شواهدی دال براین که برخی کشورهای منطقه ای یا بین المللی به دنبال تجزیه سوریه باشند وجود ندارد و فقط گمانه زنی هایی ممکن است وجود داشته باشد. واقعیت این است که معادلات منطقه خاورمیانه چنان تو در تو و پیچ در پیچ است که بازیگران داخلی و منطقه ای در استراتژی های خود دچار سردرگمی بوده و در اغلب مواقع صرفأ بطور هیجانی به تحولات واکنش نشان می دهند و در چنین شرایطی صحبت از استراتژی چه در مسیر تجزیه و چه در مسیر وحدت چندان نمی تواند صحت داشته باشد و پویش تحولات پس از اغاز بهار عربی باعث شده که تا وضعیت برقراری نظام امنیتی در منطقه، منطقه همچنان در دوره گذار قرار داشته باشد. ویژگی دوره گذار اغلب ناامنی، ابهام در استراتژی ها، غافلگیری، روزمره شدن سیاست ها، رقابت های کور بازیگران و واکنش های هیجانی می باشد. در دوره گذار هیچ طرح نهایی وجود ندارد و بازار توهمات و و نظریه توطئه اغلب داغ است. ولی در عین حال اگر بخواهیم از بحث تجزیه صحبت کنیم می توان چند تا متغیر را در نظر گرفت و براساس وزن هر یک از متغیرها از امکان یا عدم امکان تجریه یک کشور(ودر اینجا سوریه) صحبت کرد.
اولین متغیر به نظر من با توجه به شناختی که از ساخت قدرت و بازیگران داخلی در منطقه داریم به خود حاکمان مربوط می گردد. اگر در منطقه آشوب زده خاورمیانه و بطور اخص امروز در سوریه گمانه زنی تجزیه باشد، بزرگترین عامل به ساخت قدرت در سوریه مربوط است و این چیزی است که تقریبأ در بسیاری از کشورهای آشوب زده منطقه از لیبی و یمن و عراق گرفته تا سوریه صادق است. قرنها حاکمیت استبدادی و سرکوب قومی، نژادی و سیاست های فرقه گرایانه مسبب اصلی احتمال تجزیه کشورها در این منطقه آشوب زده است. یعنی به بیان دیگر اگر اولین و مهمترین دلیل برای تجزیه سوریه را ذکر کنیم همانا نظام حاکم سوریه است که اگر چه ممکن است دیگران و غرب و اسرائیل را به تجزیه متهم کند، ولی آشکارا پیداست که آن فرافکنی است و اگر چه ممکن است آن نیز قرین به واقعیت بوده باشد ولی به معنای نفی این امر نیست که سیاست های سرکوبگرانه عامل اصلی تجزیه احتمالی در همه کشورهای آشوب زده و از جمله در سوریه است. یعنی ریشه اصلی آشوب در منطقه عامل داخلی است و در شرایط آشوب همه چیز از جمله تجزیه ممکن است. حال بازیگران منطقه ای و بین المللی نیز در چنین موارد آشوب زدگی بر اساس منافع خود ممکن است طرح های مختلف از جمله تجزیه را در دستور کار قرار دهند.
در کشورهایی که به طرق دمکراتیک (که البته دمکراسی نیز نسبی است) و تکثر گرایی که شامل تساهل و تسامح و ابعاد مشارکت اجتماعی و سیاسی و به دور از فرقه گرایی هستند، اداره می شوند صحبت از تجزیه در آن کشورها یا وجود ندارد و یا اگر وجود داشته باشد، به طریق دمکراتیک مدیریت می شود. نمونه انتخابات چند ماه پیش در اسکاتلند برای جدایی یا عدم جدایی از انگلستان موید این امر است و جالب تر این که طرح جدایی رأی نیاورد. قلمرو یک کشور را می توان به قلمرو یک خانه تشبیه کرد. در خانه ای که عدالت و برابری رعایت شود، هیچ فرزندی به خود اجازه جدایی نمی دهد چرا که منافع او ایجاب می کند که همگرا با دیگر اعضای خانواده باقی بماند و در واقع جدایی او ایجاد هزینه خواهد کرد ولی اگر در خانه ای یک فرزند احساس کند که به او ظلم می شود ممکن است ناچارأ راه جدایی را انتخاب نماید. بسیاری از کشورهای منطقه در چنین وضعی هستند. دهها سال یا قرنها ظلم و استبداد و سرکوب و انحصار قدرت زمینه های و پتانسیل ناآرامی و اشوب را ایجاد کرده و با یک جرقه (مثل خود سوزی یک جوان یا بسته شدن یک روزنامه) به آتشفشانی تبدیل می گردد و در چنین شرایطی همه چیز امکان پذیر است. پس عامل اصلی جدایی و البته بطور ناخواسته در طرح احتمالی تجزیه سوریه حاکمان و ساخت قدرت سوری است. این باید درس عبرتی برای تمام دیکتاتورها باشد که تا دیر نشده فضای باز سیاسی و آزادی های اجتماعی، تساهل قومی و فرقه ای و بطور کلی تکثر گرایی را اعمال نمایند و در شرایط عادی دست زدن به اصلاحات هم ممکن است و هم دارای مزیت های زیادی است و آنها را در شرایط آشوب بیمه می کند. ولی متاسفانه اغلب دیکتاتورها از کمبود حافظه تاریخی رنج برده و توهم آنها را از پیش بینی و واقعیت ها دور می سازد وفقط زمانی دست به کار می شوند که کار از کار گذشته است. در شرایط اضطرار تن دادن به اصلاحات دردی را دوا نمی کند.
