نظم جدید عربی- بخش دوم
منبع: مارک لینچ/ فارن افرز
ترجمه موسسه آینده پژوهی جهان اسلام
حدودا هفت سال از شروع تحولات کشورهای عربی خاورمیانه و شمال آفریقا میگذرد و حالا به نظر میرسد امید به ایجاد تغییرات بنیادین در نتیجه خیزشهای مردمی- که رسانههای غربی عجولانه آن را «بهار عربی» خواندند- دیگر به تاریخ پیوسته است. اگر سرنگونی سریع دیکتاتور تونس، بارقه امید را در دل مردم و تحولخواهان منطقه روشن کرد که بالاخره کشورهای عربی هم از دایره موج جهانی دموکراتیزاسیون خارج نیستند و این امید با سقوط حسنی مبارک تقویت شد اما شروع خشونتها در سوریه به نوعی یک شوک اساسی به مردم وارد کرد. در ادامه تحولات نیز بدون تردید کودتای 2013 در مصر نقطه پایانی برای «بهار عربی» بود که به تدریج جای خود را به تعبیر «زمستان عربی» داد. هرچند خیزشهای 2011-2010 نتوانست دموکراسی را برای کشورهای عربی به ارمغان بیاورد اما بدون تردید نظم سنتی را در خاورمیانه تغییر داده است. «مارک لینچ»، پژوهشگر ارشد موسسه کارنگی برای صلح، در یادداشت طولانی خود برای نشریه «فارن افرز» به بررسی ماهیت این نظم جدید پرداخته است. این استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه جرج واشنگتن در یادداشت خود توضیح میدهد نظم جدیدی هم که جایگزین نظم قدیمی میشود، نظم با ثبات و با نظم نیست. موسسه آینده پژوهی جهان اسلام متن این گزارش را در دو بخش ترجمه و منتشر میکند. بدیهی است ترجمه و انتشار این مطلب به منزله تایید یا رد محتوای آن توسط موسسه نیست و این امر صرفا برای آگاهی پژوهشگران محترم صورت میگیرد. بخش دوم ترجمه را در زیر میخوانید:
حمایت خارجی از شورشیان سوریه نتایج فاجعهآمیزی را بهوجود آورد که خشونت را تشدید کرد، بدون آنکه مسیر قابل اعتمادی برای حل و فصل بحران پیشنهاد کند. هر زمانی که شورشیان پیشروی میکردند، بازیگران خارجی رقیب- ایران، حزب الله، و روسیه- به نفع اسد مداخله کردند؛ هر پیشروی یک ضد عمل اجتناب ناپذیر را به دنبال داشت که فقط سطح رنج انسانی را تشدید میکرد. در یکی از نمونههای این پویاییها، در سال 2015 بعد از آنکه گروههای شورشی افراطی- تحت حمایت خارجی- در شمال سوریه کنترل پیدا کردند، روسیه در حلب مداخله کرد. نیروهای رقیب [دولت] در سوریه در جنگ نیابتی خود را به یک اندازه ماهر نشان ندادند. در حالیکه نیروهای حامی اسد مثل یک لیزر بر حمایت از حکومت متمرکز بودند، قطر، عربستان، و ترکیه یکدیگر را به همان اندازه که متحد میدیدند، رقیب هم میدانستند و تلاشهای رقیبانه و غیر هماهنگشده آنها دائما نتیجه معکوس به بار میآورد.
با وجود آنکه ایالات متحده تلاش کرد تا میان گروههای تحت حمایت قطر، سعودی، و ترکیه همکاری ایجاد کند اما در غلبه بر جنگ درونی میان حامیان آنان یا تحمیل یک استراتژی منسجم ناکام ماند. این مشکلات به واسطه خصوصی شدن جریان سلاح و پول به گروههای شورشی در روزهای تعیین کننده اواخر سال 2012 و اوایل 2013 تشدید شد، چرا که شبکههای سلفی در خلیج فارس به این شورشها پول تزریق میکردند. این امر حتی تنش بیشتری را ایجاد کرد و مرکز جاذبه شورشها را به انتهای طیف تروریستی کشاند. با تداوم جنگ، دولتهای خلیج فارس و ترکیه به دنبال جنگجویان موثر، حمایت خود را به ائتلافهای افراطگرا تغییر دادند. داعش از این محیط ظهور کرد، نه به عنوان گروه نیابتی هیچ دولتی بلکه به عنوان نیروی شورشی که با آنچه سوریه به آن تبدیل شده بود، به خوبی سازگار شد.
