سیاست خارجی آلمان در خاورمیانه

 

سیاست خارجی آلمان در خاورمیانه

 

 موسسه آینده پژوهی جهان اسلام

 

طی سال­ های اخیر آالمان از یک بازیگر سایه به یک کنشگر فعال در تحولات منطقه ­ای و بین ­المللی تبدیل شده است. این کنشگری فعال به ویژه بعد از خروج انگلستان از اتحادیه اروپا وجه مشخص­ تری به خود گرفته و آلمان تلاش می ­کند از طریق به کارگیری ابزارهای گوناگون نقش این کشور را در سیاست­ های داخلی و خارجی اتحادیه اروپا ارتقاء ببخشد. تفکری در میان نخبگان فکری و ابزاری آلمان وجود دارد که تاکید می ­کند به دلیل داشتن توانایی ­های سیاسی، نظامی و اقتصادی وقت آن رسیده است که آلمان نقش فعال­ تری را در تحولات منطقه ­ای اتخاذ کرده و مهم ­تر از آن باید به سیاست خود- محدود سازی خود در نظام بین المللی پایان دهد. وجود چنین نگرشی باعث شده است که آلمان استراتژی­ های جدیدی را برای ارتقاء جایگاه خود در نظام بین المللی اتخاذ کند. در این بین  یکی از مناطقی که تبدیل به حوزه نقش آفرینی آلمان شده است منطقه خاورمیانه است.

 در واقع بروز برخی ناآرامی­ ها در برخی از کشورهای خاورمیانه این فرصت را در اختیار آلمان قرار داد تا حضور جدی­ تری در منطقه داشته باشد. با این حال بر خلاف بسیاری از کشورهای فرامنطقه ­ای که به جبهه­ گیری در این تحولات پرداختند نقش آفرینی آلمان به دوران پس از اختلاف موکول گردید، زیرا اعتقاد بر این بود که آلمان با توجه به پیچیدگی تحولات خاورمیانه نمی تواند به سادگی عمل کند و بنابراین بهتر است شانش خود را از طریق مشارکت در حل و فصل مناقشات منطقه­ ای امتحان کند.  پیشنهاد برخی از سیاست مداران آلمانی برای میانجیگری این کشور بین ایران و عربستان در اوج اختلافات این کشور مصداقی از همین استراتژی بود. این کشور حتی یکی از گزینه های میانجیگری میان ایران و اسرائیل است. با این وجود اقدام اخیر صدر اعظم آلمان آنگلا مرکل برای برگزاری نشست در مورد آتش بس در لیبی را می ­توان اقدام جدیدی از سوی آلمان برای ارتقاء نقش منطقه ­ای خود دانست.

در نشست برلین کشورهایی مانند ترکیه، روسیه ، امارات و مصر و نمایندگانی از ایالات متحده ، انگلستان ، فرانسه، کنگو، الجزایر، حضور داشتند. همچنین آنتونیو گوترش دبیرکل سازمان ملل،غسان سلامه نماینده سازمان ملل در امور لیبی، احمد ابوالغیط دبیرکل اتحادیه عرب، موسی فکی محمد رئیس اتحادیه آفریقا و نمایندگانی از شورا و کمیساریای اروپا نیز شرکت کرده بودند. نکته قابل توجه درنشست برلین این بود که نه “خلیفه حفتر” و نه “ فایز السراج” هیچ کدامشان در جلسات غیر علنی شرکت نکردند. با این وجود آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان پیش از آغاز نشست، به طور جداگانه با هریک از آنها دیدار داشت. هر چند که این نشست با توجه به اختلاف موجود بین کشورهای شرکت کننده و همچنین طرف­های داخلی درگیر در بحران لیبی به نتیجه ملموسی نرسید با این حال یکی از مهم‌ترین ارزیابی‌ها در مورد نتایج کنفرانس برلین٬ سخنان وزیر امور خارجه کشور میزبان بود. هایکو ماس درباره نتایج نشست لیبی اظهار داشت که همه شرکت کنندگان در این کنفرانس به این نتیجه رسیدند که این مناقشات از طریق نظامی قابل حل نبوده بلکه راهکار سیاسی دارد؛ به این ترتیب هدف به دست آمده است. ماس همچنین بر این مساله تاکید کرد که البته هدف کامل محقق نشده و آن برقراری صلح در لیبی است. وی همچنین بعد از نشست نیز عنوان داشت که نشست بعدی درباره لیبی در ماه فوریه و در سطح وزرای خارجه برگزار خواهد شد.

