خاورمیانه و بحرانی به‌نام ظهور دولت‌های شکننده

دولت شکننده

خاورمیانه یکی از مناطق حساس و استراتژیک در نظام ژئوپلیتیک جهان است. ذخایر عظیم انرژی، دریاها و راه‌های ارتباطی و همچنین وسعت گسترده و جمعیت زیاد آن، این منطقه را به منطقه‌ای کانونی در معادلات سیاسی و ژئوپلیتیکی تبدیل کرده است. در این میان، اختلافات قومی و مذهبی، تنش‌های تاریخی بازمانده از دوران استعمار، مشکلات زیست‌محیطی و نیز تمایل قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای برای بهره‌برداری از ظرفیت نیروهای هویت‌بنیاد در راستای تقویت موضع خود در منازعات ژئوپلیتیکی بر شدت این بحران‌ها افزوده است. اما یکی از بحران‌هایی که طی دهۀ گذشته، به‌خصوص پس از 2011 و بیداری اسلامی، کشورهای منطقه را تحت‌تأثیر قرار داده است، ظهور دولت‌های شکننده است. در این یاداشت می‌کوشیم ظهور دولت‌های شکننده را از منظر بحران بررسی کنیم.

در سال‌های اخیر، حوزۀ پژوهش بحران شاهد پیشرفت‌های قابل‌توجهی بوده است؛ برای نمونه، از وابستگی این حوزۀ پژوهشی به ریشه‌های عقلانی کاسته شده است و پرداختن صِرف به گزینه‌های مصیبت‌بار و غم‌انگیز و تصمیمات عاجل (به‌عنوان بحران) جای خود را به درک گسترده‌ای از مراحل دیگری که در طول بحران و نتایج و پیامدهای آن اهمیت دارند، داده است. حوزۀ مطالعات بحران، دائماً با حجم زیادی از مطالعات موردی جدید که به‌صورتی فزاینده از وجوه و چشم‌اندازهای مختلف و چندبعدی بررسی می‌شوند، تقویت می‌شود.

در تعریفی کلی باید گفت بحران عاملی است که به‌طور جدی، ارزش‌ها و هنجارهای بنیادین سیستم را تهدید می‌کند و به‌موجب آن، اتخاذ تصمیمات در شرایطی کاملاً بی‌ثبات و محدود (از نظر زمانی) ضروری می‌شود. این تعریف، دو سنّت متمایز و مختلف پژوهشی را با هم تلفیق می‌کند: ادراک بحران به‌مثابۀ مقطعی از بی‌نظمی و اختلال که نشان‌دهندۀ نقطة افتراق در فرایند خطی الگودار است و دیگری، شیوۀ سنّتی و کلاسیک که بر پژوهش‌های علم جامعه‌شناسی و سیاست مبتنی است.

بحران‌ها نوعاً «تهدید جدی» شناخته می‌شوند. تهدیدات بحران به‌طور مساوی به شرایطی اشاره می‌کنند که عاری از خرابی و ویرانی جمعی ملموس است؛ اما در عوض، مشخص‌کنندۀ خطرهای نامرئی‌اند یا به‌طور غیرمستقیم قابل‌مشاهده هستند. چنین مصیبت‌های بدون نشانه و علامتی ممکن است بر عملکرد جامعه یا دولت یا اجتماع، آثاری بس ويرانگر داشته باشند. با این دیدگاه، تهدید بحران را می‌توان نوعی اضطراب جمعی تعریف نمود.

یکی از نشانه‌های اصلی بحران منطقه‌ای را می‌توان گسترش تضادهای هویتی و راهبردی دانست. هویت‌های متعارض در جهان اسلام به‌تدریج، موقعیت خود را بازتولید نموده و از این طریق، زمینه را برای قطبی‌شدن سیاست، امنیت و فرهنگ راهبردی کشورهای منطقه‌ای به وجود می‌آورند. اگر تضادهای گسترش‌یافته ناشی از خرده‌فرهنگ‌های متفاوت در کشورهای جهان اسلام وجود نداشت، طبیعتاً زمینه برای ظهور قطب ژئوپلیتیکی جدید به وجود می‌آمد.

کنترل منطقه از طریق گسترش تضادهای هویتی و ژئوپلیتیکی حاصل گردیده است. نتیجۀ چنین فرایندی را باید در آشوب امنیتی و تضادهای هویتی دانست. هویتی‌شدن رقابت‌های ژئوپلیتیکی را باید بخشی از واقعیت‌های جهان اسلام دانست. رویارویی هویتی در خاورمیانه ناشی از سیاسی‌شدن تفاوت‌های اجتماعی و ایدئولوژیک است. گروه‌های اجتماعی کشورهایی که از انگیزة لازم برای جامعه‌پذیری برخوردار نیستند، زمینه‌های لازم برای بحران امنیتی را به وجود می‌آورند.

