خاورمیانه و منازعهی پنهان بیپایان
راحله چتر سفید
طی سالهای گذشته ابعاد و عمق خشونت و جنگ در عراق توجه اذهان و افکار عمومی جهانی را به خود جلب کرد و تحلیلهای فراوانی را در این حوزه رقم زد. واقعیت این است که دو مقولهی اقتصاد و سیاست در جهان کنونی بهقدری بههمپیوستهاند که نمیتوان بدون در نظر گرفتن یکی، دیگر را بررسی کرد. بر همین اساس هم رشتهای تحت عنوان اقتصاد سیاسی برای عرصه علوم سیاسی ضروری نمود و هماکنون در بسیاری از محافل اکامیک غربی برای تحلیل منطقی و همهجانبه پدیدههای سیاسی از این رشته کمک میگیرند. اما جای خالی چنین بررسیهایی که مبتنی برداده های آماری و ارقام باشد، در عرصه تحلیل تحولات خاورمیانهی امروز، احساس میشود. شاید یکی از دلایل این امر، نو پا بودن گرایش اقتصاد سیاسی باشد اما این واقعیت را نمیتوان انکار کرد که پیوند بین اقتصاد و سیاست به دوران باستان بازمیگردد و درواقع نوپا بودن اقتصاد سیاسی در حوزه مطالعات دانشگاهی از بازیهای روزگار است.
در ارتباط با آنچه در خاورمیانه در جریان است، بخش بزرگی از افکار عمومی در این منطقه، این تحولات و جنگها را صرفاً ناشی از عامل مذهب میدانند و معتقدند این ناآرامی از کینهای تاریخی نشاءت میگیرد. چنین دیدگاه تک ساحتی بهراحتی فاکتور سیاسی، اقتصادی و سایر ابعاد مسئله را بهراحتی کنار میگذارد. حال که آثار وجود گروهکی تروریستی با ابعادی وسیع در خاورمیانه در حال برچیده شدن است و امروزه هر جناح و گروه خاصی در داخل و یا خارج از این منطقهی بحرانزده تلاش میکند پایان شیرین داعش را به نام خود به ثبت برساند. درواقع نوعی خوشبینی کاذب از پایان داعش وجود دارد و خاورمیانه ترجیح میدهد به این امیدهای کوتاهمدت دل ببندد. اما پیداست که عمق مسئله به اینجا منتهی نمیگردد. تا زمانی که مقولهی تسلیحات، تجارت، منافع، دولت و امنیت ملی در کنار ساختار اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نابسامان خاورمیانه و در کنار نبود لایهی قوی جامعه مدنی مابین حوزهی خصوصی و بدنهی فربه دولتهای اقتدارگرای خاورمیانه درصحنه بحرانخیز این منطقه ایفای نقش کند ، پتانسیلهای بیشماری برای سودبری گروههای فراملی، فرو ملی و دولتها و درنتیجه تولد داعشی دیگر وجود دارد.
بعلاوه لازم است به این نکته اشارهکنیم که خشونت پدیدهای تصادفی و آنی نیست. بلکه باید این پدیده را بر اساس استدلال و مؤلفهی قدرت تحلیل کنیم. بهعلاوه خشونت آخرین حربهای است که فرد یا افراد یا گروهها برای رسیدن به قدرت یا برانداختن دیگران از قدرت از آن استفاده میکنند. حال باید این پرسش را مطرح کرد که خشونت چگونه چشمانداز و وضعیت اقتصاد سیاسی در منطقهی خاورمیانه را دچار تغییر کرده است؟
عوامل متعددی برای بررسی عدم ثبات در ساختارهای سیاسی دول خاورمیانه و بهتبع آن، بروز و تداوم خشونت مطرح میگردد. به باور نگارنده در این میان چند عامل کلیدی را میتوان ذکر کرد که نقش تعیینکنندگی دارند:
1- انعطافناپذیری و یا انعطافپذیری اندک ساختار سیاسی دولتهای خاورمیانه: بهعبارتدیگر جثهی بزرگ حاکمیت و بهتبع آن، اقتدارگرایی این دولتها حاضر نیست در مقابل تغییرات داخلی از خود انعطاف مؤثر و مشهودی نشان دهد و همین امر باعث میشود بسیاری از خواستهها، مطالبات و تقاضاهای اعضای جامعه و گروههای مختلف ان گونه که باید وارد سیستم سیاسی نشوند و یا درست پاسخ داده نشوند. این روند منجر به ایجاد حالتی میشود که در آن شاهد ذخیرهی زمینلرزههای کوچک در ساختمان ناامن حاکمیت این دولتها شویم که درنهایت انرژی این لرزهها بهیکباره رها میشود بهگونهای که اثرات این زمین لرزه ی ویرانگر، نه تنها عرصه داخلی دولت، بلکه عرصه منطقه ای و بین المللی را هم درگیر می سازد
. 2-اداره ی جامعه بر اساس قوانین شخصی شده و عدم وجود بالانس در قدرت موجود در جامعه که درنهایت وضعیت منازعهی پنهان را رقم می زند. در کنار مفهوم منازعهی پنهان یا همان latent conflict، باید مفهوم اکثریت خاموش یا به اصطلاح silent majority را نیز مطرح نمود. به نظر می رسد این دو مفهوم و پدیده با هم همپوشانی دارند و یکدیگر را تقویت میکنند. منظور از اکثریت خاموش وضعیتی است که در آن اکثریت افراد یک جامعه به دلایلی مثل مصلحت سیاسی و نیز فرهنگ پایین و یا عدم وجود فضای باز سیاسی، در مقابل سیاست های غیر دموکراتیک هیات حاکمه سکوت اختیار میکنند.
3- در پیش گرفتن سیاست محرومیت و نابرابری از سوی حاکمیت.
**مسئولیت صحت و سقم مطالب موجود در یادداشت ها، مقالات و مصاحبه های منتشر شده در سایت به عهده نویسنده بوده و انتشار آنها الزاما به معنی تایید مطلب یا بیانگر دیدگاه های موسسه نیست.