 بنابراین سوال اصلی این که مهمترین هدف آلمان از فعال کردن سیاست خارجی منطقه ­ای خود چیست و چرا تلاش دارد در تحولات منطقه ­ای خارومیانه از جمله در دوران پس از اختلاف حضور پر رنگی داشته باشد. در این ارتباط می­ توان به سه موضوع اشاره کرد اول، جبران ضعف سیاست خارجی اتحادیه اروپا در خاورمیانه پس از تحولات منطقه خاورمیانه­ی پس از 2011. به عبارتی بهتر آشفتگی در خاورمیانه و شمال آفریقا همانند بسیاری از بازیگران دیگر به صورت مستقیم و غیر مستقیم بر اتحادیه اروپا نیز تأثیر گذاشته است اما نفوذ آنها در منطقه هرگز این چنین ضعیف نبوده است.  اتحادیه اروپا علی رغم مشارکت اقتصادی و سیاسی قابل توجه خود با بازیگران منطقه، نتوانسته است در تغییرات اساسی که اتفاق افتاده تأثیر بگذارد. در وضعیت کنونی اتحادیه اروپا یا حتی دولت های تشکیل دهنده آن اساسا در هیج یک از بحران­ های درهم تنیده خاورمیانه نقش اساسی ندارند. 

یکی از موفقیت ­های منطقه­ ای اتحادیه اروپا، توافق هسته ای با ایران بود که آن نیز عملا به یک شکست تبدیل شده است و اکنون اتحادیه اروپا قادر نیست در غیاب آمریکا تعهدات خود در برجام را ایفا کند. طبق استراتژی جهانی اتحادیه اروپا؛ این نهاد قصد دارد همکاری­های خود را هم با کشورهای عضو شورای خلیج فارس و هم با ایران بیشتر کند. با این وجود بی نظر می­ رسد در شرایط فعلی و با توجه به موضع دولت آمریکا به همکاری­های اقتصادی و سیاسی کشورهای اروپایی با ایران امکان پذیر نباشد.  علاوه بر این نقش اتحادیه اروپا در پایان دادن به درگیری اسرائیل و فلسطین نیز بسیار ناامید کننده بوده است. در مورد جنگ در سوریه، اتحادیه اروپا صرفا تماشاگر بود و هیچ استراتژی دیپلماتیکی نداشت. سایر بازیگران با موفقیت اتحادیه اروپا را در سوریه به حاشیه راندند و در نتیجه، بروکسل هیچ نقشی اساسی در این کشور ندارد و تقریباً هیچ متحد سیاسی نیز در آنجا ندارد. اگر آمریكا استراتژی خود در سوریه را تغیر دهد و زمانی تصمیم به خروج کامل از این کشور بگیرد ، موقعیت اروپا بیشتر تضعیف خواهد شد. جدای از این اتحادیه اروپا حتی قادر به محدود کردن عملیات نظامی عربستان سعودی در یمن نبود. در لیبی نیز سیاست­ اتحادیه اروپا نتیجه قابل توجهی نداشته است. بنابرایناین شکست اغلب برای اروپایی­ ها هزینه های زیادی به همراه داشته است