متغیر دوم برای طرح تجزیه آن چزی است که آن را” ضرورت و اجبار ” می نامم. حوادث میدانی در سوریه ممکن است یک طرف یا برخی از طرفها را بدین واقعیت برساند که تجزیه بهتر است. بی تردید اولین امال تمام طرفها آن است که بر تمام قلمروها حکومت کنند. داعش و نیروهای وابسته به آن در سوریه بالطبع به دنبال حکومت نه فقط بر تمام بخش های سوریه بلکه آرزوی بلند مدتشان حکومت بر تمام خاورمیانه و حتی جهان است. بشار اسد هم به دنبال این است که بر تمام بخش های سوریه حکمرانی نماید ولی تحولات میدانی ممکن است به ضرورت و اجبار آنها را به راه حل های دیگر بکشاند. در ماههای اخیر تحولات فرسایشی در میادین جنگ سوریه بشار اسد را تضعیف و مخالفان را دست بالا نگه داشته است. در چنین شرایطی بشار اسد احتمالأ به ضرورت تن به تجزیه دهد. براساس دید رئالیستی شاید برای بشار اسد مناسب این باشد که بر بخش های تحت سیطره خود از جمله دمشق و حمص، حماه و لاذقیه و غیره اعمال حاکمیت کند و از بخش های دیگر چشم بپوشد. در واقع ممکن است تحولات میدانی و موازنه قدرت طرفین را به تجزیه وادارد.
متغیر سوم منافع کشورهای منطقه و بین المللی است. چون سیاست های و استراتژی ها در دوره گذار دچار روزمرگی می شود و بازیگران اغلب بطور هیجانی به تحولات واکنش نشان می دهند و یا در مقابل هم به رویارویی و رقابت روی می آورند باز در اینجا نمی توان از استراتژی کشورها برای تجزیه یا عدم تجزیه چندان صحبتی کرد. بلکه بازیگران براساس منافع خود و ارزیابی سود و هزینه، دایم به سبک و سنگین کردن منافع و اهداف خود کرده و بدین خاطر است که با انبوهی از تعارضات اهداف و منافع بازیگران مواجه هستیم. حتی می بینیم که کشورهایی که با تسامح در یک مسیر حرکت می کنند مثل امریکا و عربستان و قطر و ترکیه در طول یک سال، میانشان تعارضات زیادی به چشم می خورد. در جایی که دو کشور همکار یکدیگر هستند در جایی دیگر رقیب یکدیگر می شوند و برعکس. بعید است که منافع بازیگران منطقه همچون ترکیه، عربستان، ایران، اسرائیل در تجزیه سوریه باشد. مگر این که الزامات تحولات میدانی آنها را بدین سو بکشد که آن هم باز پایدار نیست. ایران نمی خواهد که با تجزیه سوریه محور مقاومت بشکند. ترکیه نمی خواهد که با تجزیه سوریه مجالی برای تشکیل کشور کردی در مرزهایش ایجاد گردد. حتی تجزیه سوریه احتمالأ به نفع اسرائیل نباشد(البته در مورد اسرائیل با اطمینان نمی توانم بگویم که آیا تجزیه سوریه به نفع آن است یا سوریه یکپارچه). چرا که بلندی های جولان که دهها سال با ثبات بوده ممکن است بی ثبات گردد. همین طور نه امریکا و نه اروپا و چین و روسیه بعید است که از طرح تجزیه سوریه حمایت کنند. به هرحال هر چند ممکن است سوریه تجزیه گردد ولی این نتیجه ممکن است محصول مقتضیات جدید سیاسی و تحولات میدانی و عقب نشینی ارتش سوریه باشد تا هر چیز دیگر. البته نمی توان این واقعیت را از نظر دور داشت که در برخلاف دوره جنگ سرد حداقل می توان گفت که در شرایط حاضر تجزیه یا عدم تجزیه کشورها در خاورمیانه برای قدرت های بزرگ ممکن است علی السویه باشد و لذا مثل دوره جنگ سرد که شدیدأ مخالف تجزیه بودند، نیستند واگر شرایط ایجاب کند ممکن است بدان تن دهند