نظم جدید عربی- بخش نخست

نظم جدید عربی- بخش نخست

منبع: مارک لینچ/ فارن افرز

ترجمه موسسه آینده پژوهی جهان اسلام

حدودا هفت سال از شروع تحولات کشورهای عربی خاورمیانه و شمال آفریقا می‌گذرد و حالا به نظر می‌رسد امید به ایجاد تغییرات بنیادین در نتیجه خیزش‌های مردمی- که رسانه‌های غربی عجولانه آن را «بهار عربی» خواندند- دیگر به تاریخ پیوسته است. اگر سرنگونی سریع دیکتاتور تونس، بارقه امید را در دل مردم و تحول‌خواهان منطقه روشن کرد که بالاخره کشورهای عربی هم از دایره موج جهانی دموکراتیزاسیون خارج نیستند و این امید با سقوط حسنی مبارک تقویت شد اما شروع خشونت‌ها در سوریه به نوعی یک شوک اساسی به مردم وارد کرد. در ادامه تحولات نیز بدون تردید کودتای 2013 در مصر نقطه پایانی برای «بهار عربی» بود که به تدریج جای خود را به تعبیر «زمستان عربی»  داد. هرچند خیزش‌های 2011-2010 نتوانست دموکراسی را برای کشورهای عربی به ارمغان بیاورد اما بدون تردید نظم سنتی را در خاورمیانه تغییر داده است. «مارک لینچ»، پژوهشگر ارشد موسسه کارنگی برای صلح، در یادداشت طولانی خود برای نشریه «فارن افرز» به بررسی ماهیت این نظم جدید پرداخته است. این استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل دانشگاه جرج واشنگتن در یادداشت خود توضیح می‌دهد نظم جدیدی هم که جایگزین نظم قدیمی می‌شود، نظم با ثباتی نیست. موسسه آینده پژوهی جهان اسلام متن این گزارش را ترجمه و منتشر می‌کند. بدیهی است ترجمه و انتشار این مطلب به منزله تایید یا رد محتوای آن توسط موسسه نیست و این امر صرفا برای آگاهی پژوهشگران محترم صورت گرفته است.  

 

میلیون‌ها شهروند در سراسر جهان عرب در سال 2011 به خیابان‌ها آمدند. خیزش‌های مردمی از تونس تا قاهره نوید سرنگونی اقتدارگرایان و آغاز اصلاحات دموکراتیک را می‌داد. برای مدت کوتاهی اینگونه به نظر می‌رسید نظم قدیمی خاورمیانه در حال به پایان رسیدن است و نظمی جدید جای آن را می‌گیرد. اما امور به سرعت به هم ریخت. برخی دولت‌ها تحت فشارها فرو پاشیدند اما سایر دولت‌ها راه‌هایی پیدا کردند تا [فشارها] را مدیریت کنند و کنترل بر جوامع خود را مجددا به دست آورند. هفت سال بعد، دیگر امیدهای اولیه نسبت به تغییری بنیادین و مثبت در سیاست خاورمیانه  آشکارا از دست رفته است.

اما این خیزش واقعا یک نظم جدید عربی ایجاد کرده است- فقط نه [نظمی] که اکثر مردم انتظار آن را داشتند. گرچه شورش‌های عربی منجر به دموکراسی‌های موفق جدید نشد اما روابط منطقه‌ای را تغییر شکل داد. در حال حاضر قدرت‌های بزرگ سنتی- یعنی مصر، عراق، و سوریه- دولت‌های کارآمد محسوب نمی‌شوند. کشورهای ثروتمند و  سرکوبگر خلیج فارس- قطر، عربستان سعودی، و امارات متحده عربی- در حال پیشرفت هستند. تکثیر دولت‌های شکست‌خورده و ضعیف، فرصت‌های تازه‌ای برای رقابت و مداخله به نفع بازیگران و ظرفیت‌های جدید ایجاد کرده است. دیگر، ائتلاف‌های رسمی و منازعات متعارف میان دولت‌های بزرگ پویایی‌های منطقه‌ای را تعیین نمی‌کنند بلکه در عوض قدرت از طریق استفاده غیر قانونی از نفوذ و جنگ نیابتی عمل می‌کند.

