معامله قرن؛ طرح صلح یا سرود فتحی برای اسرائیل؟
نویسنده: فاطمه فتاحی
«معامله قرن» نه یک طرح صلح که سوگنامهای برای فلسطینیان است؛ که اگر سرود فتح نیز بود، برای آرمانی که در حال جان کندن است تفاوتی نمیکرد. در شرایطی که حدود 72 سال پس از اشغال فلسطین و تأسیس اسرائیل و 53 سال پس از اشغال کرانه باختری، قدس شرقی و بلندیهای جولان، اسرائیل نهتنها حاضر به حتی یک میلیمتر عقبنشینی نیست بلکه پیشروی نیز کرده است، آوارگان فلسطینی حتی از عنوان «آواره» محروم شدهاند و شهروندان عرب اسرائیل در بهترین حالت، به شهروند درجهدو بدل شدهاند، چه تفاوتی میکرد اگر محتوای «معامله قرن» به سود فلسطینیان بود؟ مگر پیش از طرح ترامپ نیز دهها طرح صلح مطرح نشد که در قیاس با معامله قرن به نفع فلسطینیان بود اما حاصلی در بر نداشت؟ در واقع، سالهاست اسلحه از دست فلسطینیان گرفته شده و شاخه زیتون نیز در دستانشان خشکیده است و اینکه فتح و حماس، بیانیههایی آتشین علیه طرح «صلح» ترامپ صادر کنند یا مجبور به مذاکره بر سر آن شوند، علی السویه است. نتیجه همان است که آوی شلایم، مورخ تیزبین اسرائیلی در سال 2010 به آن رسید: وضعیت اسرائیل «شبیه فردی است که در حال مذاکره بر سر تقسیم یک پیتزا به خوردن آن ادامه میدهد».[1]
معامله قرن؛ سرود فتح اسرائیل
معامله قرن هیچ شباهتی به یک طرح صلح ندارد. هر طرح صلحی نیازمند سازش بر سر مسائل و نیز کسب امتیازاتی از سوی طرفین است اما نگاهی اجمالی به طرح ترامپ نشان میدهد که گویی طرف اسرائیلی آن را به رشته تحریر درآورده است. این طرح صلح، وعده یک کشور فلسطینی در صورت تحقق شروطی نظیر مبارزه با «تروریسم» در یک دوره گذار را در حالی ارائه میدهد که حاکمیت اسرائیل بر شهر قدس (اورشلیم) و بخش عمدهای از کرانه باختری (شامل دره اردن و تمام شهرکهای اسرائیلی) را به رسمیت میشناسد. بر اساس این طرح، تمام مسائل حساس و نهایی (مرزها، وضعیت قدس یا اورشلیم، آوارگان و ترتیبات امنیتی) که در طرحهای صلح پیشین به مذاکرات نهایی بین طرفین واگذار شده بود، به شدت به نفع اسرائیل تمام شده است. بر این اساس و در صورت اجرای طرح، قدس همچنان یکپارچه و پایتخت اسرائیل خواهد ماند و به قدس شرقی و غربی که هر کدام به ترتیب پایتخت فلسطین و اسرائیل باشد، تقسیم نخواهد شد؛ زمینهایی از قدس شرقی که دربردارنده حرم شریف نیز نخواهد بود، پایتخت فلسطین خواهد بود. اداره اماکن مقدس نیز با همکاری اسرائیل و اردن صورت خواهد گرفت. کشور آینده فلسطینی خلع سلاح شده خواهد بود و تأمین امنیت آن تحت نظارت اسرائیل صورت خواهد گرفت. آوارگان فلسطینی به سرزمینهای اشغالشده باز نخواهند گشت: یا در کشور فلسطینی ساکن خواهند شد یا در کشوری که پناهنده شدهاند یا در کشور ثالث. لازم به ذکر است که اعطای زمینهایی در صحرای نقب به منظور تأسیس مراکز صنعتی و اقتصادی و نیز امتیازات اقتصادی قابل توجهی نیز به فلسطینیان وعده داده شده است.
