یادداشت مهمان: سیاست های دموکراسی سازی آمریکا در خاورمیانه بعد از ۱۱ سپتامبر/ دانیال رضاپور

یادداشت مهمان: سیاست های دموکراسی سازی آمریکا در خاورمیانه بعد از 11 سپتامبر2001

دانیال رضاپور، دانشجوی دکتری روابط بین الملل دانشگاه گیلان

 

بعد از حمله ی تروریستی 11سپتامبر، این  نظریه در بین سیاستمداران و افکار عمومی غرب به ویژه آمریکا قرار گرفته بود که روابط و ساختار سیاسی و اقتصادی نا مطلوب کشورهای خاورمیانه یکی از دلایل رشد تروریسم بین المللی است. بنابراین انجام اصلاحات اقتصادی, ارتقا حقوق بشر و استقرار دموکراسی در خاورمیانه با افزایش مشارکت مردم منطقه در دست آوردهای توسعه ی اقتصادی و سرنوشت سیاسی کشورهایشان, موجب کاهش نارضایتی و از بین بردن بستر رشد بنیاد گرایی اسلامی و تروریسم بین المللی خواهد شد. با این حال می توان، حوادث11سپتامبر را می توان پایان دوره ی گذار سیاست خارجی آمریکادانست بدین خاطر که این حادثه با خلق دشمن جدیدی به نام تروریسم, زمینه ای را برای بازتعریف آمریکا از سیاست بین الملل و بهره برداری از نظام موجود در راستای مبارزه با تروریسم فراهم کرد. در واقع موقعیت راهبردی, تمرکز منافع طبیعی، خصلت های به شدت غیر لیبرال، ارزش هایی که بسترساز غلیان بنیاد گرایی و تروریسم است, امریکا را ملزم ساخته است که برای تداوم و ارتقای رهبری هژمونیک که امریکاییان بعد از جنگ سرد داعیه آن را دارند، نگاهی ویژه به این منطقه معطوف سازند. همچنین منطق حاکم بر پروژه ی دموکراسی بیان می کند که منافع قانع کننده, این ضروریات را پیش می آورد که آمریکا هر کجا که امکان دارد به ترویج رژیم های دموکراتیک بپردازد. حملات 11سپتامبر نشان داد که دولت های لیبرالی و صنعتی غرب با چالش هایی مانند تروریسم، سلاح های کشتارجمعی و بنیاد گرائی اسلامی مواجه هستند. آنها به این نتیجه رسیدند که برای حفظ امنیت سیاسی و اقتصادی خود در قرن 21 باید هر چه زودتر زمینه های اجرای دموکراسی در منطقه ی خاورمیانه را فراهم کنند.