امروزه سیاست خارجی تقریبا همه دولت‌های عربی از طریق ترکیب قدرتمند تهدیدات و فرصت‌های درک شده، پیش رانده می‌شود. نگرانی نسبت به احیای دوباره شورش‌های داخلی، قدرت ایران، و رها شدن توسط آمریکا در کنار آرزوی بهره‌برداری از دولت‌های ضعیف و آشفتگی بین‌المللی وجود دارد؛ تحولاتی که قدرت‌های منطقه‌ای را به منازعات مخرب نیابتی می‌کشاند- که بذر هرج و مرج رادر سراسر منطقه می‌کارد. هر چشم‌اندازی مبنی بر اینکه منطقه یک موازنه قدرت کارآمد پیدا خواهد کرد، سراب است: نظم جدید اساسا نظم بی‌نظمی است.

جنگ داخلی سوریه به یکی از بزرگ‌ترین فجایع بشری در تاریخ تبدیل شده که دست کم نیم میلیون غیر نظامی کشته و بیش از ده میلیون آواره به جا گذاشته است. عراق پیشرفت قابل توجهی در شکست دولت [خودخوانده] اسلامی- یا داعش- داشته اما این موفقیت به قیمت هزینه سنگین برای کسانی که در مناطق آزاد شده زندگی می‌کنند، انجام شده است. جنگ داخلی در یمن منجر به بزرگ‌ترین شیوع وبا در تاریخ بشر منجر شده و 8.4 میلیون نفر را در آستانه قحطی قرار داده است. لیبی نیز به صورت فاجعه‌باری یک دولت شکست خورده باقی مانده است.

حتی دولت‌هایی که سقوط نکردند هم در حال مبارزه هستند. مصر هنوز از پیامدهای کودتای نظامی 2013 خود رنج می‌برد، چنانچه سرکوب خفقان‌آمیز مانع پیشرفت سیاسی می‌شود، گردشگری را سرکوب می‌کند، شورش را تحریک می‌نماید، و نارضایتی مردمی را به ایجاد می‌کند. بحرین همچنان بعد از سرکوب فرقه‌گرایانه و خونبار 2011 در تب و تاب است، بدون آنکه راه‌حلی فراتر از سرکوب مخالفان سیاسی پیشنهاد شود. دولت‌های نسبتا موفق مثل اردن، مراکش، و تونس با مشکلات اقتصادی گسترده، جوانان ناراضی، و همسایگان بی‌ثبات دست و پنجه نرم می‌کنند. مشکلات اقتصادی و سیاسی، که منطقه را به سمت خیزش‌های مردمی 2011 پیش راند، امروزه در تقریبا تمام کشورها شدیدتر از 7 سال گذشته است.

در عین حال نقاط اشتعال کمی هم در منطقه وجود ندارد. خروج آمریکا از توافق هسته‌ای با ایران، چشم‌انداز حمله نظامی آمریکا یا اسرائیل که به جنگ منجر می‌شود، را دوباره گشوده است. تحریم قطر، به رهبری عربستان سعودی و امارات متحده عربی، شورای همکاری خلیج فارس- موفق‌ترین سازمان بین‌المللی عربی- را دچار تفرقه کرده است. در سوریه، حملات هوایی مکرر اسرائیل، عملیات‌های فرامرزی ترکیه، و حضور تثبیت‌شده ایران، جنگ داخلی را در جهت جدیدی سوق می‌دهد حتی با وجود آنکه اوپوزوسیون مسلح حکومت اسد در حال از بین رفتن است. در عین حال بازگشت دوباره خشونت در غزه و مرگ راه حل دو دولت، بازگشت اراضی فلسطین به مرکز توجه بین‌المللی را تهدید می‌کند.  