ذکر جزئیات بیشتری از این طرح، در این یادداشت نمیگنجد و در سندی که کاخ سفید منتشر کرده، به تفصیل آمده است[2] اما جان کلام این طرح که از سطر سطر این سند و نیز نقشهای که از جغرافیای آتی اسرائیل و فلسطین در این طرح منتشر شده، قابل برداشت است و فقط رسماً به آن اشاره نشده این است که رؤیای کشور مستقل فلسطینی بر مبنای مرزهای 1967 باید به گور سپرده شود. آنچه ترامپ و تیم او از کشور فلسطینی مدنظر دارند، تطابقی با تعاریف حقوقی و سیاسی «کشور» ندارد. مؤلفههای تشکیل یک کشور عبارتاند از جمعیت، سرزمین، حکومت و حاکمیت. این کشور فلسطینی در خوشبینانهترین حالت، دارای سه مؤلفه اول و فاقد مهمترین مؤلفه یعنی حاکمیت (به معنای اقتدار مرکزی واحد و بلا رقیبی است که بیانگر و نمایانگر حق تعیین سرنوشت یک جامعه سیاسی باشد) است. واگذاری مسئولیت تأمین امنیت سرزمین و نیز تمام گذرگاههای بینالمللی فلسطین به اسرائیل، خلع سلاح فلسطین، فقدان کنترل فلسطین بر حریم هوایی، زمینی و دریایی خود در صورتی که اسرائیل احساس تهدید کند و به طور کلی بستن تمام راههایی که بیم تأثیرگذاری بر امنیت اسرائیل را داشته باشد، به وضوح حاکی از آن است که کشور فلسطینیِ مدنظر ترامپ و اسرائیل، در بهترین حالت یک منطقه خودمختار تحت حاکمیت اسرائیل خواهد بود. کوتاه سخن آنکه، این طرح، سر دادن سرودی فاتحانه برای تمام اقدامات اشغالگرانه و ناقض حقوق بشر اسرائیل در طول این هفتاد و دو سال و مجوزی رسمی برای ادامه این مسیر است.
منطق سیاست بینالملل: قدرت ایجاد حق میکند
بزرگترین مشکلی که رهبران فلسطینی همچون بسیاری از رهبران دیگر خاورمیانه از آن رنج میبرند ناتوانی از درک منطق سیاست بینالملل است. متأسفانه قاعده «قدرت ایجاد حق میکند» همچنان در سیاست بینالملل جاری است و فضا برای گزارههای اخلاقی و حقوقی، بسیار اندک است. متخصصان واقعگرای روابط بینالملل از این قاعده برای توصیف ماهیت آنارشیک عرصه بینالمللی استفاده میکنند تا نشان دهند که «قدرت» (نرم یا سخت، اقتصادی یا سیاسی، نظامی یا فرهنگی) تعیینکننده روابط میان بازیگران بینالمللی است. وقتی محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین در واکنش به شناسایی حاکمیت اسرائیل بر بلندیهای جولان و کرانه باختری از سوی آمریکا، تهدید به شکایت به محاکم بینالمللی میکند یعنی هنوز درک خاصی از اولویت اقتصاد بینالملل به حقوق بینالملل در عرصه جهانی و مناسبات قدرت در این عرصه ندارد. او حتی حافظه تاریخی هم ندارد. شاید حتی فکر هم نمیکند! چراکه اگر اینگونه بود، فهرستی طولانی از محکومیتها و قطعنامههای بیخاصیت سازمانها و دادگاههای بینالمللی پیش چشمش ردیف میشد و به خاطر میآورد که در حیات 83 ساله خود که از عمر اسرائیل هم طولانیتر است، حقوق بینالملل نتوانسته است حتی یک آواره فلسطینی را به میهنش بازگرداند، یک میلیمتر از سرزمینهای ازدسترفته را به فلسطینیان بازگرداند و حاکمیت یک متر مربع از حرم شریف را به آنها اختصاص دهد.
وی و سایر رهبران فلسطینی هیچگاه نتوانستند یا نخواستند درک کنند که بازیگران بینالمللی و منطقهای، منافعشان را فدای آرمان فلسطین نخواهند کرد. اکثر کشورهایی که فلسطینیان به آنها چشم امید داشتند، مراودات تجاری عظیمی با اسرائیل دارند و در بهترین حالت، اسرائیل را با بیانیههای سیاسی و بدون کاهش یک دلار از تعاملات تجاری، شماتت میکنند. از سوی دیگر، این رهبران در طول سالها مذاکره نخواستند یا نتوانستند بفهمند که یک کشور فلسطینی، دستکم زمانی قابل تحقق است که زیرساختهای اقتصادی مستقل داشته باشد و در مسیر نهادسازی حرکت کند. سیل کمکهایی که از سوی کویت، عربستان سعودی و سایر کشورهای عربی روانه تشکیلات خودگردان شد، به دلایل مختلف (از جمله فساد) هرگز به ایجاد یک قدرت پایدار اقتصادی از طریق سرمایهگذاری و ایجاد زیرساختها کمک نکرد. واقعیت این است که فلسطینیان در سیستم اقتصادی وضعشده از سوی اسرائیل، حل شدهاند. آنها اکنون حتی اگر بخواهند نیز نمیتوانند مستقل از اسرائیل عمل کنند. 80 درصد از محصولات کرانه باختری، مستقیم یا غیر مستقیم از سوی اسرائیل تأمین میشود و اقتصاد کرانه باختری بهموجب پروتکل پاریس از دهه 90 میلادی تحت نظر اسرائیل است. بنابراین، مؤلفه اقتصادی، یکی از علل شکست فلسطینیان در مذاکرات بوده است که توجه کمتری به آن شده است.
