی قصاص را تعطیل کردند به هر دلیلی، یا زکات ندادند به هر دلیلی، آنجا می شود دارالکفر. هرچند که همه آنها شهادتین گفته باشند. به این ترتیب هیچ یک از جوامع اسلام در واقع ذیل تعریف آنها از اسلام قرار نمی‌گیرد و اینها کفر می شود و به همین دلیل کشتن همه اینها یعنی مسلمانان هم اینجا ذیل کفر قرار می گیرند. اگر آنجا احکام شریعت اجرا شود می شود دارالاسلام حتی اگر اکثریت مردم غیرمسلمان باشند. و این خلاف تعریفی است که جغرافیدانان سیاسی ما دارند. جغرافیدانان ما دو تعریف از جامعه اسلامی کرده اند. آنها گفته اند جامعه اسلامی جامعه ای است که اکثریت آنها مسلمان باشند و برخی گفته اند جامعه اسلامی جامعه ای است که حاکم آن مسلمان باشد. اما خیلی ها نگفته‌اند که احکام اسلامی هم بدو کم و کاست اجرا شوند. چون طبق این تعریف، در زمان پیامبر هم خیلی از مکان ها احکام به طور کامل اجرا نمی شد. در زمان خلافت هم خیلی اماکن همه احکام اجرا نمی شد. در هر صورت این بحث اولین تغییری است که در کارهایشان رخ داده و آنها را با تمام مسلمانان درگیر کرده است. و جالب تر این است که در فقه جدید تکفیری آن اختصاص شیعه دیگر وجود ندارد. در ادبیات ابن تیمیه بود که شیعه را کفر خاص می دانستند یا خوارج را که می گفتند قتال آنها واجب است. اینها را اتفاقا کافر هم نمی گفتند. می گفتند اینها ممتنعین از شریعت هستند و اشد من الکفر هستند. اما به شیعیان کافر نمی گفتند، فوقش می گفتند رافضی، در بدترین حالت این اصطلاح را به کار می بردند. اما در ادبیات تکفیری ها چون خود اهل سنت و جوامع سنی هم ذیل کفر رفته اند دیگر استثنا کردن شیعه معنای خاصی ندارد. و وقتی که نگاه می‌کنیم اتفاقا دشمن اصلی آنها اهل سنت هستند که نزدیک‌تر هم به خودشان هستند. و این دعوای سنگینی است که در حال رخداد است و این خیلی خطاست گوییم که داعش به جای اینکه ضد عربستان باشد بیشتر ضد ایران است. اتفاقا حداقل اگر بار فشار داعش را ببینیم، ضدیت آن با جوامع سنی بیشتر از ما هست و خواهد بود یعنی به لحاظ منطقی این گونه خواهد بود. انتشار کلیپ های داعش در آن اوایل درباره شیعیان نباید ما را فریب دهد. اتفاقا در واقع هنر عربستان و دیگران است که می خواهند آنها را به سمت ادبیات ضد شیعی سوق بدهند. بیشترین خطر برای خودشان است.

