بازگشت تحریمها علیه ایران؛ تلاش برای تغییر بنیادین استراتژیک
مهدیه معدن نژاد
پژوهشگر موسسه آینده پژوهی جهان اسلام
اولین گروه تحریمهای هستهای ایالات متحده علیه ایران از زمان خروج این کشور از «برنامه جامع اقدام مشترک» (برجام) در بامداد روز سهشنبه 16 مرداد بازگشت. تحریم مبادلات دلاری و ریالی، خرید و فروش طلا و سایر فلزات گرانبها، تحریم صنایع خودروسازی ایران و تحریم تأمین قطعات و خرید و فروش هواپیماهای مسافربری مهمترین بخش این تحریمها است. اولین دور تحریمها در حالی بازگشته که قرار است دور بعدی تحریمها هم در آبان ماه علیه صنایع نفت، گاز، کشتیرانی، بیمه و سایر خدمات مربوط به آن اعمال گردد. هر چند اقدام واشنگتن با واکنشهای سیاسی منفی تهران و دیگر پایتختها (اعم از دیگر طرفهای امضاکننده برجام و غیره) روبهرو شده، اما به هر حال این اقدام که به نظر میرسد در عمل میتواند تأثیرات سویی بر وضعیت معیشتی و حتی سیاسی ایران بگذارد ـ نیازمند بررسی دقیقتر سیاست دولت فعلی ایالات متحده در برابر تهران است.
با وجود آنکه رئیس جمهور امریکا مدعی است فشارهای چند ماه اخیر علیه تهران، آن را به کشوری کاملاً متفاوت تبدیل کرده است. اما به گفته مشاور امنیت ملی وی، نشانهای مبنی بر «آمادگی» ایران برای تغییر رفتار خود بروز داده نشده است. توییتهای تهدیدآمیز دونالد ترامپ و فشارهای اقتصادی در شکل تحریمها، در کنار صحبت از آمادگی برای مذاکره با ایران به نوعی باعث سردرگمی تحلیلگران شده است. هر چند به هر حال این تناقض ظاهری، مروری کوتاه بر مواضع و سیاستهای دولت ترامپ در قبال ایران و مسائل مربوط به دو کشور را ضروری میکند.
اساساً یکی از انتقادات اصلی مخالفان دولت باراک اوباما نسبت به سیاست خارجی آن در قبال موضوعات مختلف ـ از بحران کریمه تا سوریه ـ این بوده است که اگر انفعال و سستی رئیس جمهور وقت و کابینه او نبود، در حال حاضر قدرتهای رقیب و یا دشمن واشنگتن در برخی مناطق دست برتر را نداشتند. بنابراین سیاستمداران فعلی با تکیه بر شعار بازیابی قدرت امریکا به نوعی به دنبال جبران آن دوره هستند و در این راستا هر اقدام (به ویژه کم هزینهای) را اتخاذ میکنند تا تفاوت خود را با دولت سابق ـ به خصوص به قدرتهای بزرگ رقیب خود ـ نشان دهند.
سیاستهای دولت اوباما در قبال مسائل مربوط به ایران از جمله پرونده هستهای، حضور منطقهای، ساخت و توسعه موشکی، و حقوق بشر نیز به شدت مورد انتقاد دولت ترامپ قرار دارد. در کنار این موضوع که ترامپ به دلیل تخاصم نسبت به شخص اوباما، آشکارا به دنبال تخریب دستاوردهای داخلی و خارجی دولت او است. اما نباید این نکته را نادیده گرفت که اساساً سیاستهای متفاوت دو دولت از رویکرد مختلف آنان نسبت به ایران و چگونگی حل و فصل مسائل دو کشور نشأت میگیرد. دولت اوباما (به تعبیر خود) «تهدیدات» ایران را به صورت جداگانه از یکدیگر در نظر میگرفت و این سیاست را دنبال میکرد که با هر کدام از تهدیدات به صورت مرحلهای تعامل کند.