ایالات متحده بعد از سالها تلاش برای تسلیح، محدود کردن، و شکل دادن به معارضه از راه دور، نهایتا در سوریه مداخله کرد تا نه با اسد بلکه با داعش بجنگد. این مداخله به نوبه خود موفقیت آمیز بود چرا که داعش را به عنوان یک موجودیت شبیه به دولت هم در عراق و هم در سوریه نابود کرد. به طور همزمان حوزه و اختیارات محدود این کارزار نظامی، از اینکه ایالات متحده درگیر منازعه گستردهتری با اسد و روسیه شود جلوگیری کرد. اما پیچیدگیهای مدیریت حتی این مداخله محدود علیه داعش هم دلهرهآور بود و تعهدات ناخواسته جدیدی را ایجاد کرد. تلاشهای ایالات متحده و روسیه برای مدیریت رقابت خود در سوریه، ویژگی چند سال گذشته بوده است.
البته حتی سرنگونی داعش و دستاوردهای قابل توجه سرزمینی توسط دولت اسد هم بحران را به پایان نزدیکتر نکرد. دولت شکستخورده سوریه کماکان کششی مغناطیسی بر دیگر کشورهای منطقه اعمال میکند. مثلا کارزار ضد داعش نهایتا به مداخله بیشتر ترکیه منجر شد. ایالات متحده با توجه به نیاز مبرم به نیروهای نیابتی محلی برای مبارزه علیه داعش در سال 2015 با یگانهای مدافع خلق یا ی.پ.گ- تحت سلطه کردها- در کنار شبهنظامیان دیگر با عنوان نیروهای سوریه دموکراتیک یا اس.دی.اف موافقت کرد. موفقیت این نیروها باعث نگرانی ترکیه نسبت به جداییطلبی کردی شد که در سال 2017 موجب گشت تا این کشور، در چندین ناحیه اصلی در شمال سوریه مداخلات نظامی انجام دهد. به طور همزمان، اسرائیل شروع به افزایش حملات هوایی خود علیه اهداف ایران و حزب الله در سراسر سوریه کرد. هرچند به نظر میرسد هم معارضان نظام و هم کارزار ضد داعش در حال حاضر قدرت خود را از دست میدهند اما جنگ سوریه بیش از قبل بینالمللی شده است. در مجموع هر رژیم عربی امروزه تحت شرایط ناامنی درک شده عمیقی به سر میبرد.
با وجود آنکه سوریه ترسناکترین مورد است اما قدرتهای منطقهای به دنبال نفوذ و پرستیژ خود، خسارتهای انسانی و سیاسی عظیمی را در بخشهای دیگر هم بوجود آوردند. تلاشهای آنها حتی کشورهایی که درگیر جنگ داخلی نبودند را هم بیثبات کرده است. عربستان سعودی و امارات متحده عربی در سال 2011 از کودتای نظامی ژنرال عبدالفتاح سیسی حمایت کردند که محمد مرسی، رئیس جمهور به صورت دموکراتیک انتخاب شده این کشور را که عضو اخوان المسلمین و تحت حمایت قطر بود، سرنگون کرد. اما علیرغم دهها میلیارد دلار کمک [این پادشاهیهای] خلیج فارس، رژیم سرکوبگر سیسی نتوانسته شرایط عادی و ثبات را به مصر بازگرداند. رقابت میان قطر و امارات متحده عربی حتی در تونس، که نسبتا موفق بوده، باعث ایجاد بیثباتی شده است. تزریق پول و حمایت سیاسی خارجی از متحدان بومی، سیاست دموکراتیک نوظهور این کشور را آلوده کرده است.
معمای امنیت در همه جا
این پویاییهای آشفته منطقهای محصول «معمای امنیت» کلاسیک است: وقتی دولتها تلاش میکنند امنیت خود را افزایش دهند، آنها ضد اقداماتی را برمیانگیزند که حتی از آنچه قبلتر بودهاند هم کمتر امنشان میکند. امروزه هر رژیم عربی تحت شرایط ناامنی درک شده عمیق به سر میبرد. با وجود همه جسارتها و لافزنیها اما این دولتها از طغیان یک سلسله اعتراضات مردمی دیگر هراس دارند. تکثیر سریع اعتراضات در 2011 نیز این دولتها را قانع کرده که یک خیزش در جایی در منطقه میتواند جرقه یک [خیزش دیگر] را در داخل [این دولتها] رقم بزند. وقتی اعتراضات اقتصادی ماه می امسال، اردن را تکان داد عربستان، قطر و امارات فورا کمک اقتصادی به امان را از سر گرفتند تا ناآرامی را متوقف کنند.
