اعلامیه بالفور و تقسیم منطقه: آیا هدف های امروز، تغییر کرده است؟/ بهمن شمسی

 

 

اعلامیه بالفور و تقسیم منطقه: آیا هدف های امروز، تغییر کرده است؟

مترجم: بهمن شمسی

 

دوم نوامبر هر سال، سالروز اعلامیه شوم بالفور است. این اعلامیه که مستقل از جاه طلبی های استعماری و توافقات مربوط به آن نیست، رویه ای را در پیش گرفت که هدف آن تجزیه تدریجی سرزمین های عربی و در صورت لزوم بازتولید و تکرار نتایج آن بود.

نباید فراموش کرد که اعلامیه بالفور بخشی از سیاست بریتانیا است که از پایان قرن 19 تا به امروز در سرزمین های عربی دنبال شده و رسما یک تقسیم بندی را در مناطق عربی کلید زد. این امر در شرق مدیترانه از طریق توافقنامه سایکس پیکو در سال 1916 و سپس اعلامیه بالفور در سال 1917 و نهایتا با دو معاهده سور در سال 1920 و 1923 پیش رفت و تقسیمات اولیه انجام گرفت. بر اساس معاهده دوم سور، فرانسه به نفع بریتانیا، از موصل جهت الحاق آن به عراق و از جزیره “کیلیکیه” و ایالت “اسکندرون” به نفع ترک ها و در ازاء متوقف ساختن جنگ میان متحدین با ترک ها که حتی تا پس از جنگ جهانی اول نیز تداوم داشت، چشم پوشی کرد.

پس از اشغال سوریه و لبنان توسط فرانسه و اشغال فلسطین و عراق و شرق اردن توسط بریتانیا، تقسیم نهایی سرزمین های عثمانی کامل گردید. این تقسیمات سوای دولت های عربی واقع در شمال آفریقا بود که در اواخر قرن 19 میان فرانسه، بریتانیا و ایتالیا تقسیم شدند. روند تجزیه و تقسیم، به همین جا ختم نشد و ایجاد یک نهاد و ماهیت سازمانی با هدف تعمیق تقسیمات صورت گرفته و نهایی کردن آنچه که سایکس پیکو در مراحل بعد شروع کرد، ضروری می نمود. انتخاب یک چنین نهادی، خودسرانه و یا بمثابه جایزه ای به یهود برای ایجاد دولتی مستقل در پایان قرن 19 نبود.

تفکر ایجاد دولتی یهودی در سرزمین های فلسطین محصول نبوغ فکری یهودیان اروپا و جهان نبود، بلکه اولین فردی که ایجاد دولت یهودی در فلسطین را پیشنهاد و مطرح کرد، ناپلئون بناپارت بود. هدف وی از این امر، تشویق یهودیان به تأمین منابع مالی لازم جهت لشکر کشی فرانسه به مصر و سرزمین های شام در سال 1798- 1801 بود. اما شکست ناپلئون در سال 1799 در “عکا” و به دست عثمانی ها با فرماندهی “احمد پاشا” که از حمایت ناوگان بریتانیا به فرماندهی “ویلیام سیدنی اسمیت” برخوردار بود، یکی از عمده ترین دلایل عقب نشینی ناپلئون از این طرح و تحقق اولین شکست پروژه صهیونیستی سازی بود.