خوب تکفیری ها حرفی بسیار مهم دارند. آنها می گویند که تمام کافرانی که در جهان هستند یا مسلمانانی که احکام شرعی را اجرا نمی کنند- منظور از احکام شرعی خیلی ظریف است- منظورشان نماز فقط نیست یعنی خلافت را ندارند، بحث شان سر رای و دموکراسی است، پارلمان است. یکی از حملاتی که آنها دارند به ترکیه است. بنابراین معتقدند تمام آنهایی که این گونه‌اند یا باید بیایند و دوباره مسلمان شوند، یعنی خلافت را بپذیرند یا اینکه تسلیم شوند و جزیه بدهند. آنهم فقط کفاری که قبلا مسلمان نبوده اند می توانند جزیه بدهند. اما خود مسلمانان باید کشته شوند. به این ترتیب وقتی که از خصم نزدیک صحبت می کنند، مفهوم این است که می توان از غیر مسلمان پول گرفت و او را بخشید اما مسلمان را باید قطعا کشت. و این را اصطلاحا خصم نزدیک می نامند. قدما مثل ابن تیمیه می گفتند که اول به اسلام دعوت کنید و بعد با آنها اگر مخالفت کردند و جنگیدند، بعد با آنها بجنگید. در صفحه 50 این متن که متن سنگینی هم است، اینها اما معتقدند چون فضا فضای وب است و رسانه دیگر احتیاجی به دعوت وجود ندارد چون همه شنیده اند صدای خلافت را و چون همه شنیده اند دیگر نیازی به دعوت نیست و به هر کس که رسیدید می توانید بداهه شروع به قتل کنید. این هم در صفحه پنجاه کتاب است. در صفحه 65 باز هم ایده بسیار سنگینی دارند تحت عنوان مشروعیت ترور کافر. یعنی برای اولین بار است، که هرچند که در فقه اهل سنت رگه هایی وجود داشت اما برای اولین بار بحث ترور را تکفیری ها مبنای فقهی داده اند. ترور یعنی کشتن غافلگیرانه و آنها آن را واجب دانسته اند. در صفحات بعد درباره ارتداد دسته جمعی مسلمانان می گویند. از سال 1991، تقریا این ایده در داخل انصارالاسلام پیدا شد و عبدالرحمان که از ائمه جریان بودند برای اولین بار فتوا داد به تکفیر کل بلاد رافدین به کل آن منطقه. قبلا می گفتند یک نفر کافر است و باقی کافر نیستند. اما اینها حکم ارتداد کل یک جغرافیا را صادر کرده اند. در بندهای بعدی فصلی دارند که برای خودشان بسیار مهم است. و آن این است که اشاره کرده اند به عملیات استشهادی یا همان suicide terrorism و آن را جایز دانسته اند. تقریبا می توان گفت که اولین بار در حدود دهه هشتاد بود که این بحث ها در سوریه و لبنان اتفاق افتاد و آن هم ویژگی های خاصی داشت. ولی اینها استدلال های سنگینی دارند درباره جواز عملیات استشهادی و اینکه آدمی می تواند خود را در جمع غیرمسلمان منفجر کند. آنها ایده ای دارند که بسیار عجیب است. در اخلاق نظامی و حقوق جنگ اصلی وجود دارد تحت عنوان تقسیم انسان ها به نظامی و مدنی (غیر نظامی). به این گونه که به افراد مدنی نباید حتی الامکان آسیبی زد. ولی اینها معقدند که اصلا دوگانه نظلمی و مدنی به خودی خود کفر است. یعنی تقسیم انسان ها به افراد نظامی و مدنی کفر است. دو تقسیم بیشتر نداریم. یا مسلمان و یا کافر. و کسی که کافر است، کشتن او جایز است. بنابراین برای آنها فرقی نمی کند که کسی سلاح دارد، کسی زن است، کسی بچه است، کسی در هتل است، برایشان اهمیت چندانی ندارد. این اصطلاحی است که آنها در بحث های خود به آن استدلال می کنند. عین عبارت در صفحه 139 کتاب آورده اند. آنها این اصطلاح را جعل کرده اند و گفتند اینها اهداف غیر مشروع جنگی هستند و می گوید آنها خطا می کنند. و این از نظر دین اسلام هم لفظا و هم معنا باطل است. و اسلام بین مدنی و نظامی فرقی قائل نیست و تنها فرقی که قائل است بین مسلمان و غیر مسلمان است و به همین دلیل در صفحه 147 جواز قتل کودک و …. را صادر کرده اند. به یکی دو مورد از این اصطلاحات اشاره می کنم و بحث را تمام می کنم. یک تعبیر دیگری هم وجود دارد که آن نیز بسیار اهمیت دارد، جواز کشتن اسیر است. خب از قدیم می گفتند که زمانی که کسی را اسیر می کنید برایش فروض متفاوتی وجود داشت اما دو شرط داشت. یک اینکه کسی که اسیر است انتخاب کند که فدیه بدهد و بعضی گفته بودند که حاکم اسلامی این کار را انجام دهد. اما اینها میگویند هرکس اسیر گرفت کسی را خودش می تواند در جا او را بکشد. آخرین بحثی که به نظر من در ادبیات تکفیری ها مهم است و بایر به آن پرداخت این است که قدیمی ها می گفتند که جنگ با محاربین هم اگر باشد مشروط به حاکم است یعنی به نظر حاکم مسلمان است. اما تکفیری ها بر این باور دارند که لزومی ندارد که از حاکم اجازه ای گرفته شود و قتل را هر نظامی می تواند در جا تصمیم بگیرد و همین باعث شده که کتائب داعش استقلالی داشته باشند. یعنی گردان های داعش، گردان های خود گردان هستند. و نوعی اتوکراسی دارند، خودفرمانروا هستند.

