علل ورود افراطیهای خارجی به داعش
ورود افراطیهای خارجی به منطقه، ریشه در فعالیتهای آموزشی و محلی جریانهای سلفی و وهابی در سدههای اخیر دارد که زمینه را برای رشد اندیشههای افراطی در کشورهایی که درگیر بحرانهای داخلی هستند، فراهم میکند. برای نمونه تاجیکستان در طی دهه ۱۹۹۰ م. درگیر جنگ داخلی شد و گروههای اسلامگرا از آن برهه تاکنون سرکوب شدهاند. در همان هنگام و پس از آن در دهههای اول و دوم هزاره سوم میلادی، ازبکستان با جریانهای بنیادگرای محلی خود درگیر شد و سرکوب گرایشهای دینگرا در این کشور نیز ادامه دارد. اسلام کریماف رئیسجمهور ازبکستان در آغاز روسیه را متهم به دخالت و برانگیختن بنیادگرایی در وادی فرغانه کرد و روابطش با این کشور سرد شد. سپس و در طی جنگهای افغانستان، تاجیکستان را به بیکفایتی در کنترل مرزهایش با افغانستان متهم کرد که موجب ورود نیروهای بنیادگرا و اندیشههای وهابی از مسیر افغانستان- تاجیکستان- فرغانه به ازبکستان میشد. پس از آن و با ایجاد پایگاههای ناتو در آسیای مرکزی، ازبکستان به فعالیت امنیتی ناتو و امریکا بدبین شد و روابطش با آنها نیز رو به سردی رفت. اما آنچه مشخص است، بنیادگرایی منطقهای در متن جغرافیایی سیاسی، جمعیتی و فرهنگی این کشورها وجود دارد و فراتر از دخالتهای خارجی و جریان تروریسم بینالملل اسلامی (القاعده)، به دلایلی چون ناکارآمدی حکومتهای سکولار، بنیادگرایی و اسلامگرایی غیراصیل و ناپخته و طالبانی راه خود را در شبکههای اخوانیِ و اسلام صوفیانهی منطقه بازمییابد. در این شرایط دولتهایی مانند ترکیه از این فضا در جهت توسعه نفوذ خود استفاده میکنند. درحالیکه رویکرد دولتی ترکیه، ظاهرا سکولار است اما در واقع سکولاریسم در اقتصاد و سیاستِ پراگماتیک این کشور جریان دارد ولی سیاست فرهنگی ترکیه، جریانی قومگرا و دینگرا (با گرایشهای عرفانی- صوفیانه و تجدید خلافت سنی: نوعثمانیگری) میباشد. لذا قدرتهای جریانساز منطقهای نیز در جان دادن به گرایشهای دینی و گاه خام و زنده کردن فضای اسلامگرایی سنی دخیلاند. برخی دیگر از کشورها مانند عربستان نیز در منطق نظم نوین جهانی قرار گرفته و به جریانسازیهای سلفی- وهابی کمک می کنند. کشورهایی مانند مصر به دلیل نبود دولتهای کارآمد، به فضایی جهت اندیشهسازی برای جریانهای سلفی- تکفیری تبدیل شده و زمینههای نظری ایدئولوژی افراطی را فراهم میآورند.
در درجه بعدی بایستی به نقش تروریسم بینالملل و قدرتهای منطقهای و جهانی توجه کرد. امروز تقسیم قدرت بینالملل بر اساس درجات هژمونیک قدرت انجام میشود که در آن، کمترین نقش برای رویکردهای آرمانی و انسانی کانتی اولیه وجود دارد و واقع گرایی خشن هابزی حاکم است. نقشه جهانی قدرت، براساس بهره گیری از تنشهای محلی و انگیزش جنگهای شرقی به ویژه در مناطق مسلمان نشین ترسیم شده است. در چنین فضایی، سناریوهای ماجراجویانه به ایجاد چالشهایی منجر میشود که جای پای دخالت همین هژمونها را فراهم میکند. به سخن روشنتر، ابرقدرتهای جهانی با تمرکز بر مناطقی که بطور بالقوه دارای ظرفیتهای بههمریختگی و بحران میباشند، ابزارهای پیشبرد سیاستهای خود را فراهم میآورند. مناطقی از این دست با بحرانهای فروخفته در آسیای مرکزی، قفقاز و خاورمیانه کم نیستند و به محض وجود خلا قدرت، آتش بحرانهای سرکوبشده از زیر خاکسترِ دولتهای ناکارآمد شعله میزند و جنگهای داخلی و منطقهای پدید میآید. امریکا به عنوان قدرت هژمونی که از ارتش مجهز خود برای پیشبرد اهداف اقتصادی و امنیتی خود بهره میبرد و اتحادیه اروپا با ابزار نظامی ناتو در کمین فرصتهایی هستند که در برابر فرهنگ و اقتصاد در حال خیزشِ آسیا، جای پای خود را باز و محکم کنند.