علت اصلی چنین وضعیتی را می‌توان ناشی از شکل‌گیری وضعیتی دانست که از آن به عنوان «جوامع چندپارچه و دولت شکننده» یاد می‌شود. جامعه‌پذیری سیاسی مربوط به محیط‌هایی است که زمینه‌های اجتماعی برای کنترل شکاف‌های محیطی وجود دارد. دولت قوی از قابلیت‌هایی برخوردار است که به‌موجب آن قادر خواهد بود زمینه‌های نفوذناپذیری در حوزة حاکمیت ملی را حفظ نماید. شکاف‌های اجتماعی و تضادهای هویتی از این جهت با واقعیت‌های دولت مدرن تعارض دارد که تحت‌تأثیر تضادهای نهفته و گسترش‌یابنده در زمان محدود قرار می‌گیرند. مهم‌ترین مسئلة دولت‌ها را می‌توان بهره‌گیری از قدرت تاکتیکی برای کنترل محیط سیاسی دانست. بحران‌های هویتی به افزایش تضادهای امنیتی کشورهای خاورمیانه منجر شده‌اند. ظهور دولت شکننده، رهیافت‌های مختلفی را دربارۀ روند و نتایج دولت‌سازی به وجود آورده است. کاستلز در نگرش هویتی خود به عوامل ناکامی دولت ملی اشاره می‌کند.

پیوند مؤلفه‌های هویتی و تکنولوژیک را می‌توان در زمرة عواملی در نگرش کاستلز دانست که زمینه‌های ظهور و نقش‌آفرینی هویت‌های متعارض را اجتناب‌ناپذیر می‌سازد. در چنین شرایطی، زمینه برای بازتولید نیروهای هویتی، قومیتی و گروه‌هایی با الگوی کنش بنیادگرایانه اجتناب‌ناپذیر می‌شود. هویتی‌شدن منازعات و برآمدن نیروهای هویت‌بنیاد، اعم از نیروهای قومی و محلی، طبقاتی و نیروهای بنیادگرا در خاورمیانه، در سال‌های گذشته، اثر مشخص و نیرومندی در تضعیف هرچه بیشتر ساختار دولت-ملت و درافتادن بسیاری از کشورهای جهان اسلام از وضعیت دولت ضعیف به وضعیت دولت شکست‌خورده داشته است.

هویتی‌شدن منازعات در حقیقت به‌معنای شکست دوبارۀ پروژۀ شکل‌دادن به مفهوم ملت به‌عنوان هویتی فراتر از هویت‌های زیرملی و فراملی و به‌معنای شکست پروژۀ سازمان‌دهی مناسبات منطقه‌ای ذیل اقتدار و حاکمیت دولت ملی خواهد بود. نتیجه آنکه خیزش‌های هویتی برای بسیاری از کشورهای منطقه به‌معنای تباهی سیاسی در نگرش هانتینگتونی خواهد بود. هرگونه تباهی سیاسی به مفهوم شرایطی است که مطالبات اجتماعی گروه‌های حاشیه‌ای بیش از اقتدار دولت یا نهادهای سیاسی باشد. طبیعی است که در چنین کشورهایی، نشانه‌هایی از آشوب سیاسی به وجود می‌آید. هرگونه آشوب می‌تواند زمینه‌های لازم برای گذار از خلأ قدرت و تحلیل‌رفتنِ هرچه بیشتر قواعد تثبیت‌کنندۀ نظم منطقه‌ای را به وجود آورد.

در سال‌های بعد از جنگ سرد، زمینه برای ظهور نیروهای اجتماعی و گروه‌های هویتی قطبی‌شده به وجود آمده است. علت اصلی چنین وضعیتی را می‌توان ناشی از تحولات تکنولوژیک و نقش‌یابی نیروهای هویتی پراکنده در جهان اسلام دانست. چنین گروه‌هایی در حوزه‌های مختلف جغرافیایی نیز وجود داشته است؛ اما در جهان اسلام از وضعیت قطبی‌شده و تعارضی بیشتری برخوردار است. اوبرشال در تحلیلی بیان می‌کند از 700 تا 800 گروه اقلیت قومی در سطح جهانی از سال 1950 به این سو، حدود 285 گروه به‌لحاظ سیاسی فعال بوده و در راستای خواسته‌های قومی خود فعالیت کرده‌اند و بخشی از این فعالیت‌ها در قالبی بسیار شدید و حتی خشونت‌بار در راستای نقش‌یابی سیاسی، ایدئولوژیک و هویتی بوده است. چنین نیروهایی توانسته‌اند موقعیت خود را ارتقا داده و نشانه‌هایی از رقابت پرتنش را منعکس کنند.

بنابر آنچه بیان شد، نشانه‌هایی از آشوب در حوزة امنیت منطقه‌ای مشاهده می‌شود. آشوب بیانگر ویژگی‌هایی است که بازیگران تمایل چندانی به پذیرش شکل‌بندی‌های ساختاری نشان نمی‌دهند. ظهور بازیگران هویتی و نیروهای اجتماعی، به‌گونة اجتناب‌ناپذیر، زمینة شکل‌گیری روندهای کنش نامتقارن را فراهم می‌آورد. در این دوران، منازعات کاهش پیدا نخواهد کرد؛ بنابراین شکل‌بندی معماری دفاعی، امنیتی و نظامی ایران بر اساس تهدیدات منطقه‌ای معنا پیدا خواهد کرد.