«برخیز و اول بکش» (بخش دوم) روایتی از شهادت حاج عماد مغنیه

«برخیز و اول بکش» (بخش دوم)

 روایتی از شهادت حاج عماد مغنیه

موسسه آینده پژوهی جهان اسلام

 

در دومین بخش از مجموعه ترجمه‌های کتاب «برخیز و اول بکش»، به روایت این کتاب از چگونگی طراحی و انجام عملیات ترور حاج عماد مغنیه از فرماندهان ارشد حزب الله لبنان پرداخته‌ایم. همانطور که در اولین ترجمه از کتاب با عنوان روایتی از عملیات نظامی 2007 اسرائیل علیه سوریه توضیح داده شد، «برخیز و اول بکش» نام کتابی به قلم رونن برگمن (نویسنده و روزنامه‌نگار تحقیقی اسرائیلی) است که برای اولین‌بار در ژانویه سال میلادی جاری منتشر شد. برگمن در این کتاب 784 صفحه‌ای به بررسی ابعاد برنامه‌ ترورهای هدفمند اسرائیل می‌پردازد. لازم به تاکید دوباره است که موسسه آینده پژوهی جهان اسلام نمی‌تواند به صورت مستقل صحت ادعاهای مطرح شده در این کتاب را تایید نماید. متن زیر تلخیص و ترجمه بخشی از فصل 34 کتاب مذکور است.

 

از زمانی که «مئیر داگان» ریاست موساد را به عهده گرفت، یکی از اولویت‌هایش ترور عماد مغنیه (از فرماندهان ارشد حزب الله لبنان) بود. البته این موضوع فقط هدف داگان نبود بلکه سازمان‌ اطلاعاتی و دفاع اسرائیل نیز قریب به سی سال بود که تلاش می‌کردند تا مغنیه را ترور کنند. با وجود اینکه این فرمانده حزب الله در فهرست تحت تعقیب‌ترین افراد 42 کشور قرار داشت اما مسئله این بود که هیچ کس نمی‌توانست او را پیدا کند.

هرچند در سال 2004 وضعیت تغییر کرد؛ یعنی زمانی که «غالب عوالی» از دیگر فرماندهان ارشد حزب الله در اثر انفجار خودرویش کشته شد و فیلم یادبودی از وی در یک جلسه داخلی حزب‌الله به نمایش گذاشته شد که به ادعای نویسنده، موساد به نسخه‌ای از آن دست یافت. در ماه دسامبر همان سال این فیلم برای تعدادی از کارشناسان موساد و یگان 8200 ( از یگان‌های نیروی اطلاعاتی ارتش اسرائیل) به نمایش گذاشته شد. آنها در طول جلسه به امید اینکه به جزئیات تازه‌ای درباره حزب الله دست یابند، با دقت این فیلم را مورد واکاوی و بررسی قرار دادند. اواخر شب یکی از افسران یگان 8200 در حالیکه همه در اتاقی در مقر موساد به تماشای فیلم مذبور نشسته بودند، فریاد زد: «خودش است. او موریس است»؛ موریس اسم رمز عماد مغنیه بود.

در آن فیلم این تصویر نشان داده می‌شد که سید حسن نصرالله در حال نگاه به صفحه مانیتور کامپیوتری بود که داشت نقشه‌ای را به نمایش می‌گذاشت. در مقابل او هم مردی ایستاده بود که تقریبا کاملا صورتش را پوشانده بود اما در کسری از ثانیه که حرکت کرد، صورتش مشخص شد: او ریش‌دار، عینکی، با لباس فرم و کلاه بود که داشت نقاط مختلفی را روی نقشه به سید حسن نصرالله نشان می‌داد. آن مرد عماد مغنیه بود.

