“تأملی کوتاه درباره آینده جهان اسلام”
دکتر داوود فیرحی؛ استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران
بحث حاضر تحت عنوان “تعمدی بر آیندهی جهان اسلام” چند قسمت دارد شامل تأملی کوتاه بر کلمهی آینده، بحث راجع به وضعیت جریانهای فکری در آیندهی نزدیک، و نهایتاً مسئله نسبت فکر، عمل و امنیت میشود. برداشتی که نگارنده از آیندهپژوهی دارد، پیشبینی آینده بخصوص آیندهی نزدیک با توجه به تحولات امروز و دیروز یک پدیده است. بنابراین آیندهپژوهی آیندهبینی یا غیبگویی هم اساساً نیست بلکه پیشفرضی دارد و آن پیشفرض این است که اگر روندها آن منطق رایج و جاری را داشته باشند که دارند، اگر اتفاق خاصی رخ ندهد یعنی حادثهی ناگهانی اتفاق نیفتد، این روندها همچنان که از دیروز به امروز رسیدند قطعاً از امروز هم به فردا میرسند و ما میتوانیم با مسیری که از گذشتهی نزدیک به امروز رسیده قواعدی را برای بررسی آینده یا برای پیشبینی آینده استخراج کنیم. یعنی فرض این است که حادثهی معجزهای رخ نخواهد داد، حداقل تا ده سال آینده، روندها تعیین کنندهی آیندهها هستند. بحث حاضر با این بحث آغاز میشود. جهان اسلام در این تحولاتی که ما میبینیم چند نقطهی عطف دارد. یکی از اولین فازهای تحولات در جهان اسلام (اگر گذشته را فعلاً خیلی دور نرویم) جنبشهای مشروطهخواهی است، بعد از آن فروپاشی دولت عثمانی است، و سپس شکلگیری جریانهای جدید و پیدایی دولتهای ملی جدید در جهان اسلام است. در دهه 1950 و 1960 شاهد دوره رواج جریانهای چپ در کشورهای اسلامی بودیم؛ جنبشهایی در قالب بعث یا نظیر آن. سال 1979 هم فاز دیگری یعنی انقلاب اسلامی ایران است. و نهایتاً سال 2011 است که معروف به بهار عربی از آن یاد میکنیم. اگر به درون این تحولات نگاه کنیم، این تحولات در یک شرایطی قرار گرفتند که قانونمندی در آن قابل استناد است.
واقعیت این است که در این منطقه از لحاظ شرایط خارجی، معروف به هارتلند است؛ در دوران جنگ سرد این طرف به هارتلند خاورمیانه معروف است؛ یعنی نقطهی مرزی مناقشهی سوسیالیزم و کپتالیزم بود. نقطهی مرزی جریانهای شرق و غرب هم بودند و معنی قضیه این بود که منطقه یک نوع خاکریز تلقی میشد. اکنون هم وقتی روسیه در سوریه حضور دارد، فرضش بر این است که این خاکریز به آسیای مرکزی عقبنشینی نکند. با اینکه جنگ سرد به پایان رسیده و قطب اتحاد جماهیر شوروی بههم ریخته است ولی این منطقه هنوز این وضع را دارد. این منطقه از لحاظ اقتصادی منطقهی نفتخیز اما از لحاظ اقتصاد داخلی منطقهی فقیری است. بهعلاوه یک بیماری در این منطقه رشد کرده است که امروزه با اصطلاح دولت پنهان یا deep state یا به تعبیر عربها الدوله العمیقه است. دولت پنهان دولتی است که در دولتهای رسمی اختلال ایجاد میکند و معمولاً پشت سرش نیروهای مسلح قرار دارد؛ هرچند در بعضی از کشورها هم دیپلماسی پشت سر آن هست. مثلاً در عراق جدید، پشت دولت پنهان یک دیپلماسی وجود دارد. از لحاظ منطقی این تحولات به این سرعت برطرف شدنی نیست و سر جای خود همچنان باقی میماند ولی رویهی دیگر تحولات مهم است.