در میان همه این موضوعات، ایالات متحده تحت ریاست جمهوری دونالد ترامپ، با شور و شوق خود با محور دولت‌های هم‌فکر یعنی مصر، اسرائیل، عربستان سعودی، و امارات متحده عربی ائتلاف می‌کند. اما تلاش برای بازگرداندن آنچه که شبیه نظم قبل 2011 است، متزلزل‌تر از آن است که به نظر می‌رسد. در خاورمیانه امروز تکثیر دولت‌های شکست خورده، بحران‌های حل نشده حکمرانی، خطوط متقابل رقابت، هرگونه اعمال قدرت را تضعیف می‌کند. وقتی دولت‌ها تلاش می‌کنند تا قدرت خود را در داخل و نفوذ خود را در خارج حفظ کند، آنها فقط ناامنی خود را تشدید می‌کنند. تصمیم دولت ترامپ برای تشدید حمایت از رژیم‌های اقتدارگرا، در عین حال که تغییرات ساختاری آشکار که مانع اعاده و بازگشت نظم قدیمی می‌شود را نادیده می‌گیرد، نه ثبات ایجاد می‌کند و نه منافع آمریکا را پیش می‌برد.

موازنه در حال تغییر

هیچ چیز جدیدی در سیاست فرامرزی در خاورمیانه وجود ندارد اما ساختار و پویایی‌های امروز منطقه کاملا با دوره‌های قبلی  متفاوت است. دهه‌های 1950 و 1960 را آنچه «ملکوم کر» با عنوان «جنگ سرد عربی» خواند، تعریف می‌کند. مصر در زمان رئیس جمهور «جمال عبدالناصر» در منازعاتی- که از مداخله مستقیم نظامی در یمن تا مجادلات نیابتی بر سر سیاست داخلی اردن و لبنان را در برمی‌گرفت-  با رژیم‌های تحت حمایت غرب و نیروهای محافظه‌کار عربستان سعودی رقابت می‌کرد. در عین حال پان عربیسم- باور به ملت مشترک عربی- چارچوب‌هایی را هم برای همکاری و هم برای رقابت میان رهبران منطقه بر اساس خط مشی ضد استعمارگری، وحدت عربی، و تخاصم نسبت به اسرائیل ایجاد کرد.

روایت‌های معمول از تاریخ خاورمیانه، دهه 1970 را به عنوان پایان این جنگ‌های ایدئولوژیک فرامرزی می‌بیند. با مرگ ناصر و ظهور ناگهانی ثروت عظیم نفتی، دولت‌ها بیش‌تر به بقای رژیم علاقه‌مند شدند تا دغدغه‌های ایدئولوژیکی کلان. در طول این دوران، کشورها سیستم امنیت ملی قوی‌تری را توسعه دادند که خیزش‌های داخلی را مسدود می‌کرد. همانطور که دولت‌ها به لحاظ داخلی امن‌تر می‌شدند، فرصت‌های کم‌تری برای مداخلات نیابتی وجود داشت. (لبنان استثنایی برای این قاعده بود و جنگ داخلی آن که از 1975 تا 1990 به طول انجامید، به حوزه اصلی منازعات نیابتی تبدیل شد). حتی انقلاب 1979 ایران، که شکل جدیدی از بسیج مردمی میان اسلام‌گرایان را- کسانی که از سرنگونی موفقیت‌آمیز حاکم مستبد تحت حمایت آمریکا الهام‌ گرفته بودند- معرفی کرد، در احیای جنگ‌های داخلی مشابه ناکام ماند. در عوض رژیم‌های عربی در برابر دشمنی مشترک متحد شدند و سرکوب چالش‌گران اسلامی در داخل کشور خود را تشدید نمودند.

هرچند عصر دولت‌های سخت مدتی قبل از انفجار 2011 کم کم ناپدید شد. در دهه 1990 جهانی شدن، چالش‌هایی بنیادین را به نظم سنتی خاورمیانه تزریق می‌کند. دکترین‌های جدید اقتصاد بین‌المل، دولت‌ها را به قطع هزینه‌کردهای رفاه اجتماعی و استخدام دولتی سوق دادند. دولت‌های بزرگ عربی شاهد رشد فقر بودند و زیرساخت‌های آنان رو به انحطاط بود. حتی دولت‌های ثروتمند نفتی هم خود را تحت کنترل نیروهای اقتصاد جهانی، نظیر بحران مالی 2008 و نوسانات قیمت نفت، یافتند. به طور همزمان، تلوزیون‌های ماهواره‌ای، گوشی‌های هوشمند، رسانه‌های اجتماعی، و دیگر تکنولوژی‌های جدید، رژیم‌های که به کنترل جریان اطلاعات و ابراز عقاید وابسته بودند را تضعیف کرد. بعد از 2001 نیز جنگ جهانی علیه تروریسم، شیاطینی که از طریق اشغال عراق توسط آمریکا رها شدند، و فروپاشی فرایند صلح اسرائیل- فلسطین، بنیان‌های همکاری منطقه‌ای را تضعیف نمود. تا سال 2010 فراتر از مهار ایران و فرونشاندن تغییر دموکراتیک، توجیه اندکی برای نظم عربی باقی مانده بود.