موضوع دوم استفاده از اختلافات خاورمیانه برای ایجاد هماهنگی در سیاست امنیتی اتحادیه اروپا است. همان گونه که عنوان شد سیاست­های اتحادیه اروپا در خاورمیانه موفقیت آمیز نبوده است. علاوه بر این نفوذ آن در مناطق بالکان روبه کاهش است و کشورهای عضو درمورد نحوه پاسخگویی به یکجانبه ­گرایی دونالد ترامپ و بی ثباتی در مناطقی مانند ونزوئلا اختلاف نظردارند و نتوانسته اند در مورد نحوه همکاری با چین به توافق برسند. بنابراین شکافی در انسجام سیاست­های امنیتی اتحادیه اروپا به وجود آمده است که کشورهایی مانند آلمان و فرانسه درصدد جبران کردن آن از طریق موضوعاتی مانند فرایند­های صلح سازی در خاورمیانه هستند. پیشنهاد شورای امنیت جدید اتحادیه اروپا که ابتدا از سوی رئیس جمهور فرانسه مطرح و بعدا از سوی مرکل صدر اعظم آلمان مورد استقبال قرار گرفت در این زمینه حائز اهمیت است. پیش فرض اصلی این ایده این است که اتحادیه اروپا باید ساختار جدیدی را برای تأمل استراتژیک و بحث در مورد سیاست های خارجی، امنیتی و دفاعی داشته باشد.  چنین ساختاری به اتحادیه اروپا کمک می­ کند تا با ظهور یک بحران یا چالش، اقداماتی را که از طرف اتحادیه انجام می­ شود سریعتر و قاطعانه عمل کند.

در این بین هر موضوعی که بتواند انسجام در سیاست­های دفاعی و امنیتی اتحادیه اروپا ار تقویت کند از طرف آلمان حائز اهمیت است. شرکت همزمان آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان و امانوئل مکرون رییس جمهور فرانسه در نشست برلین در مورد آتش بس در لیبی از این جهت حائز اهمیت است. بنابراین، دولت آلمان متعهد به همکاری نزدیکتر اروپا، به ویژه در مورد سیاست خارجی و امنیتی مشترک اتحادیه اروپا، و همچنین تلاش های مشترک برای پاسداری از مرزهای بیرونی اروپا ، تقویت امنیت داخلی و تقویت سیاست های اقتصادی است. همکاری نزدیک آلمان و فرانسه برای خدمت به عنوان نیرویی برای ادغام اروپا به همین دلیل است. حتی پس از تصمیم انگلیس برای ترك اتحادیه اروپا، آلمان همچنان با روحیه مشاركت به روابط خوب با انگلیس متعهد است.  بنابراین با توجه به چالش­هایی که منطقه خاورمیانه برای اتحادیه اروپا ایجاد می­کند کشوری مانند آلمان تلاش می­کند از طریق مطرح کردن آن به عنوان موضوع امنیتی اتحادیه اروپا دستور العمل مشترکی را برای مقابله به این چالش­ها ایجاد کند. در واقع موضوعاتی از این دست انسجام سیاست­های امنیتی اتحادیه اروپا کمک می­کند.

اما موضوع سومی که با دو مورد قبلی نیز ارتباط دارد ارتقاء نقش آلمان در داخل اتحادیه اروپا بعد از خروج انگلستان از این اتحادیه است. به طور سنتی آلمان یکی از هسته­ های اصلی اتحادیه اروپا و موتور رشد و توسعه آن بوده بنابراین دست یابی به موقعیت رهبری در اتحادیه اروپا از جمله اولویت­های آن در سال­های گذشته بوده است. بحران­های اخیر در اتحادیه اروپا نیز به رشد نفوذ و قدرت آلمان کمک کرده است. به عنوان مثال در بحران یورو، اوکراین، یونان و پناهجویان، این آلمان بوده که در بیشتر مواقع سمت و سوی جریان‌ها و تصمیم گیری‌ها را تعیین می­کرد. «جوزف یانینگ» پژوهشگر شورای روابط خارجی اروپا معتقد است اطمینان و اعتماد آلمانی ها به اروپای واحد برخلاف دیگر كشورهای اروپایی افزایش یافته است و این كشور نقش فراینده­ای در رهبری اروپای جدید ایفا خواهد كرد. وی می افزاید  بحران­ های اروپایی میزان حمایت آلمان از اتحادیه اروپا را افزایش داده و اشتیاق تازه ­ای را برای ایفای نقش رهبری این كشور ایجاد كرده است. وی تاكید می­كند؛ در گرایش و نگرش آلمان نسبت به اروپا، تحول و انقلابی آرام، در پوشش اقتصاد، در حال وقوع است. بی میلی و اكراه همیشگی آلمان پس از جنگ دوم جهانی برای مسئولیت پذیری، اعلام اولویت‌ها و ایفای نقش رهبری در میان همسایگان، جای خود را به پذیرش نقش ویژه آلمان در اروپا داده است. این گرایش تازه بیش از آن كه «سیادت گرایانه» (Triumphalist) باشد، كاركردگرایانه (Functionalist) است، اما از پشتوانه نوعی اعتماد و اطمینان چشمگیر برخوردار می­باشد[1].