جمع بندی حرف هایم دو مطلب بیشتر نیست. یکی اینکه جریان داعش هر چند که خودش را سلفی می داند و در کتاب ابوعبدالله مهاجر مدام استناد به ابن تیمیه می کنند اما در واقع به شدت از مذهب رایج سلفی عبور کرده اند و آمده اند فقه را به شدت جنائی کرده اند. نکته دوم این است که در ادبیات ابن تیمیه به خاطر شرایطی که آن زمان داشت با دو گروه امکان جنگ وجود داشت، با محاربین از کفار یعنی آنهایی که با ما وارد جنگ می شوند و ممتنعین از شریعت که شیعه، تاتار و خوارج بودند. به همین دلیل در واقع در ادبیات ابن تیمیه گرایشات ضد شیعی قوی است. اما در ادبیات داعش غیرشیعیان یعنی بخش بزرگی از مسلمانان غیر از فرقه خودشان را تکفیر کرده اند. بنابراین دیگر تمایز خاصی راجع به شیعه نیست و فقط یک بحث کوتاه در جایی است، آن هم این که آیا می توان از شیعیان کمک گرفت در جنگ با کفار که جواب آنها در این خصوص منفی است. یعنی از شیعیان و خوارج نمی شود کمک گرفت. اما دیگر فازی را تحت عنوان جنگ با شیعه ندرند چون فراتر از آن جنگ با همه را طراحی کرده اند. با این بحث ها آمده اند و فقه را شکل داده اند. و دو جمله مهم عرض کنم که ما نباید در استراتژی سیاست خارجی مان وقتی می گوییم آنها سلفی هستند، در واقع به تمام سلفی ها حمله می کنیم. اصلا این طور نیست یعنی سلفی ها غیر از تکفیری ها شده اند و در واقع فقه تکفیری فقه جنائی است. فکر جنایتکارانه است و به نظر من می توانیم بر علیه جریان های تکفیری، هم سویی استراتژیک با سلفی ها داشته باشیم. آخرین نکته هم وظیفه ای است که بر عهده علمای اهل سنت است. چون فقه اصطلاحا چسب دارد، جاذبه دارد. یعنی وقتی کسی توانست ایده های خود را تبیین فقهی کند و پشت سر آن حدیث و روایت و اجماع علما بیاورد، یک جوان اگر کتاب مسائل من فقه جهاد ابوعبدالله مهاجر را بخواند به نظرم خیلی شهامت می خواهد که مقاومت کند و جذب آن نشود. چون کتاب به شدت استدلالی است. اما این کتاب در کانتکست ادبیات سنی است یعنی در واقع دانشمندان شیعه نمی توانند به آن نقدی داشته باشند چون از گفتمان شیعی خارج است. اما اگر دانشمندان سنی نتوانند برای این بحث ردیه ای داشته باشند به نظر این شعله کل جهان اهل سنت را خواهد گرفت.

جهت ارجاع دانشگاهی:

فیرحی،داود. سخنرانی در نشست تحولات ژئوپلیتکی غرب آسیا و جهان اسلام. 26 مهرماه 95. موسسه آینده پژوهی جهان اسلام.