جهان عرب و مرگ مسئله فلسطین
درست یک قرن پیش، انگلستان با فریب شریف حسین و نقض تعهداتی که بهموجب توافق سایکس- پیکو به فرانسه داده بود، اعلامیه بالفور را در راستای حفظ منافع خود در خاورمیانه صادر نمود؛ با صدور این اعلامیه، فلسطین نه دیگر تحت «حکومت آینده عربی» و نه تحت نظر یک رژیم بینالمللی قرار میگرفت. بالفور با اعلام اینکه «انگلستان، استقرار موطن ملی یهود در فلسطین را به دیده مساعد مینگرد»، راه را برای تشکیل یک «دولت یهودی» هموار نمود. پیوند قدرتهای استعمارگر اروپایی و بورژوازی یهود، در نهایت به تشکیل اسرائیل انجامید و سلسله قیامها و اعتراضهای عربی در فلسطین نیز راه به جایی نبرد تا سرانجام پس از پایان قیمومیت بریتانیا، سازمان ملل در سال 1947 با طرح تقسیم فلسطین، اسرائیل را به رسمیت شناخت. اسرائیلیها این طرح را پذیرفتند و بسیاری از عربها از پذیرش آن سرباز زدند و در تدارک حمله به اسرائیل برآمدند. بدینسان، 25 سال جنگ و کشمکش عرب- اسرائیلی در سطح دولتها آغاز شد. در نهایت، شکست مصر و سوریه در چهارمین جنگ اعراب و اسرائیل در اکتبر 1973 و از دست دادن بلندیهای جولان و صحرای سینا، بهمثابه آب سردی بر پیکر تلاشهای 25 ساله کشورهای عرب برای نابودی اسرائیل بود. از آن پس اکثر کشورهای عربی، بهویژه آنها که به لحاظ جغرافیایی به اسرائیل نزدیکتر بودند، به این نتیجه رسیدند که اسرائیل واقعیتی است که دیگر یارای مقابله با آن را ندارند. در این میان، مصر در سالهای 1975 و 1979 قرارداد سینا و کمپ دیوید را با اسرائیل به امضا رساند و اردن نیز در سال 1988 از تمام ادعاهای خود نسبت به کرانه باختری چشمپوشی و در سال 1994 پیمان صلح با اسرائیل را امضا کرد. سایر کشورهای عربی نیز گرچه پیمان صلحی امضا نکردند اما از ادامه مبارزه علیه اسرائیل چشم پوشیدند و به تدریج و به شکل پنهانی در مسیر عادی سازی روابط حرکت کردند.
پرچم پایان مخاصمه با اسرائیل، دهههاست که از سوی کشورهای عربی بالا برده شده است و دیگر خبری از «منازعه عرب- اسرائیلی» نیست. نه دیگر جمال عبدالناصری وجود دارد و نه سخنی از ملیگرایی عربی و ملت و ارتش واحد عربی به میان میآید. حتی ابزار قرار دادن مسئله فلسطین برای پیشبرد اهداف سیادت طلبانه در جهان اسلام و عرب نیز تنها به کار افرادی نظیر رجب طیب اردوغان میآید. در زمانی که عصر ملیگرایی عربی به سر آمده است، گروههای فلسطینی بهجای اسرائیل یکدیگر را نشانه گرفتهاند و کشورهای عربی، ایران را «تهدید مشترک» بین خود و اسرائیل میدانند، طبیعی است که مسئله فلسطین از کمترین اهمیت در نزد آنها برخوردار باشد. در حال حاضر تنها مانع برقراری روابط دیپلماتیک کشورهای عربی با اسرائیل، نگرانی از وارد شدن خدشه به وجهه و مشروعیت آنها در جهان عرب است که در صورت موفقیت طرح صلح ترامپ که مشوق برقراری روابط رسمی میان کشورهای عرب و اسرائیل است، این مانع تا حدود زیادی برداشته خواهد شد.