با این حال به نظر می­ رسد این تمایل نه تنها منابع فوق شرچشمه می­ گیرد بلکه تا حد زیادی متاثر از ماهیت متناقض سیاست خارجی و امنیتی اتحادیه اروپا[2] پس از پیمان لیسبون است. معاهده لیسبون در سال 2009 به منظور ارتقاء توانایی اتحادیه اروپا برای انسجام عمل بیشتر اتحادیه در امور بین الملل به عنوان یک بازیگر جهانی شکل گرفت. بنابراین کارکردهای مهم رهبری، مانند دستورالعمل سازی ، هماهنگی و نمایندگی  از ریاست اتحادیه اروپا به نماینده عالی اتحادیه اروپا  و سرویس اقدام خارجی اروپا انتقال یافت. در نتیجه، یک سیستم سیاست خارجی ترکیبی شکل گرفت که در آن کارکردهای رسمی رهبری در سطح اتحادیه اروپا متمرکز شد، در حالی که تصمیم ­گیری موضوعی بودی که باید بین دولت­ های عضو اتحادیه اروپا و عمدتا از طریق اجماع بین اعضا انجام می­ پذیرفت. از این رو، علی­رغم تغییرات قابل توجه در عملکردهای رسمی رهبری در پیمان لیسبون ، اتحادیه اروپا با توجه به ویژگی پراکندگی سیاست اروپا ، هنوز فاقد یک ساختار رهبری روشن در سیاست خارجی است[3].

 بنابراین در چنین شرایطی آلمان به دنبال پر کردن چنین شکافی است  و تلاش می­ کند از طریق نقش آفرینی فزاینده در سیاست داخلی و خارجی اتحادیه اروپا نقش جدید آلمان به عنوان رهبر اتحادیه اروپا را تقویت کند. به تبع یکی از یکی از مناطقی که در استراتژی کلان اتحادیه اروپا بر آن تاکید شده است خاورمیانه است . در صورتی که آلمان بتواند ابتکار عمل سیاست خارجی اتحادیه اروپا در خاورمیانه را به دست گیرد این نقش آفرینی می­ تواند تاثیر بسزای در آینده رهبری آلمان داشته باشد. چالش ­های مانند اختلافات حل نشده در منطقه مانند سوریه، لیبی، یمن، برنامه هسته­ای ایران، مسئله فلسطین، تروریسم در اروپا، بحران آوراگان و پناهندگان همه از جمله چالش­ هایی هستند که در سال­ های آتی اتحادیه اروپا مجبور به واکنش به آنها است. بنابراین آلمان با آگاهی از این مسئله تلاش دارد به صورت همزمان ضمن انسجام در سیاست­ های دفاعی و امنیتی اتحادیه اروپا نقش خود به عنوان رهبر اتحادیه اروپا را نیز پر رنگ کند. 

 


[1] آلمان و نقش رهبری در اروپا   ( 1396)؛ بازنشر از خبرگزاری جمهوری اسلامی، قابل دسترسی در https://www.irna.ir/news/82567988/ 

[2] Common Foreign and Security Policy

 

[3]. Aggestam, L., & Hyde-Price, A. (2019). Learning to Lead? Germany and the Leadership Paradox in EU Foreign Policy. German Politics, 1-17.

.