پیشفرض تحلیلهای نگارنده این است که امر سیاسی تأثیرگذارترین مسئله در جهان اسلام است؛ بدین معنا که دولت و فکر دولت میتواند به این بحرانها کمی فایق بیاید یا میتواند این بحرانها را تشدید کند. از دورهی انقلاب مشروطه یا فرمان گلخانه یا جنبشهای عثمانی تا 1924، تا 1952 ـ 1951 که جریانهای ناصری روی کار میآیند، تا 1979 که انقلاب اسلامی شکل میگیرد، تا 2011 که بهار عربی پیدا میشود، شاهد دو گفتمان بزرگ هستیم: یکی گفتمان اسلامی-سیاسی و یکی هم گفتمان چپ سکولار. چون گفتمانهای ملی زیاد در این کشورها رشد نکرده و هنوز هم این گفتمانها تأخیر دارد یعنی یک نوع جریان سکولاریسم معطوف به تجربهی چپ است. دولتهایی شبیه لیبی، مصر، سوریه، سودان و الجزایر و غیره را تحت پوشش خود قرار داد. تا حد زیادی یک جریان سکولار هست اما یک جریان سکولار غیردموکراتیک است. جریانهای سکولار در جهان اسلام جریانهایی بودند که نتوانستند بهدلایلی با دموکراسی نزدیک شوند. یکی از آنها هم جریان اسلامی-سیاسی است. جریان اسلامی-سیاسی هم یک ویژگی برجسته و یک نقطه ضعف بزرگ از لحاظ تیپشناسی دارد. این جریان فکری در شرایط مقاومت قوی است، یعنی راحت میتواند میتواند تجربهی جنبشهای چپ را هم اخذ کند، آنها را اسلامیزه کند و عملیات تشکیلاتی قوی ایجاد کند. میشود گفت که استراتژی تغییر آنها از دو جهت قوی است، یکی هدفمند است، هدف روشن است و میداند چه چیزی را و چگونه میخواهد تغییر بدهد. اصطلاح عربی آن لم و کیف است؛ یعنی برای چه فعالیت کند و چگونه فعالیت کند.
اما جریانهای اسلامی- سیاسی در همهی کشورها به لحاظ ایجابی ناتوان هستند و طرحهایشان ناقص است. ظاهراً وقت بسیاری گذاشتند بر حوزهی مقاومت اما هیچکدام از این جریانها برای نظام جانشین ایدهی روشنی ندارند. بحران الجزایر، سودان، و تونس را در نظر بگیرید یا تحولاتی که در مغرب تحت عنوان حزب توسعه کم کم خود را نشان میدهد. مشکلاتی در آنها دیده میشود یعنی به لحاظ طرح ایجابی ناتوان هستند، بنابراین وقتی که به آیندهی نزدیک جهان اسلام نگاه میکنیم، جهان اسلام بر دوش دو گفتمان بزرگ ایستاده است: یکی گفتمان سکولار با گرایشهای تیپ چپ است که روی دموکراسی اجتماعی و نه دموکراسی و برابری سیاسی تأکید میکند. بهعبارت دیگر روی آزادی بهمعنی آزادیهای سیاسی و فرهنگی توجه نمیکند بلکه به برابری اجتماعی توجه میکند، دولت ناتوان درست میکند و این دولت ناتوان برای اینکه بتواند خودش را حفظ کند میل به سرکوب ایجاد میکند و در مقابل جامعه میایستد. یعنی ضعفهای خود را به توطئههای رقیب بهخصوص به اسلام سیاسی نسبت میدهد. بعد از آن گفتمان دموکراسی چپ ناتوان وجود دارد که نمیتواند به جریانهای اجتماعی پاسخ دهد و نتوانسته این کار را انجام دهد. گفتمان دوم اسلام سیاسی ناتوان است، معنی آن این است که نمیداند نظام سیاسی را که میخواهد طراحی کند چیست. متنهایی اخیراً تحت عنوان تجربههای اسلام-سیاسی بعد از بهار عربی منتشر میشود که یک موضوعی دارند.
بحث سر این است که اسلام سیاسی آرمانی را تولید کرده بود که اصطلاحاً به آن آرمان خام یا غیر تفصیلی میگویند. یعنی آرمان حذفی تولید کرده بود و آن این بود که میگفت اگر شما نظامهای نظامی سکولار را یعنی مبتنی بر نیروهای مسلح و سکولار را براندازید و بخواهید جایگزین کنید، آن ارزشهای اسلامی و بهخصوص اجرای شریعت است. اگر بخواهید این کار را بکنید تمام قضایا حل میشود؛ یعنی اینقدر آرمان را بالا برده بودند فکر میکردند که اگر شاه در ایران، بن علی در تونس، یا مبارک در مصر کنار برود همه مسائل حل است و یک آرمان پر حرارتی درست شده بود، اما راجع به چگونگی عمل بحث چندانی نشده بود. بنابراین جریانهای اسلامی- سیاسی بعد از بهار عربی در سه نقطه دچار تله شدند. بهعبارت دیگر اساساً دچار تلهی افکار عمومی شدند که به نام تلهی قانون اساسی و تلهی دموکراسی از آن یاد میکنیم. این تله در سه نقطه اتفاق افتاده است: یکی در کشورهایی مثل مصر و ایران که اسلام سیاسی مستقر شد اما فرصت تئوریپردازی نداشت و بنابراین نمیدانست که با گروههای مخالف چگونه برخورد کند. یعنی مثلاً دورهی اخوان المسلمین زمان مرسی از یک طرف از دموکراسی صحبت میکرد، از یک طرف از دموکراسی فرار میکرد. گاهی با ارتش بود، گاهی با میدان التحریر بود و این تذبذبی که برای او ایجاد شد هم این نتوانست با او باشد و هم آن؛ یعنی هم پایگاه التحریر خود را از دست داد و هم آن بخش ناراضی ارتش را نتوانست جذب کند و بنابراین ارتش دوباره سامانهی خودش را در نظم جدید پیدا کرد.