در جریان سمیناری در دمشق با عنوان “نبرد سرنوشت ملی، از توافقنامه سایکس پیکو تا پروژه اسراییل بزرگ” که مجله “صباح الخیر” در سال 1984 و به مناسبت گذشت 2 سال از حمله اسراییل به لبنان  آن را ترتیب داد، “سمیح کویک” عضو رهبری انتفاضه در جنبش فتح، مقاله ای را ارائه کرد و در آن، سند منتشر شده از سوی کنفرانس کشورهای  استعماری در سال 1907، مشهور به  سند “کمپل پزمان”  را توضیح داد. در این سند آمده بود: دریای مدیترانه شریان حیاتی استعمار است، چرا که پل ارتباطی شرق و غرب بوده و راه طبیعی دو قاره آسیا و آفریقا و متصل کننده راههای جهان محسوب می شود. بنابراین احتمال دارد که از ناحیه این دریا خطری متوجه کل دنیا بشود. دریایی که در حوزه خود مهد تمدن ها، ادیان بوده و در سواحل شرقی و جنوبی آن، یک ملت واحد با وحدت تاریخی، دینی، زبانی زندگی می کنند که آمال مشترکی داشته و از تمامی مؤلفه های جامعه، همبستگی و اتحاد برخوردارند و در ثروت های طبیعی و کثرت زاد و ولد آن نیز اسباب قدرت، آزادی و رشد و پیشرفت موجود است و بنابراین  می تواند تهدیدی برای موجودیت امپراتوری های استعماری محسوب و منجر به آزادی این منطقه، آموزش مردمان آن، توسعه، اجماع، اتحاد و وحدت گرایش آنان پیرامون یک دکترین واحد بشود.

دو توصیه مهم در سند “کمپل” آمده است: اولا لازم است که دول مشترک المنافع در راستای استمرار وضع متشتت و عقب افتاده این منطقه و باقی ماندن ملت آن در شرایط کنونی تجزیه، نادانی و عقب ماندگی تلاش کنند.

توصیه دوم اینکه، ضروری است که یک دیوار ملی و غریب انسانی، بر روی پل ارتباطی آسیا به آفریقا و متصل کننده این دو قاره به دریای مدیترانه، ایجاد شود تا در این منطقه و در نزدیکی کانال سوئز، شاهد استقرار یک دولت دوست با استعمار و دشمن ساکنان بومی منطقه باشیم. در ادامه با توجه به توصیه های صورت گرفته لازم است که اسراییل آن دولتی باشد که این مانع و حائل انسانی را ایجاد می کند.

در این سمینار به گفته ژنرال “امین النفوری” پروژه ایجاد صهیونیزم نه بخاطر تلاش “هرتزل” و تبلیغات وی، بلکه بخاطر این واقعیت بود که یهودیان به دلیل قدرت و نفوذ زیادی که در آمریکا داشتند به عنوان متحد قدرتمند  متفقین در جنگ جهانی اول محسوب می شدند و اگر آمریکا به دلیل نفوذ یهودیان بر این کشور در کنار متفقین (بریتانیا، فرانسه، ایرلند و روسیه) قرار نمی گرفت، آنها در نبرد با دولت عثمانی و هم پیمانان آن (اتریش، آلمان و مجارستان) شکست خورده بودند.

 

قرائت و برداشت اعراب از نقشه های استعماری غرب در منطقه

دبیر کل وزارت خارجه فرانسه در سال 1917، برای رهبران یهودی در فرانسه تشریح کرد که: پیروزی شما در گرو پیروزی متفقین است. “النفوری” توضیح می دهد که اسراییل و توسعه آن در سرزمین های عربی، مرهون پشتیبانی غربی و حمایت های سیاسی، نظامی و اقتصادی این دشمنان سنتی سرزمین های عربی بوده و هست. اعلامیه “بالفور” به عنوان نتیجه سایکس پیکو و نقشه استعماری، که هدف آن تقسیم منطقه به منظور استمرار و تداوم سلطه دولت های استعماری بود، صرفا در راستای هم دردی و همراهی ملکه بریتانیا با یهودیان صورت گرفت و این امر در متن اعلامیه نیز آمده است.

هماهنگی محکمی میان ایالات متحده آمریکا و پادشاهی بریتانیا با هدف ایجاد یک موطن ملی برای یهودیان در فلسطین شکل گرفت.

“عبدالله غلوم” در کتاب خود با عنوان “فلسطین در محدوده آشوب خلاقانه” دلایل عدم اجرای توصیه های کمیته “کینگ کرین” که  در سال 1919 درباره تقسیم منطقه و ایجاد دولت ملی یهود در خاک فلسطین نظرسنجی کرده بود را توضیح می دهد. فراموشی توصیه های کمیته آمریکایی به دلیل این واقعیت است که رئیس جمهور آمریکا “وودرو ویلسون”  و مشاور وی “ادوارد هاوس” سنتی طولانی در راستای شکل گیری دولت یهودی داشتند، و بر این اساس، آمریکا در کنار متفقین قرار گرفت و از آنها بر علیه دولت عثمانی و متحدین آن حمایت مالی به عمل آورد.

