سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه، تداوم یک روند ( بخش دوم)
ترجمه موسسه آینده پژوهی جهان اسلام
در بررسی روندهای سیاست خارجی ایالات متحده در قبال خاورمیانه طی سالهای پس از جنگ دوم جهانی، شاهد تغییراتی در روندهای تصمیم سازی و عملیاتی کردن آنها در خاورمیانه بوده ایم. در واقع نمی توان منکر شد که سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه در برهه های زمانی مختلف شاهد تغییرات زیادی بوده است، اما بلدر پریفتی معتقد است نوعی ثبات در این سیاست ها وجود دارد. ژئوپلیتیک که در مرکز این داستان است، سبب می شود تا سیاستمداران آمریکایی گزینه های اندکی برای تغییر در مقابل خود ببینند و تمرکز خود را بر جلوگیری از خیزش و تقویت یک هژمون منطقه ای معطوف کنند. در هفت دهه اخير، سياست خارجي آمريكا مشاركت فزاينده در تعیین سياست هاي منطقه اي، از جمله تعاملات اقتصادي، جنگ ها و تلاش پنهانی برای سرنگوني رهبران خاورمیانه را نشان داده است. به عنوان مثال به دنبال توافق موسوم به “خط قرمز” در 1928، ایالات متحده و بریتانیا در چارچوب قراداد انگلو/امریکن پترولیوم، نفت خاورمیانه را تقسیم کردند. دخالت عمده بعدی در ایران، در سال 1953 زمانی آغاز شد که سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده با همکاری سرویس جاسوسی بریتانیا کودتایی برای سرنگونی نخست وزیر محمد مصدق، که نفت ایران را که در آن زمان بیشتر در دست شرکت های انگلیسی بود، ملی اعلام کرده بود، ترتیب دادند. یکی دیگر از اتفاقات مهم در سال 1956، زمانی که بریتانیا و فرانسه، در هماهنگی با اسرائیل و در تلاش برای باز پس گرفتن جریان اصلی نفت به اروپا –یعنی کانال سوئز – که توسط نخست وزیر مصر جمال عبدالناصر ملی اعلام شده بود، صورت پذیرفت. مخالفت آمریکا با این اقدام منجر به تحقیر و خروج قدرتهای اروپایی از خاورمیانه و شکل گیری خاورمیانه ای تحت نفوذ کامل آمریکا شد. تسلط ایالات متحده در منطقه همچنان در طول جنگ سرد ادامه داشت، زیرا هدف آمریکا در آن زمان، جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی در منطقه و در سراسر جهان بود.
پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آغاز فصل جدید حضور آمریکا در خاورمیانه بود، که با جنگی بزرگ آغاز شد. پس از حمله عراق به کویت غنی از نفت در اوایل ماه اوت 1990، ایالات متحده آمریکا بلافاصله با ایجاد یک ائتلاف نظامی به رهبری آمریکا و مجبورکردن عراق به عقب نشینی، واکنش نشان داد. بیش از هفت سال بعد در دسامبر 1998، ایالات متحده آمریکا برای کاهش توانایی عراق در تولید و استفاده از سلاحهای کشتار جمعی و تلاش برای تحمیل قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل متحد، وارد یک نبرد هوایی چهار روزه علیه این کشور شد. پس از حملات 11 سپتامبر به آمریکا و اتهاماتی که در مورد حمایت از گروههای تروریستی متوجه افغانستان بود، حمله به افغانستان اقدام بعدی ایالات متحده در منطقه بود. دو سال بعد، ایالات متحده آمریکا درگیر یکی از از پیچیده ترین منازعات جدید شد: حمله نظامی 2003 به عراق. با این وجود، جنگ عراق آخرین مورد از دخالت های ایالات متحده در خاورمیانه نبود. در عوض، این جنگ فصلی جدید در سیاست خارجی آمریکا در قبال خاورمیانه را رقم زد که امروز با دخالت مستقیم در عملیات نظامی علیه داعش در عراق و سوریه و درگیری دیپلماتیک با جمهوری اسلامی ایران و دیگر کشورهای منطقه ادامه دارد. در