 در همین راستا،  تداوم حمایت آمریکا از وضع موجود خاورمیانه و حفظ آن تنها به تضعیف موقعیت آمریکا در میان مردم کشورها منجر می شود، و سرانجام این سوال که چرا یک مجموعه نوزده نفری به خاک اصلی آمریکا حمله می کنند، و سایر موارد برشمرده به این شکل توجیه شد که شرایطی که این افراد در آن زیست کرده اند و جغرافیایی که این افراد در آن زندگی نموده اند در آنان خصومت بر علیه آمریکا و ارزش های آمریکایی را طبیعی جلوه می دهد. پس باید شرایط عوض شود تا افرادی با این حجم از کینه نسبت به آمریکا در صحنه نباشند. در چارچوب این درک و فهم دلایل حمله به خاک، اصلی بود که ماهیت استراتژی جدید آمریکا هویت پیدا کرد. استدلال این گونه شد که در صورتی که دموکراسی در جهان عرب حیات یابد بهره مندی اصلی متوجه آمریکا خواهد شد با این وجود، در پى حوادث یازدهم سپتامبر تغییر شگرفى در سیاست خارجى آمریکا در زمینه ملت ‌سازى و ترویج دموکراسی پدید آمد و ترویج، تقویت دموکراسی خصوصا خاورمیانه، به هدفی عمده در سیاست خارجی دولت تبدیل شد، حملات 11 سپتامبر اعلام این هشدار برای زمام داران امریکایی بود که حمایت از حفظ وضع موجود در خاورمیانه و زیر منطقه آن خلیج فارس چه پیامدهای وحشتناکی ممکن است برای این کشور به همراه داشته باشد(گلدمن و برمن، 2000). در این راستا می توان علل شکل گیری فعالیت های تروریستی از جمله حادثه 11 سپتامبر را به ماهیت استبدادی نظام های سیاسی منطقه، محبوب نبودن سیاست های خاورمیانه ای امریکا در نزد مردم این جوامع و اندیشه های بنیادگرانه امریکا ستیز نسبت می دادند. براساس این دیدگاه نظام های اقتدارگرا در جوامع عربی فضایی را به وجود آورده اند که القاعده و دیگر گروهای ستیزه جو قادرند از آن در جهت جلب حمایت مردم بهره برداری کنند. هم چنین تحلیل شد که فقدان آزادی سیاسی در این جوامع امکان ترویج افکار مدرن را سد کرده است، از سوی دیگر رابطه نزدیک واشنگتن با رژیم های غیر دموکراتیک عرب منطقه  هم  از جمله دلایلی است که موجب سرخوردگی بیش تر اعراب از اوضاع کنونی شده است. بنابراین دولت بوش و اوباما که  در گذشته سیاست ترویج دموکراسی مخصوصا در خاورمیانه را آرمان گرایانه می دیدند و آن را در تضاد با منافع امریکا قلمداد می کردند تغییر موضع دادند و به سیاست ترویج و اشاعه دموکراسی بویژه در خاورمیانه توجه بیش تری کردند.

به بیان جوزف نای, نظریه پرداز لیبرال آمریکائی, پس از 11سپتامبر 2001, آمریکا سه تغییر عمده در راهبرد کلانی که آمریکا به مدت نیم قرن دنبال کرده بود, ایجاد کرد. اتکا بر ائتلاف ها و نهادهای دائمی را کاهش داد, حق سنتی نسبت به جنگ پیشدستانه را به یک آموزه جدید جنگ پیشگیرانه توسعه داد. از مردم سالاری قهر آمیز به عنوان راه حلی برای مشکل تروریسم در خاورمیانه حمایت کرد(نای، 2006)[1].