در کشورهای دیگری اسلامگرایان سیاسی کوشش کردند که در دولت مشارکت کنند؛ یعنی حتی یک انقلاب خیابانی هم صورت نگرفت، یک فشار اجتماعی بود. تلاش کردند که در دولت شرکت کنند اما این مشارکت در دولت مشارکتی روشن نبود. یک نوع مبتنی بر بیاعتمادی بود؛ یعنی نه دولتهای سابق اعتماد به اسلامگرایان داشتند و نه اسلامگرایان اعتماد به اینها داشتند و معنی قضیه این بوده که در این مشارکت فقط آرمان اسلامگرایی تخلیه شد اما دستاوردی نداشت. چیزی که در بعضی از کشورها شاهد آن هستیم که تحولاتی رخ داد. در بعضی از کشورها اسلامگرایی شکست خورد؛ یعنی با هجوم نظامی اساساً مواجه شد و علتش اینجاها خوب بود یعنی بعضی مواقع میگویند که شکست خوردن یا زندان رفتن برای یک جریان سیاسی مفیدتر از در قدرت ماندن است چون آرمانش را حفظ میکند، میتواند نگه دارد ولی چون جریان عمومی جهان اسلام یک نوع انتظارات برآورده نشده را میدید بحرانی که در مصر و جاهای دیگر بود به این کشورها مثل اردن و عربستان هم سرریز شد. در کشورهایی مثل ایران هم وقتی نگاه میکنیم، ما از مردمسالاری دینی صحبت میکنیم اما تفصیل روشنی از آن نتوانستیم ارائه بدهیم. مردمسالاری دینی در ایران خیلی نتوانست مردمسالاری باشد، بیشتر دینی شد و آن وجوه دموکراتیک خود را نتوانست تا حد زیادی انجام بدهد بنابراین تقاضاهایی که از زمان قبل انبار شده بود در کشورهای جهان اسلام نتوانست برآورده شود؛ این سه تقاضای بزرگ عبارتند از تضمین نسبتی از آزادی، تضمین یا تأمین نسبتی از رفاه اجتماعی و طبعاً تأمین و تضمین نسبتی یا وجهی حداقلی از امنیت. دلیل آن به نظر نگارنده این بود که مرکز فکر سیاسی که باید دولت را اداره کند و دولت مبهم است، الآن این دولت مبهم است؛ یعنی نه جریانهای سکولار طرح روشن دارند و نه جریانهای اسلام سیاسی طرح روشن دارند.
برداشت نگارنده این است که بحران در جهان اسلام هم در حوزهی بیکاری، هم در حوزهی مسئلهی آزادی و هم در حوزهی امنیت در آیندهی نزدیک تشدید خواهد شد چرا که در کشورهای اسلامی نظام روشنی که بتواند تعریفی بین مذهب، فرهنگ و آزادیهای سیاسی داشته باشد این ارتباط برقرار نیست. همینطور این نظامهای سیاسی چون بین فرهنگ، مذهب و آزادیهای سیاسی نمیتوانند رابطهی روشنی برقرار کنند خدمات اقتصادیشان نیز دچار اختلال مدیریتی است؛ یعنی نمیتوانند این خدمات را بدهند. بنابراین بیکاری و فقر هر روز افزایش بیشتری خواهد داشت و چون این دو افزایش بیشتری خواهد داشت ما شاهد دولتهایی هستیم که بیشتر به بهانهی حفظ امنیت و برای رفع حفظ امنیت، آزادیها را محدود میکند و امکانات رفاهی را پایین میآورد و اعتراضهای اجتماعی را فشردهتر و انفجاریتر میکند؛ یعنی دولتهایی هستند غیردموکراتیک، غیررفاهی، مسلحانه یعنی قدرت نظامی دارند اما مشروعیت آنها هر روز پایین میآید. در چنین شرایطی اگر کشورهای استعماری، انسجامی داشته باشند یعنی بین خودشان اختلافاتی نداشته باشند، بتوانند به اجماعی برسند، علیالقاعده میتوانند جهان اسلام را یا منزوی کنند یا دچار آشوبهای داخلی کنند یا یک نوع حداقل گتوشدگی را هم در منطقه ایجاد کنند؛ یعنی به گونهای که خود مسلمانها در کشورهای خودشان غریب تلقی شوند، یعنی خیلی نتوانند ایدههای خودشان را دنبال کنند.