حالی که بسیاری بر این باور بودند که جنگ عراق یکی از ویژگی های استثنایی سیاست خارجی ایالات متحده و حاصل از ایدئولوژی نومحافظه کار رئیس جمهور بوش بود، اکثر تحلیلگران معتقد بودند که جانشین او، رئیس جمهور باراک اوباما، سیاست خارجی دیگری را در خاورمیانه دنبال خواهد کرد. اوباما در تبلیغات انتخاباتی خود با اشاره به اصول متضاد و یک جانبه دکترین بوش، اعلام کرد که دکترین وی بر اساس اصول دکترین بوش پایه ریزی نشده است. چارچوب سیاسی مد نظر او، بر “امنیت جمعی“ و “رفاه مشترک” با سایر ملل تاکید داشت. او همچنین وعده داده بود تا سیاست ترس را از بین ببرد و ذهنیتی را که مدتهاست درگیر جنگ و نزاع در سراسر جهان بوده، تغییر دهد. اوباما در اوایل دوران ریاست جمهورییش همچنان بر ضرورت ورود به عصر جدیدی از سیاست خارجی در خاورمیانه و جهان اسلام تأکید داشت. به دنبال این هدف، رئيس جمهور اولین سفر خود را به خارج از کشور به ترکیه، که یکی از قدرتمندترین کشورهای منطقه و یک متحد سنتی ایالات متحده است، انجام داد. اندکی پس از سفر به ترکیه، اوباما از مصر بازدید کرد و در سخنرانی خود به نمایندگان و مردم مصر، وعده آغاز سیاست خارجی تازه آمریکا در منطقه را داد.
با این حال، همانطور که مارک تواین می گوید، “اعمال بلندتر از کلمات سخن می گویند، البته نه همیشه.” به نظر می رسد، این جمله مشهور تواین، در مورد سیاست خارجی ایالات متحده در دوران اوباما به خوبی صدق می کند. حملات پیاپی هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا به مواضع تروریست ها در خاورمیانه، از جمله کشتن چهار تبعه آمریکایی، حمایت از مداخله نظامی در لیبی در سال 2011، تصمیم به عدم دخالت نظامی در سوریه، اقدامات یکجانبه علیه داعش بدون موافقت سازمان ملل متحد، افزایش نیروهای نظامی حاضر در عراق و آخرین تصمیمات دوران اوباما برای حفظ 10،000 نیروی نظامی در افغانستان و گسیل نیروهای ارتش به عراق برای اهداف آموزشی، شکاف عمیق بین کلمات و اعمال اوباما را بیش از پیش نمایان کرد. تامل در این اختلافات و تعارضات در سیاست خارجی ایالات متحده، این سوال را در ذهن ایجاد می کند که سیاست خارجی آمریکا در زمان اوباما، ادامه ی سیاست خارجی بوش بود یا تغییراتی جزیی در سیاست خارجی دولت قبلی؟ با این وجود، پاسخ به این سوال در توضیح آن محدود خواهد شد، چرا که توضیح نمی دهد که آیا سیاست خارجی ایالات متحده در دوران بوش پسر، نشانی از پیوستگی یا تغییر سیاست های خارجی قبلی این کشور در خاورمیانه است یا نه. بنابراین، پاسخ به این سوال ابتدا نیاز به درک ویژگی های سیاست خارجی آمریکا قبل از بوش دارد و در حقیقت، بیشتر به پیشینه سیاست خارجی ایالات متحده مربوط می شود. نگاهی دقیق تر و جامع تر، بیان می کند که مطالعه الگوها و شیوه های سیاست خارجی، به تغییر و پیوستن این سیاست ها به منطقه در طی یک دوره زمانی خاص بستگی دارد. از آنجایی که سیاست خارجی ایالات متحده بسیار وسیع و نسبتا قدیمی است، به نظر می رسد باید بر تحلیل تاریخی و مقایسه ای از سیاست خارجی ایالات متحده در قبال خاورمیانه متمرکز شد، که تنها درمورد مسائل امنیت ملی در هفت دهه گذشته مورد توجه قرار گرفته است. ریگان تمایل کارشناسان سیاست خارجی را برای استدلال این موضوع که سیاست خارجی ایالات متحده از یک دولت به دیگری تغییرپذیر است، مورد تردید قرار می داد. او معتقد بود که این دیدگاه اشتباه است و “در واقع، زمانی که سیاست های ما در دیدگاههای تاریخی تحلیل می شود، هماهنگی قابل توجهی دیده می شود ”