خیزش‌های عربی 2011 به صورت ناگهانی اتفاق نیفتاد؛ بلکه این خیزش‌ها اوج تغییرات ساختاری‌ای است که از مدت‌ها قبل در حال تحول بود. ناامیدی مردم از اقتصادهای راکد کشورها و فقدان آزادی‌های سیاسی، دست کم برای یک دهه در حال رشد بود. فضای سیاسی منطقه از طریق ماهواره، اینترنت، و دیگر شبکه‌های فراملی، که به اعتراضات اجازه می‌داد تا به سرعت از تونس تا مصر و سپس سراسر منطقه گسترش یابد، متحد شده بود. این خیزش‌های هم‌زمان تا حدی زیادی قدرت داخلی دولت‌های عربی را آشکار کرد: برخی به آسانی سازگار شدند، برخی دیگر از کشورها به سختی [این خیزش‌ها] را پشت سر گذاشتند، و برخی دیگر سرنگون شدند.

گرچه تاثیر شورش‌‌ها بر سیاست داخلی آشکار بود، ناظران توجه کمتری به این موضوع داشته‌اند که چگونه پیامدها و نتایج به صورت بنیادین موازنه قدرت منطقه‌ای را تغییر داده است. منازعات داخلی، قدرت‌های سنتی نظیر مصر و سوریه را تحلیل برده و آنها را در نمایش قدرت در خارج از کشورهای خود ناتوان ساخته است. از طرف دیگر دولت‌های ثروتمند خلیج فارس تقریبا به لحاظ ایده‌آلی مناسب واقعیت‌های ساختاری جدید منطقه بودند. پول، امپراطوری‌های رسانه‌ای، و موقعیت مرکزی در شبکه‌های قدرتمند فراملی نظیر اخوان‌المسلمین (قطر) یا تجارت بین‌الملل (امارات متحده عربی) به آنان اجازه داد تا قدرت نرم خود را اعمال کنند. علی‌رغم مساحت کوچک آنان اما این کشورها دارای ارتش‌هایی هستند که خوب مجهز شده و آموزش دیدند، و [کمبود نیروی انسانی آنان] توسط مزدوران به خوبی جبران می‌شود. این امر آنان را قادر ساخته تا در مناطقی نظیر لیبی و یمن به نسبت آنچه قدرت‌های سنتی تاکنون توانسته‌اند، قدرت سخت بسیار بیش‌تری را نمایش دهند. مهم‌ترین نکته اینکه این رژیم‌ها کنترل تقریبا کاملی بر مردم‌شان اعمال می‌کنند که بدین معنا است که آنها می‌توانند مداخله خارجی را به روش‌هایی از بین ببرد که دولت‌های بزرگ‌تر، کمتر ثروتمند، و کمتر سرکوب‌گر نمی‌توانند. تلاش یک ساله عربستان و امارات برای اینکه از طریق قطع روابط دیپلماتیک، کاشتن بذر اخبار نادرست، و اعمال تحریم اقتصادی و تجاری تقریبا شکست خورده است زیرا قطر منابع مالی و ظرفیت سرکوب‌گری برای پایان دادن به چالش‌های داخلی را دارد.

