(سیدحامد حسینی؛ دانشجوی دکتری روابط بینالملل)
هنگام بررسی رفتار گروههای رادیکال، تمرکز بر دو مفهوم اساسی مهم است. اولین مورد این است که جنبشهای سیاسی رادیکال هر زمان که فرصتی پیدا کنند، قدرت را به دست میگیرند؛ خواه از راههای نامنظم یا غیر دموکراتیک. آنها معمولاً ادعای قدرت از طریق روشهای نوین مانند انتخابات و رأی مردمی را ندارند. دومین واقعیت این است که سازمانهای رادیکال نتیجۀ جنبشهای سیاسیای هستند که از ایدئولوژی افراطی استقبال میکنند و ادعا میکنند که دارای حقیقت نهایی و پاسخ قطعی به همۀ سؤالات وجودی در همۀ زمینههای زندگی هستند. رفتار سیاسی این سازمانها غالباً مستثناست و جامعه را به دو قسمت تقسیم میکند: کسانی که موافق هستند و کسانی که مخالف هستند. هیچ فاصلهای هم بین آنها وجود ندارد. به همین دلیل است که این سازمانها طبیعتاً وارد ائتلافهای سیاسی نمیشوند و با سازمانهای دیگر همکاری نمیکنند؛ حتی اگر همۀ آنها در اجزای ایدئولوژی خود سهیم باشند؛ زیرا معتقدند که دارای حقیقت نهایی هستند که دیگران از آن برخوردار نیستند.
دو مسیر متضاد
درسهای تاریخی که از نتیجۀ حضور جنبشهای رادیکال در سیاست ناشی میشود، واجد دو مسیر متضاد است:
1- جنبشهای رادیکال، اصول و ایدئولوژی خود را حفظ کرده و تمام تلاش خود را برای اجرای آن، صرفنظر از بهایی که جوامع تحت کنترل آنها باید بپردازند، انجام میدهند. این مورد دربارۀ نازیسم در آلمان، فاشیسم در ایتالیا و کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی سابق صدق میکرد.
2- جنبشهای رادیکال، منافع سیاسی و نیز دستاوردهای اجتماعی و اقتصادی خود را در اولویت قرار داده و پراگماتیسم سیاسی را پذیرفتهاند. آنها بهتدریج و با کاربست شعارهایی برای جلب همنظری و حمایت مردم، به جنبش سیاسی معمولی تبدیل میشوند؛ اما در عمل، سیاستهای عملگرایانهای را دنبال میکنند که برای آنها دستاوردهای سیاسی موقت ایجاد میکند، وارد مذاکره میشوند و با مخالفان سیاسی عمدتاً وارد رقابت و نه صرفاً پیکار خشونتآمیز میشوند. این مسیری است که بیشترِ جنبشهای ایدئولوژیکمحور جهان سوم پس از کسب استقلال از استعمار غرب دنبال کردند. جنبشهای مارکسیستی نیز همین رویکرد را در اروپا دنبال کردند.
با نگاهی دقیق به جنبشهای رادیکال در کشورهای عربی و مسلمان مشخص میشود که آنها در مراحل تاریخیِ جنبشهای رادیکال مارکسیستی و ناسیونالیستی حرکت کردند. در دهۀ 1990، جنبش طالبان از همان ایدئولوژی پیروی میکرد که آنها را به قدرت و در نتیجه به انزوای فکری از واقعیتهای سیاسی در داخل و خارج از کشور رساند. در پی خیزشهای بهار عربی، اخوانالمسلمین هر دو مسیر را در پیش گرفت. اخوانالمسلمین با مقرّ خود در مصر و بازوی خود در لیبی محکوم به انزوا بود؛ جایی که سعی کرد ایدئولوژی خود را بهزور به جامعه تحمیل کند و همۀ شرکای سیاسی را نادیده گرفت. در نتیجه، عمر سازمان بهسرعت به پایان رسید؛ اما جنبش النهضه، بازوی اخوانالمسلمین در تونس، رویکردی منطقی و عملگرا اتخاذ کرد که باعث شد بتواند به مدت ده سال، بیشتر از سازمان اصلی خود در مصر زنده بماند. در همۀ این موارد، مدت بقا متناسب با میزان انعطافپذیری است که در عملگرایی سیاسی دنبال میشود.