اما زمانی که دولتها تلاش میکنند تا چالشگران بالقوه را از طریق اعمال کنترل بیشتر بر جوامعشان سرکوب کنند، معمولا فقط وضعیت را بدتر میکنند. هر چه آنها سختتر [مردم] را سرکوب کنند، باعث ایجاد عصبانیت و خشم شده و احتمال شمول دموکراتیک را مسدود میکنند. این تحول به صورت آشکار در مصر، جاییکه سیسی کارزار ضد اسلامگرایی خود را گسترش داده تا آنجا که شامل فعالان سکولار، روزنامهنگاران، و دانشگاهیان هم میشود، قابل مشاهده است. در نتیجه وی بخشهای اعظمی از ائتلافی که از کودتا حمایت کردند را به صورت فزایندهای از خود بیگانه میکند.
این معماهای امنیت داخلی تصمیمات سیاست خارجی غیر قابل توضیح را توضیح میدهد. ولیعهد جدید عربستان، محمد بن سلمان، را در نظر بگیرید. ولیعهد بعد از تقویت سریع قدرت، تغییراتی ناگهانی در سیاست داخلی ایجاد کرد. او اصلاحات اجتماعی نظیر اعطای اجازه رانندگی به زنان و گشایش تئاتر را انجام داد. البته به صورت همزمان فعالان حقوق زنان را سرکوب نمود، بخش قابل توجهی از نخبگان کشور را بازداشت و مرعوب کرد، و بخشهای اصلی ساختار مذهبی را به حاشیه برد. اما تقویت قدرت موفق بن سلمان در داخل را نباید جدا از مداخلات فاجعهآمیز و بیش از حد تهاجمی وی در خارج از کشور دانست.
وی حتی پیش از کسب قدرت داخلی، با این فرض که یک پیروزی سریع منجر به جلب حمایت داخلی برای او میشود، تصمیم به مداخله در جنگ داخلی یمن گرفت. اما برعکس، نیروهای سعودی در باتلاقی ویرانگر گیر افتادند. به همین ترتیب، انتظار میرفت تحریم 2017 قطر هم سلطه سعودی بر شورای همکاری خلیج فارس را ایجاد کند و هم هرگونه چالش داخلی از طرف اخوان المسلمین را از بین ببرد. ولی نتیجه برعکس شد: قطر منعطفتر از آن چه که بسیاری انتظار داشتند، خود را نشان داد. این تحریم همچنین روابط با واشنگتن را تضعیف کرد، به تلاشها برای مهار ایران آسیب زد، و شورای همکاری خلیج فارس را احتمالا به صورت مرگباری ضعیف کرد. عربستان هم در یمن و هم در قطر خود را به دام افتاده میبیند؛ نه تنها برای اینکه نمیتواند جنگ را تشدید کند تا برنده شود بلکه از ترس پیامدهای سیاسی داخلی هم نمیتواند عقبنشینی کند.
رقابت بین کشورهای عربی و ایران، نمونه دیگری از معمای امنیت موجود است. گرچه ترس اعراب از توسعهطلبی ایران ریشه در واقعیت دارد اما این نگرانیها همواره خیلی دور از میزان قدرت واقعی ایران بوده است. هرچند بدبختانه هرچه دولتهای عربی بیشتر برای مقابله با ایران کار میکنند، این کشور قویتر میشود. کارزار امارات و عربستان در یمن آنچه که اساسا پایگاه کوچک ایران [در این کشور] بود را به ائتلاف استراتژیک قویتری با حوثیها تبدیل کرد و منجر به نفوذ بیشتر گروههای نیابتی تحت حمایت ایران شد. در سوریه هم شورشیان تحت حمایت کشورهای خلیج فارس و ترکیه به ایران نقش فرماندهی بیشتر در این کشور را دادند. در لبنان، نمایش عجیب و غریب دولت عربستان با گروگان گرفتن نخست وزیر این کشور سعد حریری برای چند هفته در ریاض، یک بحران سیاسی داخلی را رقم زد که نهایتا ائتلاف سنی حامی سعودی در پارلمان لبنان را تضعیف کرد.