آنان که گذشته را به خاطر نمیآورند محکوم به تکرار آناند
معامله قرن، مدتهاست که آغاز شده است؛ شاید از سال 2018 که دونالد ترامپ، قانونی را که به مدت 22 سال هیچ یک از روسای جمهور آمریکا از بیم عواقب آن امضا نکردند، به امضا رساند و پس از به رسمیت شناختن شهر قدس بهعنوان پایتخت اسرائیل، سفارتخانه ایالاتمتحده را به این شهر انتقال داد. متوقف ساختن بودجه آژانس امداد و کار ملل متحد برای آوارگان فلسطینی (آنروا)، بستن دفاتر سازمان آزادیبخش فلسطین در ایالاتمتحده، قطع کمک به برنامههای مدنی بهمنظور تقویت روابط بین اسرائیل و تشکیلات خودگردان و اخراج سفیر فلسطین از آمریکا برای مجبور ساختن فلسطینیان به مذاکره با آمریکا، مذاکرات مستمر با کشورهای عربی و در نهایت، ترور سپهبد قاسم سلیمانی که روزنامه یدیعوت آحرونوت آن را «ترور قرن» نامید، سایر تکههای این پازل بودند که در روز 28 ژانویه 2020 تنها از تکمیلشده آن رونمایی رسمی شد. از سوی دیگر، معامله قرن، محصول دیروز و امروز و صرفاً دولت ترامپ نیست بلکه جهل و ضعف سردمداران فلسطینی، اشغالگری و لابیگری اسرائیل، دخالتهای قدرتهای بزرگ و انفعال جهان عرب و خاورمیانه طی دهههای متمادی در شکلگیری آن، نقش داشتند.
72 سال پس از اشغال فلسطین و تأسیس اسرائیل و 52 سال پس از اشغال کرانه باختری، نوار غزه، قدس شرقی و بلندیهای جولان، اسرائیل نهتنها حاضر به حتی یک میلیمتر عقبنشینی نیست بلکه پیشروی نیز کرده است. اسرائیل به لطف دولت دونالد ترامپ، قدس را بهعنوان پایتخت خود اعلام کرده است. در مورد کرانه باختری، چنان شهرکها را توسعه داده است که بیشتر روستاهای فلسطینی در کمربندی از شهرکها محاصره شدهاند بهگونهای که ترسیم مرزی بین آنها یا تخلیه شهرکها، بسیار دشوار و عملاً غیر ممکن شده است. در بحث غزه، محاصره همچنان ادامه دارد و در مورد بلندیهای جولان نیز اسرائیل بهکرات اعلام کرده است که این منطقه تحت حاکمیت آن است و به رسمیت شناختن این حاکمیت را نیز سال گذشته از دونالد ترامپ هدیه گرفت. در مورد مسئله بازگشت آوارگان فلسطینی، ترامپ، بودجه آژانس امداد و کار ملل متحد برای آوارگان فلسطینی (آنروا) را قطع کرد؛ استدلال دولت ایالاتمتحده این بود که معیار آنروا برای «آوارگی» اشتباه است و آوارگان فلسطینی، صرفاً همان افرادی هستند که از سرزمین خود رانده شدند نه نوادگان آنها. به این ترتیب، تعداد آوارگان فلسطینی نه 5 میلیون بلکه 500 هزار نفر است که در معامله قرن برای همین تعداد نیز حق بازگشتی در نظر گرفته نشده است. بنابراین معامله قرن روندهای موجود را تنها به آواز بلند اعلام کرده و رسمیت بخشیده است.
چشمانداز معامله قرن؛ تداوم پیشروی اسرائیل با مجوز رسمی آمریکا
هری ترومن، رئیسجمهور وقت ایالاتمتحده، تلگراف به رسمیت شناختن اسرائیل را 11 دقیقه پس از اعلام موجودیت آن در تاریخ 14 می 1948 ارسال کرد و ترامپ، معامله قرن را به مثابه سندی با مهر و امضای رسمی از سوی ایالاتمتحده برای به رسمیت شناختن اشغالگری اسرائیل به آن هدیه داد. صرفنظر از اینکه مذاکراتی حول محور این طرح آغاز شود یا خیر یا در نهایت این طرح امکان اجرایی شدن داشته باشد یا خیر، روند پیشروی اسرائیل در مناطق اشغالی و تثبیت یهودیسازی فلسطین اشغالی ادامه خواهد یافت. چنانچه، نتانیاهو به دنبال الحاق کرانه باختری در نخستین جلسه کابینه پس از اعلام این طرح است. واقعیت این است که آزادی فلسطین و احقاق حقوق مسلم فلسطینیان با موانع بزرگی مواجه است که بزرگترین آنها مناسبات قدرت در نظام بینالملل و عدم اراده کافی میان فلسطینیان است. در حال حاضر در عرصه سیاست بینالملل، هیچ روندی که نشانی از تحقق آرمانهای فلسطینیان داشته باشد به چشم نمیخورد.