برخی از تحلیلگران بر این باورند که از نگاه دولت سابق واشنگتن، ایران یک کنشگر با نفوذ و دارای قدرت منطقهای است که نه تنها دارای ظرفیت هستهای (و در نتیجه قدرت در سطح نامتعارف) است، بلکه با استفاده هوشمندانه از خلاء قدرت ایجاد شده در غرب آسیا، توانسته به اصطلاح «بازوها»ی خود در منطقه (منظور محور مقاومت) را ایجاد یا تقویت کند که نقش بازدارندگی هم برای آن ایفا میکنند. بنابراین دولت اوباما با در نظر گرفتن قدرت بازدارندگی ایران از یک طرف و واقعیتهای منطقهای، به خوبی به این موضوع پی برد که هرگونه اقدام نظامی مستقیم علیه تهران لاجرم اهداف و شریکان واشنگتن در خاورمیانه را در معرض تهدید و خطر پاسخ قاطع جمهوری اسلامی و بازوهای مذکور قرار میدهد.
بنابراین لازم بود تا در گام نخست، ظرفیت ایران از سطح قدرت نامتعارف به قدرت متعارف تقلیل یابد و در گامهای بعدی (به اصطلاح) دیگر تهدیدات ایران (یا در واقع قدرت بازدارندگی آن) خنثی شود. به اعتراف وزیر امور خارجه سابق امریکا در آن زمان حتی واشنگتن در برابر اصرار شریکان خود از جمله عربستان مبنی بر بمباران ایران ایستادگی کرد. حتی یکی از مقامات سابق وزارت امور خارجه کشورمان پیشتر بر مبنای اطلاعات موثق به نگارنده گفته بود، حتی در دوران اوباما هم امریکاییها در پاسخ به اصرار شرکای خود میگفتند هرگونه اقدام نظامی علیه ایران، در درجه اول منافع و مواضع این کشورها را در خطر تهدید پاسخ متقابل ایران قرار میدهد. البته همزمان با مذاکرات هستهای، تلاش برای تضعیف محور مقاومت نیز ادامه داشت که برجستهترین آن را میتوان در تلاشهای نظامی و سیاسی برای سرنگونی حکومت بشار اسد ملاحظه کرد.
هر چند جانشینان بعدی کاخ سفید رویکرد متفاوتی نسبت به ایران دارند. اولاً آنها «تهدیدات» ایران را جدا از یکدیگر در نظر نمیگیرند ـ بلکه همانطور که جیمز متیس در جریان یک سخنرانی پیش از اینکه وزیر دفاع شود و در مقام رئیس ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا (سنتکام) تصریح کرد، تهدیدات ایران را به عنوان یک بسته لاینفک از هم در نظر میگیرند. بنابراین از نگاه این گروه سیاستمداران، نمیتوان با ایران صرفاً در موضوع هستهای وارد گفتگو و توافق شد تا از این طریق بخشی از تحریمهای هستهای به حالت تعلیق درآید. اما در عین حال (به تعبیر آنها) پولهایی که از حالت بلوکه خارج میشوند به تقویت نفوذ منطقهای ایران کمک می کنند. ثانیاً نگاه این سیاستمداران این است که نمیتوان میان جناحهای سیاسی ایران تفاوتی قائل شد یا به عبارت دیگر آنها را به میانهرو و غیر میانهرو تقسیم کرد.
دولت ترامپ با این نگاه از برجام خارج شد که با دنبال کردن سیاست فشار حداکثری علیه ایران، یکبار دیگر مقامات کشور را پای میز مذاکره بکشاند. البته این بار مسئله فقط فعالیت هستهای نیست، بلکه تمام بسته مذکور روی میز قرار دارد. آنچه که دولت ترامپ از ایران میخواهد به تعبیر مایک پمپئو (وزیر امور خارجه) «تغییر استراتژیک بنیادین» است؛ خواه این تغییر از طریق تصمیم کلان حاکمیتی باشد و خواه از طریق «تغییر رژیم».