البته این پویاییهای جدید صرفا نتیجه رقابت بین دولتی نیست؛ بلکه همچنین محصول دولتهای ضعیف و شکننده است که با ایجاد خلاءهای قدرت، معماهای امنیتی خود را ایجاد میکنند. حتی اگر یک قدرت منطقهای یک خلاء قدرت را به عنوان فرصت مناسبی برای توسعه نفوذ خود در نظر نگیرد، میترسد که رقیبانش این کار را انجام دهند. وقتی دولتی درگیر میشود، معتقد است کاهش حمایت از نایبان بومی آن صرفا گروههای نیابتی رقیبان منطقهایاش را تقویت میکند. این ترس تنشزدایی را در جنگهای داخلی لیبی، سوریه و یمن به شدت دشوار میکند. حتی اگر کنشگران که مداخلاتشان شکست خورده است هم این امر را به رسمیت بشناسند اما آنها در منطق رقابت معمای امنیت گیر افتادند- نه میتوانند برنده شوند و نه آن را ترک کنند.
هنجار جدید
در منطقهای که به شدت غرق معماهای امنیت است، هیچ میزانی از تضمینهای ایالات متحده نمیتواند کافی باشد. حجم بیسابقه فروش سلاح آمریکا به عربستان سعودی و امارات متحده عربی در 5 سال گذشته (که توسط دولت اوباما تصویب شد تا حمایت برای توافق هستهای ایران را به دست آورد) هیچ کدام از این کشورها را امنتر نکرده است. با وجود آنکه واشنگتن دیگر از دموکراتیزاسیون یا حقوق بشر صحبت نمیکند اما حکومتهای مطلقه زمان راحتتری برای رفع چالشهای داخلی خود ندارند. خروج آمریکا از توافق هستهای ایران صرفا نگرانیهای دولتهای عربی خلیج فارس از ایران را تشدید کرده است. حمایت یکجانبه واشنگتن از اسرائیل در بحبوحه خشونت در غزه، انزوای بینالمللی این رژیم را تشدید و احتمال وقوع یک منازعه دیگر را تسریع کرده است. با وجود آنکه ایالات متحده، دولتهای سنی خلیج فارس را به صفبندی آشکار با اسرائیل سوق داده اما این تلاش از طریق درگیری امارات و عربستان با قطر تضعیف شده است. رژیمهای عربی حتی با رئیس جمهوری که نسبت به ایران موضع تندی اتخاذ کرده و به نظر میرسد هیچ مشکلی با حکومت اقتدارگرا ندارد، دیگر ایالات متحده را به عنوان ضامن قابل اتکا برای بقای رژیم یا منافع سیاست خارجی خود نمیبینند. در این محیط جدید، حتی برای متحدان نزدیک آمریکا هم ایجاد روابط با چین، روسیه، و اتحادیه اروپا معنادار است- کاری که مصر، عربستان سعودی، ترکیه، امارات متحده عربی و حتی اردن هم انجام میدهند. چنین تلاشهایی حصاری منطقی در برابر غیر قابل پیشبینی بودن ایالات متحده است اما به راحتی میتواند از طریق پویاییهای معمای امنیتی مشابه به راحتی به وضعیت بدتری منجر شود.
دولت ترامپ به سختی تلاش میکند تا این واقعیتهای جدید را مدیریت کند. تغییرات سیاسی ناگهانی ترامپ و پیامهای به شدت غیر منسجمی که از بخشهای مختلف دولت آمریکا میآید، هم متحدان و هم دشمنان را سردرگم کرده است. عربستان سعودی و امارات متحده عربی ممکن است موضع سختتر ترامپ علیه ایران و حمایت وی از جنگ در یمن را دوست داشته باشند اما دیگر سیاستها نظیر فشار واشنگتن بر آنها برای پایان دادن به تحریم قطر، تقاضا از آنها برای افزایش تولید نفت، و نشانههایی مبنی بر قصدش برای خروج از سوریه برایشان ناخوشایند است.
همچنان دولت بینظم ترامپ نباید از واقعیتهای ساختاری عمیقتر منحرف شود که چالشی برای هر رئیس جمهور آمریکا است. ایالات متحده دیگر قدرت یا جایگاهی برای تحمیل نظم منطقهای مد نظر خود ندارد. به احتمال زیاد هژمونی آمریکا در خاورمیانه هرگز بازنمیگردد چون منطقه به صورت بنیادین تغییر کرده است. به هر حال عبور از جنگها و ناکامیهای سیاسی که در پی شورشهای عربی آسان نخواهد بود.