پس از حادثه 11 سپتامبر ابتدا نومحافظه کاران امریکا اینگونه استدلال می کردند که از طریق ترویج دموکراسی لیبرال و به دنبال ان حاکمیت نسبی گرایی ارزشی، نشر افکار مدرن و ایجاد رفاه می توان ریشه های تروریسم را خشکاند. بوش پس از سخنرانی معروف خود در نوامبر 2003 در بنیاد ملی تامین بودجه برای دموکراسی اذعان کرد: که دولت وی تا بدین جا ثبات را به ضرر دموکراسی ترجیح داده و با نام برقراری ثبات، از رژیم های خودکامه حمایت کرده است. اما بوش گفت اکنون دولت وی به این نتیجه رسیده که باید در این زمینه تغییر جهت دهد، ما باید توجه داشته باشیم که اگر دموکراسی در سراسر منطقه شکوفا شود، منافع آمریکا بهتر تامین خواهد شد. «گريگوري گاوس » در مقاله اي با عنوان “ آيا دموكراسي تروريسم را متوقف مي كند؟” نشان مي دهد كه بسط دموكراسي مورد نظر غرب به ويژه آمريكا ، نمي تواند راهي براي متوقف كردن تروريسم باشد. به نظر مي رسد كه نئومحافظه كاران و دموکرات ها با تكيه بر انديشه هاي ليبرال و شيوه هاي تحميل و هدایت شده دموكراسي بر اين باورند كه اين گونه از دموكراسي خواهي مي تواند با جلب افكار عمومي و آراء نخبگان اجتماع در هر ملتي، به ترويج فرهنگ خاصي منجر گردد كه آن فرهنگ به طور طبيعي پارادايم رسيدن به مطالبات از طريق شيوه هاي غير خشونت آميز را مسلط خواهد كردگاوس مي گويد: « آمریکاییان اعتقاد دارند كه تقويت دموكراسي در جهان اسلام منجر به بهبود امنيت آمريكا خواهد شد ».(گاسول، 2005)[2]. اما اين فرضيه نادرست است؛ چرا كه هيچ مدركي وجود ندارد كه تأكيد كند دموكراسي ، تروريسم را كاهش مي دهد. در واقع خاورميانه اي دموكراتيك احتمالاً منجر به تشكيل دولت‌هايي اسلامي خواهد شد كه تمايلي به همكاري با واشنگتن نخواهد داشت  دستاوردهاي دموكراسي آمريكا هم اكنون درگير مسأله اي است كه جورج بوش آن را «چالش مولد» در تزريق دموكراسي به كشورهاي عربي توصيف كرده بود. آمریکاییان اعتقاد دارند كه ارتقاي دموكراسي در كشورهاي عربي نه تنها باعث گسترش ارزش هاي آمريكايي خواهد شد بلكه به بهبود امنيت آمريكا خواهد انجاميد و با رشد دموكراسي در جهان عرب، توليد تروريست هاي ضد آمريكايي در منطقه متوقف خواهد شد. از اين رو ارتقاي دموکراسی در خاورميانه نه تنها يكي از اهداف ثابت امنيتي آمريكا است بلكه رسيدن به اين هدف بسيار ضروري است

بنابراین عراق برای این نقش ویژه در راهبرد کلان امنیت ملی امریکا انتخاب شد تا آزمایشگاه پیاده نمودن رویکرد تخریب هنجارسازی نومحافظه کاران باشد اما در نهایت این امر مسجل شد که تحقق دموکراسی بدون در نظر گرفتن شرایط فرهنگی ,تاریخی, قومی و ازطریق زور واجبار امکان پذیر نیست. پس از این اتفاقات و همراه آن مخالفت با رویکرد دموکراسی سازی اجباری که به نوعی هم کشورهای عربی منطقه و هم کشورهای غربی آن را غیر ملی و تحمیلی می دانستند نظریه دموکرات‌ها مطرح شد که تغییرات تدریجی با حفظ مشارکت دولت های منطقه از طریق لیبرالیزه کردن نظام های مستبد در منطقه را خواستار بود این نظریه بر این عقیده بود که ترویج مستقیم دموکراسی که رویکرد دموکراسی سازی اجباری ان را مد نظر خود قرار داده بود منجر به روی کار امدن اسلام گرایان افراطی نظیر القاعده خواهد شد، بنابراین بر اساس این نظریه باید به مشارکت با نظام های خودکامه منطقه پرداخت تا به لیبرالیزه کردن صحنه های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مبادرت ورزند.

بنابراین  باید گفت که 11 سپتامبر را از یک سو می توان نقطه عطفی در خصوص ضرورت استقرار دموکراسی در منطقه خاورمیانه تلقی کرد و از سوی دیگر نقض فاحش حقوق بشر و اصول دموکراسی دانست که به دو دلیل عمده قابل نقد است :یکی بمباران اماکن غیرنظامی در افغانستان و عراق و دیگری استاندارد های دوگانه آمریکاییان در امر اشاعه دموکراسی(به خصوص بعد از بیداری اسلامی). به طوری که کشورهای استبدادی, هم پیمان امریکا در خاورمیانه به گسترش دموکراسی و تغییرات تدریجی بسیار محدود در جوامع خود تشویق شدند اما کشورهایی که برای منافع امریکا تهدید حساب می شدند به منظور گسترش هر چه زودتر دموکراسی مورد تهدید قرار گرفتند، به عنوان نمونه ایران از جمله کشورهایی بود که به تغییرات گسترده تهدید شد چون سیاست خارجی اش در تضاد با منافع امریکا است و علیرغم اینکه حتی از منظر معیارهای لیبرال دموکراسی غربی نسبت به بسیاری از کشورهای دیگر منطقه بسیار پیشرو و در نتیجه غیرقابل قیاس بشمار می رود، اما به دلیل  تعریفی که از سیاست خارجی و منافع خود در مجامع بین المللی ارائه داده است مورد فشار کشورهای غربی , مخصوصا امریکا قرار گرفته است.