قدرت‌یابی گروه‌های نیابتی

در نظم منطقه‌ای جدید، خود قدرت به روش‌های مختلف عمل می‌شود. خیزش‌ها حتی در میان موفق‌ترین بازیگران نیز نگرانی‌های جدیدی درباره بقای رژیم به‌وجود آوردند. به طور همزمان دولت‌های شکست خورده و جنگ‌های داخلی فرصت‌های جدیدی برای گسترش نفوذ خود به کشورها می‌دهد. وحدت فضای سیاسی عربی از طریق تجربه خیزش‌ها[ی 2011] باعث شده تا دولت‌ها هر اتفاقی در منطقه را هم به عنوان شاخص قدرت و هم تهدید احتمالی در نظر بگیرند. تقریبا همه رژیم‌ها، خواه به خاطر تمایل به گسترش قدرت یا منفعت تدافعی در جلوگیری از اینکه رقیبانشان قدرت خود را گسترش دهند، خود را درگیر جنگ‌های داخلی و دیگر بازی‌های قدرت یافته‌اند. اگر تونس و مصر خطرات خیزش‌های مردمی را به رهبرانی نشان داد که خیلی به توانایی خود درباره جلوگیری از چالش‌ها نسبت به حکومتشان اعتماد داشتند، لیبی اولین الگوی بهره‌مندی از این خیزش‌ها را ارائه کرد. وقتی خیزش‌های عربی به لیبی رسید، سه دولت خلیج فارس- یعنی قطر، عربستان و امارات- در کنار ترکیه از فرصت برای اقدام علیه رهبر منفور لیبی (معمر قذافی) استفاده کرد. کشورهای خلیج فارس از امپراطوری‌های رسانه‌ای برای جلب توجه جنایات لیبی استفاده کردند (درحالیکه خشونت‌های همزمان در بحرین را نادیده می‌گرفتند). آنها قطعنامه‌ اتحادیه عرب را تصویب کردند تا به سوق دادن ایالات متحده و سازمان ملل به جهت حمایت از مداخله بشردوستانه [در لیبی] کمک کنند. آنها همچنین مقادیر عظیمی سلاح و پول به شبه‌نظامیان مورد نظر خود منتقل کردند که با رژیم می‌جنگیدند.

این مداخلات غیرمستقیم، آثار طولانی و منفی داشت. هم قطر و هم امارات متحده عربی از اوپوزوسیون قذافی حمایت کردند اما  آنها از گروه‌های نیابتی محلی مختلف پشتیبانی کرده‌اند. بعد از آنکه رژیم سقوط کرد، آن نیروها هم سلاح‌های خود و هم حامیان خارجی‌شان را حفظ کردند؛ بنابراین مانع تقویت دولت کارآمد لیبی شدند و درگیر شدن کشور در جنگ داخلی را میسر کردند. حتی امروزه، حمایت نظامی مصر و امارات از «عملیات کرامت» فرمانده خلیفه حفتر، که نیروهایش بیش‌تر شرق لیبی را کنترل می‌کنند، در حال تشدید است و جنگ را شدت می‌بخشد. اما پیامد ویرانگر مداخله خارجی فورا آشکار نشد.

در روزهای پر سر و صدای 2011، دولت‌های خلیج فارس و ترکیه (مثل ایالات متحده) مداخله خود در لیبی را به عنوان داستانی موفق می‌دیدند: آنها مزایای حمایت از نیروهای نیابتی محلی را درک کردند و آموختند که می‌توانند حمایت آمریکا، اروپا و اتحادیه اروپا را برای مداخله علیه رقیبانشان تامین کنند. آنان، که چشمانشان در برابر امکانات جدید باز شده بود، خیزش‌های مردمی علیه رئیس جمهور بشار اسد را نیز به عنوان فرصتی دیدند برای اینکه سوریه را از ایران دور کنند و موازنه قدرت را به صورت قاطعانه به نفر خود تغییر دهند. وقتی در اوایل 2012 آشکار شد که آنها نمی‌توانند موفقیت خود در لیبی را از طریق به دست آوردن حمایت شورای امنیت ملی از مداخله علیه اسد، [در سوریه] تکرار کنند، دولت‌های خلیج فارس و ترکیه در عوض به سمت تسلیح شورشیان سوریه حرکت کردند. این حمایت خارجی به شورشیان سوریه نتایج فاجعه‌آمیزی را به‌وجود آورد که خشونت را تشدید کرد بدون آنکه مسیر قابل اعتمادی برای حل و فصل بحران پیشنهاد کند. هر زمانی که شورشیان پیشروی می‌کردند، بازیگران خارجی رقیب- ایران، حزب الله، و روسیه- به نفع اسد مداخله کردند. هر پیشروی یک ضد عمل اجتناب ناپذیر را به دنبال داشت که فقط سطح رنج انسانی را تشدید می‌کرد.