بحران های فرهنگی جهان اسلام/مژگان موسوی نقلی

بحران های فرهنگی جهان اسلام

مژگان موسوی نقلی

دانشجوی دکترای روابط بین الملل

 

امروزه اسلام مشمولِ یک‌پنجم جمعیت جهان با وسعت 57 کشور و حوزه تمدنی و فرهنگی متعدد است. ازهمین‌رو برخی بر این عقیده‌اند که نمی‌توان صفت و پسوند “اسلامی” را به سهولت برای این طیف متنوع از کشورها به کار برد؛ همان‌طور که نمی‌توان اصطلاح مسیحیتِ واحد را دقیقا در خصوص کشورهای اروپایی و آمریکایی مورد استفاده قرار داد؛ چرا که در طول تاریخ، با روند رو به رشد دولت ملت‌ سازیِ کشورها، ما با هویت‌ها و بعضاً تعاریف و تفاسیر متفاوتی از یک آئین مذهبی مواجه شده‌ایم.

اگر سازمان کنفرانس اسلامی را تجلی عینی جهان اسلام در نظر بگیریم، اعضای آن در چهار قاره جهان پراکنده‌اند. این پراکندگی جمعیتی از چچن و داغستان در فدراسیون روسیه گرفته تا آلبانی و بوسنی در اروپا و سورینام که عضو آمریکایی سازمان است، تا دیگر اعضای سازمان از قاره آسیا یا آفریقا، جملگی تداعی‌کنندۀ همین تکثر و تنوع در سطح جهان اسلام است.

علی رغم تفاوت­های موجود میان این کشورها، دین اسلام علقه­ی فرهنگی است که این کشورها را در زیر یک مجموعه­ی تمدنی واحد گردهم آورده است. گرچه صحبت از فرهنگ، طیف وسیعی از عوامل و مولفه­ها را در بر می گیرد ولی بی تردید رابطه تنگاتنگی با دین و مذهب می­یابد. در خصوص تشابه و تفاوت فرهنگی و نقش آن در همکاری و یا ستیزش میان کشورها دو نگاه کلی وجود دارد.

دسته اول، تمایزات فرهنگی را عامل دشمنی و درگیری در میان کشورها و تمدن­ها قلمداد می کند. هانتینگتون در استدلال معروف خود در مورد برخورد تمدن­ها به وضوح ادعا کرد که در این نظم نوین جهانی مهم­ترین و خطرناکترین درگیری­ها، بین مردم متعلق به نهادهای مختلف فرهنگی خواهد بود. درگیری­های قومی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی سابق، بیشتر به این فرضیه دامن زد. برخی از محققان نه تنها بین تفاوت هویتی و دشمنی ارتباط برقرار می­کنند، بلکه همچنین این تفاوت را محرک جنگ می­دانند. هوروویتس[1] معتقد بود که تفاوت­های گروه، که با عدم مخرج مشترک هویتی برجسته شده، یک عامل کلیدی در درگیری­های قومی است. در همین راستا، سایدمن [2](2001) بیان داشت، کشورهایی که در مناقشات قومی درگیر هستند بر حسب قرابت هویتی خود، برای حمایت از یک طرف جنگ اقدام می­کنند. همچنین، سازه­انگاری اجتماعی در روابط بین الملل استدلال می­کند که حس هویت مشترک، درک تهدید را حذف می­کند، که به نوبه خود منجر به افزایش احتمال همکاری بین دولتی می­شود.

در دسته دوم، تعدادی از پژوهشگران مخالف با نظرات فوق، ادعا می کنند که روابط و هویت مشترک، تعیین کننده­ترین عامل در بروز جنگ و دشمنی است. اکسلراد (1997) بیان کرد که همگونی بین افراد یا گروه می تواند به تقسیم و واگرایی منجر شود. عواملی که هویت مشترک همچون پان عربیسم، پان اسلامیسم، و یا یک هویت اروپایی ایجاد می­کند، می تواند به افزایش درک متفاوت منجر شود. بر اساس یک تجزیه و تحلیل کمی، گاتزکی[3] و گلدیچ[4] (2006) نیز نشان داده اند که درگیری در میان کشورهایی که ویژگی­های فرهنگی مشابه دارند به نسبت آنهایی که فرهنگ متفاوت دارند، بیشتر است.

دانش و مستندات ما در خصوص اینکه چگونه تشابه هویت و فرهنگ می تواند منبعی برای بروز تنش و درگیری باشد چندان موسع و تثبیت شده نیست. با اینحال در میان کشورهای اسلامی علی رغم تشابهات فرهنگی شاهد بحران های عمیق و ریشه داری هستیم که به نظر می رسد در تلاش کشورها برای اثبات یک هویت متمایز از دیگری قابل ردیابی باشد.