در نگاه کلی , سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه خصلتی توسعه گرا دارد و درصدد است که ارزش های حاکم بر منطقه را دگرگون و الگوهای ارزشی غیر بومی را مستقر کند تا از این طریق بتواند با گسترش حوزه نفوذ خود موقعیت خود را تضمین کرده و منافع خود را در این منطقه تامین نماید. لشکر کشی آمریکا به خاورمیانه پس از 11سپتامبر2001, این فرصت را فراهم کرد که اشاعه ی لیبرال دموکراسی افزون بر قالب تبلیغاتی تشویقی, ماهیتی عملیاتی بیابد. آمریکا تلاش داشت در چهارچوب دولت سازی در افغانستان و به ویژه عراق, الگوی موفقی را درخاورمیانه شکل دهد. از سوی دیگر می کوشید با فشار بر دولت های اقتدرگرایی هم پیمان خود در خاورمیانه, اصلاحاتی  محدود ولی همه جانبه  در راستای توسعه ی سیاسی, اقتصادی و علمی- آموزشی انجام دهد. نتایج به دست آمده در این چند 15سال حاکی ازآن است که کشورهای خاورمیانه از لحاظ شرایط داخلی برای پذیرش دموکراسی وضعیت مناسبی ندارند و هنوز برای قرار گرفتن در پروسه ی دموکراسی سازی در وضعیت مطلوب قرار نگرفته اند. ازآنجا که در گسترش دموکراسی در یک جامعه، عوامل داخلی تاثیر گذارتر و اساسی تر از عوامل خارجی است, لذا ایالات متحده در تحقق هدف خود مبنی بر گسترش دموکراسی در این منطقه با مشکلاتی از قبیل؛ نارضایتی مردم با سیاستهای آمریکا, مخالفت گروه های تروریستی با استقرار دموکراسی, عدم اجماع در بین دولت مردان کشورها برای پذیرش دموکراسی, مواجه است. آمریکایی ها انگیزه ی خود را از حمله به افغانستان و عراق, مبارزه با تروریسم و حمایت از بعضی کشورها در جریان بیداری اسلامی را، حمایت از دموکراسی تبلیغ می کنند؛ اما انگیزه ی حقیقی آنها قدرت طلبی, سلطه طلبی و توسعه ی دستگاه های سلطه است  به طوری که، وجود سه چهارم ذخایر شناخته شده انرژی جهان در خاورمیانه، که عمده آن نیز در خلیج فارس است، این منطقه را در صدر اولویت های سیاست خارجی آمریکا قرارداده است و در محاسبات راهبردی قرن 21 حائز اهمیتی خاص کرده است.

 

توجه : مسئولیت صحت و سقم مقالات، یادداشت ها و مصاحبه های منتشر شده به عهده نویسنده بوده و صرف انتشار به معنی تائید آن نمیباشد.

 

برای ارجاعات دانشگاهی:

Goldman, g, berman, l (2000),”engaging the world-first impression of the Clinton foreign policy,new York: chatham house.

GausIII, gregory(2005), can Democracy stop terrorism?», from:foreign Affairs [usa], September.

Nye, j (2006), transformation is hard, Eurasia new sletter (july17).

 



[1] -nye

[2] -gausull