عوامل تعیینکنندۀ رفتار
بهمنظور توضیح سرنوشت اجتنابناپذیر این جنبشهای رادیکال، چهار متغیر، رفتار این جنبشها را پس از بهدستگرفتن قدرت در کشورهای اسلامی مشخص میکند:
1- ایدئولوژی جنبشهای رادیکال و نوع برخورد با استانداردهای بینالمللی مورد توافق جامعۀ بینالمللی: این موارد شامل حقوق زنان، احترام به هویت اقلیتهای مذهبی و قومی، احترام به آزادیهای عمومی مانند آزادی عقیده، آزادی بیان و… است. هرچه این برخورد با استانداردهای بینالمللی شدیدتر و بزرگتر باشد، این احتمال بیشتر است که نتوانند برای مدت طولانی در قدرت بمانند و بهاحتمال زیاد، انزوای بینالمللی آنها ادامه مییابد و پایان حکومت آنها تسریع میشود.
2- رشد و گسترش جنبشهای رادیکال در جامعۀ تحت حاکمیت آنها: این امر از نظر کمّی و کیفی اندازهگیری میشود. این شامل درصد جمعیت تشکیلدهندۀ این گروهها و همچنین وزن اجتماعی و اقتصادی آن در ساختار حکومتی است. پایگاه این گروهها میتواند بخش قومی یا مذهبی یا منطقۀ خاصی باشد یا گروه مذهبیای که از نظر جغرافیایی پراکندهشده و با خطوط فرقهای، قومی، زبانی و منطقهای در هم آمیخته است. هرچه تعداد و درصد آنها در جامعه بیشتر باشد، تأثیرگذارتر هستند و از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی وزن سنگینتری دارند که در این صورت، این جنبشهای رادیکال در تحمل و حفظ قدرت موفقتر میشوند و به همین میزان، در صورتی که عکس این شرایط باشد، دارای نفوذ و اثرگذاری پایینی خواهند بود. این روند در واقع نقش موقت ایفا میکند و میتواند تا حدی از جنبشها حمایت کنند تا خطاهای آنها آشکار شود و شکستهای آنها افزایش یابد. آن زمان است که خودِ این جماعتها علیه هستههای اصلی جنبش رادیکال فعالیت میکنند.
3- متحدان منطقهای: این، عاملی بسیار مهم در توانمندسازی جنبشهای رادیکال برای بهدستگرفتن قدرت از یک سو و ماندن در قدرت برای مدت طولانیتر از سوی دیگر است. هرچه متحدان منطقهای در کشورهای همسایه یا فراتر از آن، کسانی که معتقدند قدرت جنبش رادیکال در دست آنهاست، بیشتر و قویتر باشد، بهاحتمال زیاد، حکومت این جنبشها پایدارتر خواهد بود. طالبان در دهۀ 1990 و حمایت پاکستان از آنها و تأیید ضمنی برخی از بازیگران منطقهای برای بهقدرترسیدن آنها، همگی نشاندهندۀ پویایی این نوع نفوذ منطقهای است که به جنبشهای رادیکال برای تصرف و ماندن در قدرت کمک میکند.
4- نتایج روند سیاسی دنبالشده از سوی جنبشهای رادیکال: این یکی از متغیرهای بسیار مهمی است که بر توانمندسازی جنبشهای رادیکال برای افزایش قدرت و حفظ آن تأثیر میگذارد. بنابراین، اگر آنها بتوانند حداقل خواستههای مردم را برآورده کنند و بهطور مشخص، سیاستهای اقتصادی و اجتماعی عمومی را در زمینههایی مانند اشتغال، آموزش، مراقبتهای بهداشتی و زیرساختها ارائه دهند، تا حدود زیادی این امکان وجود دارد که بتوانند ادامۀ قدرت را با موفقیت دنبال کنند. در واقع، این متغیر بهعنوان کانون اصلی قرار میگیرد؛ در حالی که سه متغیر دیگر نیز میتواند به نفع یا علیه آنها لحاظ شوند.