به طور کلی صحبت از بحران در جهان اسلام، معنایی متفاوت از بحران در غرب و جهان توسعه یافته، می­یابد. به عبارتی، در حالی که در جهان غرب و توسعه یافته بحث بحران حول مسائل اقتصادی و رفاهی می­چرخد، بحران در جهان اسلام به صورت قابل توجهی در مقوله بحران­های فرهنگی جای می­گیرد. اگرچه بسیاری از کشورهای مسلمان از بحران­های سیاسی، عقب­ماندگی اقتصادی، زیرساخت­های ضعیف، آموزش بد، عدم رقابت در علم و فناوری، شهرهای آلوده و خطرات زیست محیطی رنج می­برند، به نظر می­رسد تمام این نارسایی­ها و عدم ارائه راه حل کارآمد برای آنها، ریشه در ستیز و درگیری عمیق و ریشه دارتری دارد. درگیری که در تلاش برای اثبات “ما”ی متفاوت و متمایز از دیگری معنی می­یابد. به نحوی که اغلب این کشورها با درگیری­های فرقه­ای، افراط گرایی، خشونت و تروریسم دست و پنجه نرم می­کنند و آموزه­های اصلی صلح، عدالت و محبت اسلام در مسابقات وحشیانه­ای برای قدرت دنیوی از بین رفته است.

امروزه بیشترین عباراتی که در رسانه های کشورهای مسلمان شنیده می­شود و می تواند شاهدی بر ادعای مطرح شده­ی فوق باشد، چنین است:

این یکی سنی است و آن یکی شیعه، این یکی کرد است و آن یکی عرب، این یکی مسلمان است و دیگری مسیحی، این یکی دروز است و دیگری بربر ، این یکی قبطی است و آن یکی از نوبیان است (یک آفریقایی که در جنوب مصر و شمال سودان زندگی می کند)، این یکی شهروند است و دیگری نیست، این یکی کافر است و آن یکی چیز دیگری است و…”.

این برون گذاری- درون گذاری و غیرسازی در میان کشورهای مسلمان و حتی مسلمانان واقع در یک کشور، آن چنان پررنگ است که به بخش اصلی از فرآیند هویت­بخشی آنان تبدیل شده است. به نحوی که این کشورها هویت و فرهنگ خود را اساسا در تقابل با دیگری تعریف می­کنند. به نظر می رسد این پرسش­ها که چرا کشورهایی با یک دین و آیین و یک کتاب مقدس، اینگونه هویت خود را در تمایز و حتی تعارض با یکدیگر تعریف می­کنند؟ و چگونه این تمایزگذاری به بحران های از پیش موجود و نوظهور در میان آنها دامن می­زند؟ کماکان بدون پاسخ مانده اند.

برخی بر این اعتقادند که این تفاسیر متفاوت و بعضا متعارض در یک فرآیند تاریخی و ریشه دار، شکل گرفته است. فرآیندی که نشان دهنده­ی یک رویکرد هنجاری در مطالعات اسلامی نسبت به تاریخ و وضعیت کنونی کشورهاست. به صورتی که در میان مسلمانان با تفاسیر متفاوت از اسلام، یک خوانش و وضعیت اولیه ای از اسلام مفروض گرفته شده و بر اساس آن تعیین می­گردد که یک تاریخ و و یا فرهنگ تا چه اندازه مطابق و یا متناقض با آن بوده است. در نتیجه، هر پدیده، گفتمان یا مکتب فکری به طور خودکار توسط مدافعان آن خوانش خاص، به جای آنکه به عنوان موضوع­های مستقل در نظر گرفته شوند، به عنوان پدیده­های غیرصحیح و ناسالم مورد قضاوت قرار می­گیرند. چنین رویکردی که هنوز هم در گفتمان عمومی غالب است، منجر به غیرسازی و رد هرگونه خوانش متفاوت می­شود.

این موضوع را می­توان در خصوص فلسفه و یا عرفان اسلامی نیز مثال زد. در مراحل شکل­گیری ادیان مختلف-اسلام، یهودیت و یا مسیحیت هویت­ها به اندازه ای که امروز به نظر می­رسد، روشن نبودند. مثلا “ما” در فلسفه و شعر عربی نه به معنای «ما مسلمانان» یا «ما یهودیان» ، بلکه «ما فیلسوفان» بود که در مقابل «شما» عرفان یا علم حقوقی اسلامی یا یهودی قرار می­گرفت. خواندن این متن­ها از دیدگاه منحصرا یهودی یا اسلامی به طور خودکار عمق معنایی آنها را محدود می­کند و تأکید بیشتری بر جنبه های مذهبی در تفسیر آنها می­گذارد. در نتیجه، متون، نویسندگان و تحولات تاریخی که در اصل به هیچ وجه به هویت خاص مذهبی اشاره ندارند، امروزه در یک فتوای مذهبی خاص، خوانده می‌شوند و دیگران در این رابطه طرد می‌شوند.