با این حال امریکا و اتحادیه اروپا در عین حال که از خیزش اسلامگرایی احساس خطر میکنند، به شدت به این دکترین باور دارند که کنترل این تهدید بیش از هر چیز با محتوای درونی آن امکانپذیر است؛ چه چیزی بهتر از اینکه از تهدید علیه خودش استفاده کنی؟ در این راستا تقسیمبندی جدید در مرزهای خاورمیانه و ایجاد دولتهای شیعه (جنوب عراق)، کردستان و سنی (داعش) به معنای تعریف یک مرزبندی خشن دینی، مذهبی، قومی، تاریخی و جغرافیایی در مرزهای ترکیه و ایران است که به دلیل ماهیت اساسا تنشزای آن، تا آینده دور این منطقه را درگیر تهدیدات داخلی میکند و در درجه اول، اسرائیل تا مدتی کوتاه دارای حاشیه امنی خواهد بود. در درجه دوم، این تنشهای درونزا به بسیاری از اختلافات قومی، زبانی، مذهبی، جغرافیای ژئوپلتیک و جغرافیای اقتصادی (مثلا مالکیت سرزمینهای استراتژیک و مناطق نفتخیز) را در خاورمیانه و حهان اسلام و کلا آسیا دامن خواهد زد و آیندهای پر از مسئله برای شرقیها متصور است.
افزون بر بهرهگیری قدرتهای منطقهای و جهانی از حضور خارجیها در شامات (عراق و سوریه) باید توجه داشت که به این مسئله نه از منظر شمار آنها (چندصد یا چند هزار یا چند ده هزار) بلکه از حیث چرایی و چگونگی ورود آنان و تبعات این حضور باید نگریست. در مجموع، جریان اسلامگرایی جهانی موجب یکپارچهشدن ایدئولوژی اسلامی با گرایشهای سلفی در جهان اسلامِ سنی شده است. مبانی نظری این ایدئولوژی در مصر با حمایتهای کارکردی عربستان همراه شده است و با کنشهای بازیگران ذیل به مجموعه تروریسم بینالملل کنونی تبدیل شده است: دخالت و برنامهریزی قدرتهای اقتصادی مانند امارات؛ جریانسازیها و جهتدهی از سوی ترکیه؛ نفوذ بحرانهای فرامنطقهای جهان اسلام مانند بحران طالبان در مرز افغانستان- پاکستان، بحران کشمیر، بحران چچن- اینگوش و…؛ ناکارآمدی دولتهای عموما سکولار در حل مسائل داخلی و زیرزمینی شدن گروههای اسلامگرا به دلیل سرکوب دولتی هستند. چنانچه بسیاری از کسانی که از کشورهای دیگر آمده و در شامات میجنگند با دولت سوریه و یا مردم عراق مشکلی ندارند بلکه در نتیجه مجموعه رویدادهای زندگی خود در مناطق بحرانی جهان اسلام مانند مرزهای فلسطین، قفقاز شمالی، فرغانه، پاکستان، افریقای عربی دچار سرکوبهای روحی یا حرمان رفاهی و خسران مالی شدهاند و یا از سرزمینهای خود کوچ کرده و درون فرهنگ و اقتصاد دنیای مسیحی در غربت هویتی زیستهاند. در واقع امروز شماری از این مردم، زیر پرچم یک شورش منطقهای گرد آمدهاند تا در جهانی غیر از آنچه تاکنون دیدهاند، بسازند. تمام تضادهای برآمده از ماهیت گوناگون و دگرگون این راندهشدگان و فراریان و بحرانهای قومی، محلی، مذهبی، مالی و سیاسی عراق و سوریه، مجموعه داعش کنونی را برساخته است. مدیریت داعش، هم اکنون و در آینده نیازمند مدیریت این بحرانها است.