پروندۀ طالبان
مفهومسازی نظری در مورد وضعیت کنونی در افغانستان و پس از تسخیر حکومت بهدست طالبان نشان میدهد که این جنبش تلاش کرده است از چهار متغیر فوق برای تأمین منافع خود استفاده کند؛ به این معنا که جنبش طالبان بیفاصله پس از بهدستگرفتن قدرت در افغانستان تمایل خود را برای سازگاری با هنجارها و سنّتهای بینالمللی تثبیتشده اعلام کرد. بهبیان دیگر، این نشانهها حاکی از تلاش برای اطمینانبخشیدن به جامعۀ بینالملل است و اعلام میکند این جنبش اکنون تغییر کرده و همان طالبان دهۀ 1990 را نشان نمیدهد طالبانی که اکنون به اصل دولت ملی معتقد است، به حاکمیت همۀ دولتهای دیگر احترام میگذارد و اجازه نمیدهد خاک افغانستان برای تهدید علیه هر کشوری مورد استفاده قرار گیرد و همچنین به آزادیهای عمومی احترام میگذارد.
با این حال، این لفاظیها ممکن است همچنان ترفندی تبلیغاتی باشد که با هدف اعتمادسازی در سطح بینالملل، یعنی درست قبل از بهدستگرفتن کنترل دولت و تثبیت کنترل آن بر روند حکومتداری، انجام میشود. از سوی دیگر، این لحن سازشآمیز از سوی رهبرانی بود که با مقامات آمریکایی در قطر در حال مذاکره بودند و با جهان خارج آشنا بودند و با آنها تعامل داشتند. روی دیگر سکه آن است که همین لفاظیها ممکن است کودتایی را در درون جنبش ایجاد کند تا نسلی تندرو و افراطی را به ارمغان آورد؛ به این معنی که رویارویی با جهان خارج شدیدتر شود. در این صورت، پایان سریع کنترل طالبان بر افغانستان را به دنبال خواهد داشت.
از سوی دیگر، بهدلیل تعدد گسترههای قومی و فرقهای در مناطق این کشور، پایگاه متشکل از قبایل پشتون را نمیتوان عامل مثبتی برای قدرتبخشیدن به حکومت طالبان دانست. این مسئله میتواند انسجام و یکپارچگی جامعه و دولت را نیز تهدید کند؛ زیرا امکان دارد هر گروه قومی یا فرقهای، منطقهای را برای خود تصاحب کند. این وضعیت، هرگاه عنصر تقسیمبندیهای شدید اجتماعی نیز وجود داشته باشد، میتواند به جنگهای داخلی منجر شود و وجود یک گروه قومی یا فرقهای که کل منطقه را کنترل کند، در بخشهای زیادی از جامعۀ چندپارۀ افغانستان وجود دارد. به همین دلیل است که این متغیر هنگامیکه طالبان قدرت را به دست گرفت، بهعنوان پیشران عمل کرد؛ اما تا زمانی که طالبان تلاش میکند قدرت خود را در همین حالت انحصاری نگه دارد، بهنفع این تشکیلات نخواهد بود. از منظر متغیر سوم، متحدان منطقهای طالبان در طیفی از قابلاعتماد و غیرقابلاعتماد در نوسان هستند. آنها یا درگیر مسائل مرزی و امنیتی شدهاند، مثل پاکستان و هند و ایران، یا دشمنان بالقوه مانند کشورهای آسیای میانه (قطر و ترکیه) هستند که اگر حقوق گروههای قومی در شمال افغانستان نقض شود، منافع عمدتاً اقتصادی و عملگرایانهشان دچار خدشه میشود.
بدین اعتبار انتظار نمیرود نتیجۀ حکومت طالبان مورد تأیید اجتماعی قرار گیرد تا بتواند آنها را در قدرت نگه دارد؛ زیرا این جنبش، در عمر نیمقرنی خود، با انواع افول و شکستها روبهرو بوده و قادر به حل بحرانهای موروثی خود و برونرفت از آنها نشده است. مشروعیت آن ممکن است فقط در سایۀ طرح مارشالگونه یا بودجۀ هنگفتی که از جهان خارج به ارمغان بیاید، فراهم شود که بعید است این اتفاق نیز بیفتد. تصرف قدرت توسط جنبش رادیکال اغلب به نابودی یا تجزیۀ آن منجر شده و مانع توسعه و پیشرفتش میشود. بهطور کلی، این، ضرری برای مردم و جوامع و دولتها باقی میماند. طالبان نیز از این قاعده مستثنا نیست و انتظار نمیرود قدرت خود را برای مدت طولانی در افغانستان ادامه دهد؛ مگر اینکه ایدئولوژی سیاسی رادیکال خود را رها کرده و به نیروی حاکم معمولی تبدیل شود که دارای برنامۀ ملی و عملگرایانه است.