آنگونه که نویسنده ادعا می‌کند پیشرفت اسرائیل در نزدیک شدن به هدف به خود به مدد «پایداری» و نوآوری فردی به نام آهارون زیوی فرکاش در آمان (اطلاعات ارتش اسرائیل) محقق شد. این فرمانده سابق یگان 8200 به همراه داگان به صورت مشترک سیستم عملیاتی جدیدی را طراحی کردند که HUGINT نامیده می‌شد؛ این مفهوم ترکیبی از HUMINT (جاسوسی انسانی) و SIGINT (جاسوسی الکترونیک) است. یعنی استفاده از عاملان موساد برای اینکه ظرفیت یگان 8200 جهت رهگیری پیام‌های دشمن و برعکس را بهبود ببخشد. در این میان، یکی از توسعه‌دهندگان روش HUGINT یوسی کوهن (که در حال حاضر رئیس کل موساد است) بود؛ وی در سال 2004 به دستور داگان به عنوان رئیس عملیات‌های ایرانی موساد منصوب شد.

در ادامه کتاب این ادعا را مطرح می‌کند که به مدد عاملان کوهن و روش HUGINT، یگان 8200 توانست بخش‌هایی از کدهای سیستم ارتباطی مقاومت را بشکند که این امر به اسرائیل اجازه داد تا در شبکه ارتباطات میان فرماندهان جبهه افراطی (عنوان جعلی نویسنده برای جبهه مقاومت) عمیق‌تر نفوذ کند. این اتفاق، امکان دست یافتن به اطلاعات بیش‌تر درباره مغنیه را فراهم کرد. به گونه‌ای که سرانجام اسرائیل فهمید مردان ارشد «جبهه افراطی» ترجیح می‌دهند جلسات خود را در دمشق برگزار کنند؛ جایی که تحت محافظ نیروهای مخفی سوریه احساس امنیت بیش‌تری می‌کردند.

عماد مغنیه پس از پیروزی حزب الله در جنگ 33 روزه در سال 2006 اعتقاد داشت که اسرائیل به شدت تلاش خود را برای ترور سید حسن و وی به کار خواهد بست. به همین خاطر هم گروه‌های از محافظان حرفه‌ای را برای محافظت از سید حسن نصرالله گماشت و وی را قانع کرد تا در انظار عمومی یا در برنامه زنده تلوزیونی ظاهر نشود و تا جاییکه ممکن است در پناهگاه فرماندهی حزب الله باقی بماند. خود مغنیه نیز هم به دلایل امنیتی و هم اینکه عمده کارش در پایتخت سوریه انجام می‌شد، به دمشق نقل مکان کرد. با وجود اینکه در دمشق حفاظت «ارتش در سایه» محمد سلیمان (که در بخش اول از سلسله ترجمه‌های کتاب «برخیز و اول بکش» شرح آن داده شد) بسیار قوی بود اما به گفته داگان، مغنیه در دمشق هم کمتر جانب احتیاط را رعایت نمی‌کرد. او به دایره بسته‌ای از افراد اجاره داد که بدانند به دمشق نقل مکان کرده و حتی افراد کم‌تری می‌دانستند که در کجا زندگی می‌کند، چگونه رفت و آمد می‌نماید، و چه نام جعلی در پاسپورتش آمده است.

با این وجود اسرائیل موفق شد تا عاملی درون دایره بسته پیرامون سلیمان داشته باشد تا آنجا که به ادعای داگان «در دمشق بود که ما درباره او [مغنیه] بیش‌تر دانستیم تا زمانی که در بیروت بود». هرچند دمشق در کنار تهران، خطرناک‌ترین مکان‌ها برای انجام عملیات برای موساد به حساب می‌آمد. آنها می‌دانستند که رفت و آمد عاملان موساد که برای طراحی و انجام عملیات ترور ضروری است، هر چقدر هم تحت پوشش باشد، مورد بررسی و واکاوی دقیق قرار خواهد گرفت. داگان حتی به واسطه ماهیت فوق‌العاده حساس اطلاعات این عملیات تصمیم گرفت که از مخبران عرب هم استفاده نکند.