به نظر میرسد وجود شخصیتهای به نسبت میانهروتر ـ نظیر متیس ـ در دولت ترامپ باعث شده تا همچنان این محاسبه که توسل به حمله نظامی مستقیم علیه ایران میتواند هزینههای سنگینی برای امریکا و منطقه داشته باشد، حفظ شود و به نوعی مانع اصلی اتخاذ چنین سیاستی از جانب دولت ترامپ باشد. البته این بدین معنا نیست که گزینه جنگ را باید نادیده گرفت، بلکه سیاستمداران همواره جنگ را به عنوان یک گزینه محتمل در نظر دارند. اما میتوان گفت با توجه به وجود راهکارهای کم هزینهتر و موثر برای امریکا، این گزینه کمرنگ میشود. هر چند این مسئله در عین حال این سوال را بوجود میآورد که اگر گزینه حمله مستقیم در اولویت نباشد، واشنگتن از چه روشهایی برای عقب راندن نفوذ ایران در منطقه استفاده خواهد کرد؟
در انتخاب اول میتواند هدف قرار دادن بازوهای منطقهای ایران باشد. خود این فرایند از سه مسیر میتواند رخ دهد: حمله مستقیم علیه محور مقاومت، جنگ نیابتی، حضور مستقیم نظامی در مناطق استراتژیک. مسیری که تاکنون ادامه یافته همان جنگ نیابتی است؛ از جنگ 33 روزه علیه حزب الله لبنان تا جنگهای حماس و رژیم صهیونیستی در غزه، از جنگ نیابتی در سوریه تا حمایت از ائتلاف متجاوز عربی در یمن، همگی در ادبیات پژوهش مربوط به تحولات منطقه در زمره تلاشهای واشنگتن و شریکان آن برای تضعیف و در هم شکستن محور مقاومت و نهایتاً فشار بر ایران گنجانده میشوند.
با وجود آنکه در سالهای گذشته حضور مستقیم نیروهای امریکایی در کشورهایی مثل عراق و سوریه صورت گرفته است. اما با توجه به هزینههای انسانی که این نیروها در دوران اشغال بغداد متحمل شدند و خطراتی که نیروهای ویژه امریکا را در سوریه تهدید میکند، به نظر میرسد سیاست دولت ترامپ هم ادامه سیاست اوباما مبنی بر رد پای کمرنگ در منطقه و عدم تکیه به حضور نیروهای گسترده زمینی باشد. بنابراین جنگ نیابتی یا به نوعی بازگشت به سیاست «موازنه فرا ساحلی» از جمله مسائل مورد تاکید دولت ترامپ است.
البته نکته قابل توجه دیگر در این موضوع وجود دارد که در عمل این سیاستهای نیابتی تاکنون به نفع محور مقاومت تمام شده است یا حداقل، محور تحت حمایت امریکا نتوانسته به اهداف مورد نظر خود دست یابد. برای مثال در موضوع حزب الله ناگفته پیدا است که این گروه به عنوان بخش جدایی ناپذیر بدنه سیاست و حکومت در لبنان، امروزه مستحکمتر و قویتر از جنگ 2006 عمل میکند؛ مشارکت این گروه در جنگ داخلی سوریه به دعوت دولت دمشق نقش موثری در تقویت حزب الله داشته است.
توضیحات فوق از این جهت مطرح شد که به اعتقاد نگارنده در کنار دشواریهای توسل به گزینه مداخله مستقیم نظامی علیه ایران، به نظر میرسد ترامپ و حداقل برخی از اعضای کابینه او به این نتیجه رسیدند که «مهار» تهران از طریق عمل کردن علیه همپیمانان منطقهای آن تاکنون نتوانسته نتیجه مطلوب برای واشنگتن را به دست آورد یا دست کم دولت فعلی بیصبرتر از آن است که به دنبال راهکارهای غیر زودبازده برود.
با این اوصاف به نظر میرسد، با توجه به اینکه موثرترین ابزاری که دولتهای واشنگتن تاکنون علیه ایران به کار گرفتهاند فشار حداکثری اقتصادی در قالب تحریمهای گسترده است، دولت ترامپ نیز مسیر مشابه ی را طی کند. همانطور که جان بولتون و دیگر مقامات کابینه ترامپ تاکید کردند هدف از اعمال فشارها تغییر رفتار ایران است. با وجود آنکه مقامات امریکایی (علی رغم اظهارات سابق خود) تاکید دارند که به دنبال «تغییر رژیم» در ایران نیستند. اما باور گسترده داخلی بر این است که برخلاف این ادعا، واشنگتن به دنبال تحولات اساسی سیستمی است.