در عرصه داخلی نیز، جنبشی مردمی و سراسری که از دل سرزمینهای اشغالی بجوشد، نظیر آفریقای جنوبی زمان آپارتاید، مشاهده نمیشود. نه در کرانه باختری، نه در میان شهروندان فلسطینی اسرائیل و نه حتی در غزه، مقاومتی واقعی و مؤثر به چشم نمیخورد. آنچه دیده میشود قطع امید اکثریت فلسطینیان از نجات خویش و جذب شدن آنها در سیستم اقتصادی وضعشده از سوی اسرائیل است. ممکن است برای مدتی در واکنش به این طرح، حملات انتحاری و تظاهرات مرز غزه اوج بگیرد یا حتی به مرحله انتفاضه نیز برسد اما به احتمال بسیار زیاد از ایجاد تغییری واقعی ناتوان خواهد بود. از سوی دیگر، رهبران فلسطینی در طول دهههایی که از اشغال فلسطین میگذرد، آنقدر ناآگاه یا آنقدر تمامیتخواه بودهاند که نتوانند حول محور آرمان بزرگ و مشترکی نظیر کشور فلسطینی متحد شوند. مورد اخیر آن اختلاف جنبش فتح و حماس است که از سال 2007 آغاز شد و تا جایی پیش رفته است که دو طرف یکدیگر را به همدستی با اسرائیل و آمریکا متهم میکنند. پس از به رسمیت شناختن اورشلیم (قدس) به عنوان پایتخت اسرائیل، محمود عباس، ارتباط خود را با کاخ سفید قطع کرد و معامله قرن را «سیلی قرن» خواند اما تحت چنین شرایطی به نظر میرسد بزرگترین سیلی قرن را نه ترامپ و نتانیاهو که رهبران فلسطینی به صورت آرمان فلسطین نواختند.
بنابراین، عدم واقعگرایی نسبت به شرایط سرزمینهای اشغالی و مردم آن و نیز ماهیت سیاست بینالملل، بزرگترین مشکلی است که رهبران فلسطینی و حامیان فلسطین از آن رنج میبرند. وقتی نتانیاهو، معامله قرن را «فرصت قرن» میخواند، زمانی که اشغال همچنان پیش میرود، آوارگان حتی از عنوان «آواره» محروم شدهاند و شهروندان عرب اسرائیل در بهترین حالت، به شهروند درجهدو بدل شدهاند، بیانیههای آتشین رهبران فلسطینی و حامیان عربشان، تنها برای سر تیتر قرار گرفتن در روزنامهها و وبسایتها مناسب است و دردی از مردم فلسطین را درمان نخواهد کرد. به تعبیر میخائیل بریزون، روزنامهنگار هاآرتص، «و اشغال همچنان فاسد میکند… هیچ قانون و هیچ قاضیای در اینجا نیست؛ همه چیز رها شده و در دسترس برای غارت و چپاول است: از زندگی انسانی گرفته تا آزادی بشر…»[3]
**مسئولیت صحت و سقم مطالب موجود در یادداشتها، مقالات و مصاحبههای منتشر شده در سایت به عهده نویسنده بوده و انتشار آنها الزاماً به معنی تأیید مطلب یا بیانگر دیدگاههای موسسه نیست.
[1] . محمد ایوب، خاورمیانه از فروپاشی تا نظم یابی، ترجمه مهدی زیبایی و سجاد بهرامی مقدم، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1394.
[2]. Peace-to-Prosperity, White House, January 2020, available in: https://www.whitehouse.gov/wp-content/uploads/2020/01/Peace-to-Prosperity-0120.pdf
[3]. Michael Brizon, The occupation will corrupt, is corrupting, and has corrupted, Haaretz, Sep 5, 2017, available in: http://www.haaretz.com/opinion/.premium-1.810596