داگان برای انجام عملیات ترور عماد مغنیه هم مثل حمله به تاسیسات (به ادعای اسرائیل) هسته‌ای سوریه تصمیم گرفت که برای کمک به سراغ کشور دیگری برود؛ به همین خاطر خود را به جلسه دیگری با مایکل هیدن (رئیس وقت سیا) دعوت کرد. البته انجام ترور یا حمایت از آن توسط سیا به موجب فرمان اجرایی 12333 ممنوع شده است و امریکا در شرایط عادی در انجام ترور افراد (در کشوری که با آن در جنگ یا درگیر منازعه‌ای مسلحانه نیست) مشارکت نمی‌کند. اما در نهایت مشاوران حقوقی سیا به راه حلی رسیدند که از طریق آن ترور مغنیه در خاک سوریه جنبه قانونی پیدا کرد؛ استناد این کارشناسان به اصل دفاع از خود بود چرا که (به ادعای آنان) مغنیه، مردان خود را از سوریه به عراق می‌فرستاد تا علیه نیروهای امریکایی دست به حمله بزنند.

سرانجام جرج دبلیو بوش (رئیس جمهور وقت امریکا) درخواست کمک داگان را به صورت مشروط پذیرفت: مشروط به اینکه عملیات محرمانه باقی بماند، فقط شخص مغنیه ترور شود، و این امریکایی‌ها نباشند که عمل ترور را انجام می‌دهند. به نوشته برگمن، هرچند خود نخست وزیر وقت اسرائیل یعنی ایهود اولمرت به رئیس جمهور امریکا درباره رعایت این شروط تضمین داد اما با این وجود، سال‌ها بعد از آن اتفاق هنوز هیدن چیزی درباره نقش امریکایی‌ها در این عملیات نمی‌گوید. به هر حال در آن زمان امریکایی‌ها هنوز در دمشق سفارت فعالی داشتند و تاجران امریکایی می‌توانستند نسبتا آزادانه به سوریه رفت و آمد کنند. این مسئله، سیا و آژانس امنیت ملی امریکا را قادر می‌ساخت تا افراد خود را به سوریه بفرستند و از عاملان بومی برای انجام این ماموریت استفاده کنند.

در این مدت طرح‌های مختلف چگونگی ترور مغنیه روی میز داگان قرار می‌گرفت. با وجود اینکه رایزنی‌ها چند ماه طول کشید اما داگان طرح‌ها را یکی پس از دیگری رد می‌کرد. تا اینکه در نوامبر 2007 رئیس یگان تکنولوژی موساد به دفتر داگان رفت؛ وی طرح ترور مغنیه از طریق انفجار بمب کنترل از راه دور را برای داگان به همراه برده بود. موساد می‌دانست که هم مغنیه و هم محافظانش دائما داخل و زیر ماشین را بررسی می‌کنند تا ببینند آیا دستکاری شده است یا خیر. اما آنها یک قسمت را چک نمی‌کردند: پوشش لاستیک یدکی که پشت خودرو قرار می‌گرفت. بر این اساس برای انجام عملیات، اجزای یک دستگاه انفجاری پیچیده و همچنین پوشش تایری مشابه پوشش لاستیک یدکی ماشین مغنیه به کمک امریکا به سوریه قاچاق شد.