رئيس جمهور ريگان همچنين استدلال می کردكه تداوم در استراتژيهاي سياست خارجي آمريكا در ملاحظات جغرافيايي بدون تغيير است و براي حفظ بقاء آمريكا و ارزش هاي اساسی آن طراحی شده است. همین استدلال توسط رئیس جمهور جورج بوش پسر مورد توجه قرار گرفته است، زمانی که وی اظهار داشت که استراتژی امنیت ملی ایالات متحده از زمان آغاز جنگ سرد تغییر نکرده است. در تلاش برای راستی آزمایی ادعاهای فوق، در استراتژی های رسمی امنیت ملی ایالات متحده، باید به دنبال پاسخ به این سوالات بود: آیا سیاست خارجی ایالات متحده در قبال خاورمیانه مشخص شده است؟ تداوم یا تغییر آن در چه حد بوده و چه عواملی بر آن اثر گذاشته است؟. اهداف سیاست خارجی، در واقع شامل اهداف بین المللی یک دولت و استراتژ یهای موجود در مورد قابلیت های ملی آن برای دستیابی به این اهداف است. اهداف اصلی آمریکا با یکدیگر در ارتباط هستند و میتوانند به عنوان یک ساختار سلسله مراتبی از اهداف سازمانی مورد توجه قرار گیرند. مهم ترین اهداف سیاست خارجی هر کشوری، حصول اطمینان از بقای آن است که در “مفاهیم ترکیبی از تمامیت ارضی و استقلال” تعریف شده است. به عنوان مثال، بقای ایالات متحده به عنوان یک ملت آزاد و مستقل، در تمامی راهکارهای رسمی امنیت ملی، مهم ترین عامل است. از اهداف ثانویه، مهمترین آن جلوگیری از ظهور قدرت هژمونیک دیگری است که وضعیت موجود نظام بین الملل و قدرت غالب را به چالش می کشد. در مورد ما، به عنوان تنها هژمون منطقه ای، مهم ترین هدف ایالات متحده آمریکا حفظ وضعیت موجود در نظام بین المللی است که مانع از ظهور یکی دیگر از هژمون های منطقه ای می شود. عدم موفقیت این هدف منجر به محاصره بالقوه نیمکره غربی توسط هژمون های منطقه ای می شود و می تواند نهایتا به یک حمله مستقیم به خاک ایالات متحده منجر شود.
مواردی مانند آلمان نازی و امپراطوری ژاپن در دوران جنگ جهانی دوم و تلاش آنها برای محاصره نیمکره غربی و حمله به ایالات متحده آمریکا، آخرین نمونه هایی از قدمت قدرت های منطقه ای هژمونیک هستند. به منظور جلوگیری از افزایش هژمون های منطقه ای و در نتیجه تلاش برای محاصره نیمکره غربی، مهم است که ایالات متحده آمریکا تقریبا به طور مساوی توزیع قدرت را در مناطق جهان حفظ کند. طبق گفته اسپیکمن، سیاست خارجی صلح محور نه تنها باید بر واقعیت های سیاست قدرت متکی باشد، بلکه باید بر اساس موقعیت خاصی که دولت در جهان دارد، تنظیم شود. به عقیده ی وی، این موقعیت جغرافیایی یک کشور و ارتباط آن با مراکز قدرت نظامی است که مسئله امنیت را تعریف می کند. همچنین، جان میرشایمر استدلال می کند که ایالات متحده آمریکا از همان اوایل قرن نوزدهم، زمانی که از طریق دکترین مونرو اعلام کرد که این کشور به عنوان تنها هژمون منطقه ای در جهان عمل کرده است، قدرت بخش جدا نشدنی از سیاست خارجی این کشور بوده است. میرشایمر همچنین استدلال می کند که هدف اصلی ایالات متحده آمریکا جلوگیری از ظهور یک هژمون منطقه ای در هر منطقه از جهان است که توزیع قدرت در جهان و منافع امنیتی ایالات متحده را به عنوان تنها هژمون منطقه ای تهدید می کند.
آمریکا- خاورمیانه- هژمونی- قلب زمین- نفت- اوباما- تغییر
**مسئولیت صحت و سقم مطالب موجود در یادداشتها، مقالات و مصاحبههای منتشر شده در سایت به عهده نویسنده بوده و انتشار آنها الزاماً به معنی تأیید مطلب یا بیانگر دیدگاههای موسسه نیست