پاره­ای دیگر از تحلیل ها، مشکلات جهان اسلام را به نقص­های فرهنگی و ذهنیتی نسبت می­دهند که گریبان گیر جوامع مسلمان است و تا برطرف شدن این نواقص نمی­توان امیدی به پایان مناقشات و بحران­ها در این حوزه داشت. طارق هگجی ، متفکر مصری، نقص­های ذهنی جهان اسلام و به ویژه جهان عرب را نقص­های فرهنگی می داند که ناشی از سه منبع اصلی است. فضای عمومی استبداد، نظام آموزشی عقب­مانده و رسانه­ای که در فضای کلی ظلم و ستم برای خدمت به اهداف ظالمانه ایجاد شده است. وی برخی از معایب آشکار ذهنیت جهان اسلام را اینگونه بر می­شمارد:

-میزان تحمل ایدئولوژی های متفاوت محدود است.

-تکثرگرایی ايدئولوژيکی در سطح پایینی است.

-دیگری به ندرت مورد پذیرش واقع می­شود.

-عدم پذیرش انتقاد و مهم­تر از آن ضعف در خود انتقادی به طور قابل توجهی وجود دارد.

-احساس عمیق نابرابری با دیگران در زمینه ی دستاوردها و بهره­وری و در نتیجه احساس افتخار و خود برتر بینی اغراق­گونه در جریان است ( احساسی که بیشتر در واژه ها قابل ردیابی است و نه در دستاوردها).

-همواره وزن سنگینی به میراث گذشته ورای آنچه واقعا بوده است، داده می­شود.

-سخنوری اهمیت ویژه­ای دارد به گونه­ای که کلمات یک فرد مهم تر از اعمال اوست. 

-توانایی محدودی برای ارتباط عینی و در نتیجه تمایل به شخصی­سازی وجود دارد.

-نوستالوژی ناسالمی در خصوص گذشته وجود دارد و همواره تمایل به بازگشت به آن وجود دارد.

فرهنگ مصالحه در میان این کشورها ناشناخته است و پذیرش مصالحه به نوعی احساس شکست و از دست دادن می­انجامد.

-زنان آنگونه که باید مورد احترام واقع نمی­شوند.

-افراد زندانیان الگوهای ذهنی و کلیشه­ای هستند.  

-در بین افراد این یک امری عادی است که در پشت هر چیز یک طرح وجود دارد و همیشه قربانی دیگری هستند.

-ماهیت و سرشت هویت ملی ناشناخته است. اینکه خود را عرب، مسلمان، آسیایی، آفریقایی یا اعضای یک فرهنگ مدیترانه­ای بدانند همواره در هاله­ای از ابهام است.

روابط شهروند و حاکم مبتنی بر اغراق و القا رهبر با یک کیفیت مقدس بیرونی است.

-بسیاری از مردم اطلاع کمی از جهان، روندهای آن و تعادل واقعی قدرت دارند.

-توانایی محدودی در خصوص ارزش­گذاری برای فرد وجود دارد و بنابراین ارتباط بین افراد بیشتر مربوط به ارتباط قبیله، خانواده، آداب و رسوم و ملیت است. بشریت به عنوان مخرج مشترک آشکار و قوی شناخته نمی­شود.

 -افراد اغلب دارای ذهنیت متعصب می­باشند که ناشی از عواملی متعدد است که در میان آنها ذهنیت قبیله­ای عرب حائز اهمیت زیادی است.

-ذهنیت افراد با آزادی و همکاری منافات دارد و آزادی و مکانیسم­های آن تا حدود زیادی خاموشند.

بدون شک می­توان به این لیست شمار زیادی از عوامل دیگر را اضافه کرد که موجب غیرسازی و شکل­گیری هویت مبتنی بر تمایز و ضدیت با دیگری می­شود. البته باید خاطرنشان کرد که صحبت از فرهنگ به عنوان نقطه ثقلی که اغلب بحران های کلیدی جهان اسلام حول مفهوم آن شناخته می­شوند، نمی­تواند به ویژگی­های پیش گفته محدود شود. با اینحال فرهنگ و طیف وسیع عناصر و مولفه­های آن، عمدتا مبتنی بر درکی بین­الاذهانی است و نحوی شکل­گیری و ساختارهای حاکم بر این ذهنیت می­تواند پیش برنده و یا بازدارنده­ی بحران­های فرهنگی باشد.

 

 

 



[1] . Horowitz

[2] . Saideman

[3] . Gartzke

[4] . Gleditsch