سرانجام بعد از ماه‌ها تدارک و نظارت دقیق، عاملان موساد اوایل ژانویه 2008 به خودروی شاسی بلند پارک‌شده مغنیه نزدیک شدند. آنها لاستیک یدکی را بیرون آوردند و پوشش آن را با پوشش جدیدی عوض کردند که بمب درون آن جاسازی شده بود. به علاوه دوربین‌ها و فرستنده‌ای را قرار دادند تا عاملان موساد در دمشق بتوانند ببینند چه اتفاقی خارج از ماشین رخ می‌دهد. تیم ضربت برای شش هفته مغنیه را دنبال می‌کرد و به اتاق ویژه جنگ- جاییکه تنها تعداد معدودی از افراد اجازه ورود داشتند و از دیگر بخش‌های موساد مجزا بود- گزارش می‌داد. در این زمان در مجموع 32 مرتبه شرایط برای انجام عملیات فراهم بود اما هر بار به دلیلی انجام آن در لحظه آخر لغو شد. یا به این خاطر که فرد دیگری مغنیه را همراهی می‌کرد یا چون مردم دیگری نزدیک او بودند یا اینکه مغنیه به سرعت سوار خودروی خود می‌شد؛ باید توجه داشت که به ادعای این کتاب بمب تنها در صورتی کار می‌کرد که حاج رضوان خارج از ماشین بود.

نکته قابل توجه (که البته صحت و سقم آن مستقلا قابل تایید نیست) اشاره کتاب به حادثه روز 12 فوریه یعنی همان روز شهادت حاج رضوان است. نویسنده در بخشی از توضیحات خود مدعی شده که در این روز مغنیه همراه با مرد دیگری به ماشین نزدیک می‌شد که به نقل از یکی از عاملان موساد، آن مرد فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یعنی سردار سرلشکر قاسم سلیمانی بود. هرچند اتاق جنگ از اینکه امکان ترور هر دو مرد فراهم شده بود خوشحال شدند اما برای انجام هر عملی باید کسب اجازه می‌کردند. در نهایت اولمرت در تماس با داگان بر اساس قولی که به بوش داده بود (مبنی بر اینکه ترور فقط شامل مغنیه شود) با هدف قرار دادن سردار سلیمانی در کنار عماد مغنیه مخالفت کرد. گرچه این پایان حادثه 12 فوریه نبود.

همان شب ساعت 8:30 مغنیه به خانه امنی در منطقه کفرسوسه در دمشق می‌رسد. در آنجا با تعدادی از دستیاران محمد سلیمان و دو افسر حزب الله دیدار کرد و ساعت 10:45 قبل از آنکه جلسه به پایان برسد، آن را ترک کرد. این بار، تنها ساختمان را ترک کرد و به سمت پاژروی خود رفت که در پارکینگ پارک شده بود. همانطور که بین خودروی خود و خودروی دیگری که کنار ماشیشنش پارک شده بود حرکت می‌کرد، درست قبل از آنکه در را باز کند فرمان انفجار داده شد؛ بمب منفجر و عماد مغنیه ترور شد.

وقوع این حادثه آن هم در نزدیکی یکی از مهم‌ترین مقرهای اطلاعاتی سوریه، برای دمشق و حزب الله شوک‌آور بود. به ادعای نویسنده، اسد ضمن ابراز تسلیت به سید حسن نصرالله  از او می‌خواهد حرفی از اینکه مغنیه در سوریه کشته شده است به میان آورده نشود. به ادعای نویسنده، او حتی پیشنهاد کرد که خودرو و جسد مغنیه به بیروت منتقل شود تا اینگونه نشان داده شود که این اتفاق در آنجا رخ داده است. هرچند این پیشنهاد با مخالفت دبیرکل حزب الله لبنان روبه‌رو شد که بر اساس آنچه در کتاب توصیف شده از دست دمشق عصبانی بود. حتی برخی از نمایندگان حزب الله و همسر عماد مغنیه، دمشق را به دست داشتن در ترور وی متهم کردند.

به هر حال هر چقدر موفقیت در این عملیات برای داگان و موساد پیروزی محسوب می‌شد اما بی تردید ضربه سختی برای حزب الله بود. خود داگان درباره این موضوع می‌گوید «ظرفیت‌های عملیاتی مغنیه بیش از کل چهار نفری بود که جایگزین او شدند». یک افسر آمان نیز در اینباره می‌گوید: «اگر مغنیه بود تا انتقام مرگ خود را بگیرد، وضعیت احتمالا کاملا متفاوت بود. خوش‌شانس بودیم که او نبود».