به عبارت دیگر میتوان گفت با وجود آنکه سیاست تغییر رژیم از زمان تیره و قطع شدن روابط دو کشور در سالهای اول انقلاب کمابیش در استراتژی کلان ایالات متحده نسبت به ایران قرار داشته است. اما به اعتقاد نگارنده از یک طرف پرهزینه بودن و زمانبر بودن حمله نظامی مستقیم علیه ایران و یا اقدامات نظامی علیه محور مقاومت با هدف تضعیف تهران و از طرف دیگر ملتهب بودن شرایط اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی داخل ایران از طرف دیگر، تصمیمسازان کنونی کاخ سفید را به نوعی به این نتیجه رسانده که به اصطلاح قرار دادن مردم روبهروی حکومت، نزدیکترین راه رسیدن به اهداف واشنگتن است. به همین دلیل هم ملاحظه میکنیم دولت امریکا صرفاً به وضع تحریمهای سنگین علیه ایران اکتفا نمیکند بلکه مقامات آن از هر فرصتی برای بدبین کردن افکار عمومی نسبت به سیاستهای منطقهای و اقتصادی جمهوری اسلامی استفاده میکنند. سخنرانی اخیر مایک پمپئو در جمع ایرانیان آمریکا نمونه بارزی است.
در مجموع به نظر میرسد ترامپ با نگاه تاجر مسلکانه خود به امور سیاست خارجی رابطه مستقیمی میان توان مالی و جایگاه قدرت یک کشور یا حتی کنشگران غیر دولتی در نظر میگیرد. اگر به کمپین انتخاباتی ترامپ در زمان انتخابات برگردیم، به خوبی این رویکرد را در نگاه وی نسبت به چگونگی مبارزه با گروه تروریستی داعش میبینیم؛ ترامپ به صورت جدی معتقد بود با انجام اقداماتی علیه محل درآمدهای نفتی این گروه میتوان آن را نابود کرد. همین رویکرد به نوعی در نگاه ترامپ نسبت به ایران نیز قابل مشاهده است؛ وقتی مقامات امریکا از صفر شدن درآمد نفتی ایران میگویند یا رئیس جمهور این کشور دائما از پولهایی که (به ادعای خود) در دولت اوباما به موجب توافق هستهای یا مبادله زندانیان به تهران داده شده انتقاد میکند، از این امر حکایت میکند که کاخ سفید به صورت جدی به دنبال بستن تمام منافذ مالی ایران است.
بنابراین میتوان گفت دولت ترامپ و لابیهای قدرتمند یهود و تازهنفس عربی در ایالات متحده به صورت جدی به دنبال تغییر رفتار ایران از طریق فشار حداکثری اقتصادی هستند. هر چند شریکان منطقهای واشنگتن نگاه مثبتی نسبت به اقدام نظامی مستقیم این کشور علیه ایران دارند، اما به نظر میرسد جمعبندی فعلی در آمریکا بر ادامه سیاست تحریم و البته بیاعتبار کردن سیاستهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حکومت در نزد افکار عمومی داخلی است تا بدین وسیله فشار مردمی علیه حکومت را نیز به حداکثر برساند. به باور کاخ سفید در این شرایط یا مقامات ایران در برابر فشارهای داخلی و خارجی، پای میز مذاکره میآیند و یا آنقدر درگیر هرج و مرجهای داخلی ناشی از گسترش اعتراضات و بعضاً آشوبها میشوند که عمده توجه خود را به جای مسائل منطقه به تحولات داخلی متمرکز میکنند.
شاید به همین خاطر است که وزارت امور خارجه ایران از جمله شخص وزیر در سخنرانیهای خود برای تبیین این واقعیت تلاش میکنند که برخلاف ادعای واشنگتن، تحریمها و فشارهای این چنینی دقیقاً مردم کشور را هدف قرار داده است. هر چند واضح است در شرایط هراس از بازگشت تحریمها (به دلیل تجربه قبلی)، شرایط نامناسب اقتصادی در داخل، و التهاب سیاسی نمیتوان برای مقابله با سیاستهای دشمن صرفاً بر تحریک افکار عمومی تکیه کرد.
**مسئولیت صحت و سقم مطالب موجود در یادداشت ها، مقالات و مصاحبه های منتشر شده در سایت به عهده نویسنده بوده و انتشار آنها الزاماً به معنی تایید مطلب یا بیانگر دیدگاه های موسسه نیست.