“توفیق یوسف حصو” در کتابش به نام “اعلامیه بالفور و حلقه مفقوده”  تأکید می کند که به رغم توصیه های وزیر خارجه وقت آمریکا “روبرت لاسنگ” در قالب یک نامه به “ویلسون” مبنی بر عدم اعلان “اعلامیه بالفور”، اما ویلسون نامه را به وی عودت داد که منجر به استعفای ایشان شد. “ویلسون” به استعفای وزیر خارجه خود اعتنایی نکرد و بر تعهد و التزام و پشتیبانی خود از اعلامیه  بالفور تا زمان فوتش در سال 1920 وفادار ماند. گرچه مطالعات و بررسی های زیادی معتقدند که بیماری “ویلسون” مانع از آن شد که با بیانیه 14 بندی خود، همراهی کند؛ بیانیه ای  که به آزادی ملت ها در مبارزه با اشغال گری و حق تعیین سرنوشت می پرداخت. اما در حقیقت، این امر صرفا در مقام حرف بود و به اصطلاح چیزی جز خندیدن به ریش دیگران نبود.

“محمد حرب فرزات”  معتقد است که در همان سمینار، حلق آویز کردن شهدای 6 ماه می به صورت سیستماتیک مطرح شده بود و این امر با هدف از بین بردن رهبران جنبش عربی  و به ویژه اعضای کنفرانس عربی پاریس در سال 1913 صورت می گرفت که علیه ترک ها اقدام کرده بودند. وی همچنین نتیجه گیری می کند که  اساسا از زمان توافق سایکس پیکو، موضوع فلسطین یک قضیه منطقه ای جداگانه محسوب نمی شد، بلکه در حقیقت بخشی از موضوعی بزرگتر به نام قضیه  تمام سوریه و مشرق عربی  در حال حاضر و آینده آن بوده است.

توافقنامه سایکس پیکو کلید اعلامیه “بالفور” و کلید جنبش صهیونیستی برای نفوذ به دیوار عربی  و ماحصل نزاع استعماری بریتانیا فرانسه بر سر کانال “سوئز” و نزاع بریتانیا آلمان بر سر خط آهن برلین بغداد- بصره بود. همچنان تا به امروز تلاش ها برای تعمیق تجزیه و اجرای بندهای توافق سایکس پیکو ادامه دارد. این معاهده منجر به تقسیم کشور عراق به دولت های عربی (سنی و شیعه) و یک دولت کردی  یا تقسیمات قومی فرقه ای می شود. همچنین کشور سوریه را به سه دولت (سنی، علوی، دروزی) و لبنان را به  یک دولت مسیحی در کوه لبنان، دولت شیعی در جنوب، دروزی، سنی و نهایتا یک دولت علوی تقسیم می کند.

براساس این معاهده کشور مصر به دو دولت مسلمان و قبطی (تقسیم مذهبی) و سودان به دو دولت عربی در شمال و دولت زنگی در جنوب این کشور تقسیم می کند. این تقسیمات مضاف بر دولت بربری در مغرب عربی و دولت های مشابه آن است.

 

سایکس پیکویی دیگر برای منطقه؟

تقسیم بندی که “برنارد لوئیس” شرق شناس آمریکایی مطرح کرد، از نظر “احمد سعید نوفل” در کتاب “نقش اسراییل در تجزیه جهان عرب” شامل ایران، افغانستان، پاکستان و بر اساس تقسیم بندی قومیتی می باشد. در این طرح حتی کشور اردن نیز به دو دولت بدوی و فلسطینی تقسیم خواهد شد. این امر را “برنارد لوئیس” ارائه و مجله وزارت دفاع آمریکا “پنتاگون” آن را منتشر کرد. “لوئیس” معتقد است که  این تقسیم بندی به اسراییل کمک خواهد کرد تا در آینده به قوی ترین قدرت منطقه بدل شود و در نتیجه دولت های ضعیف و کوچک نوظهور برای حل اختلافات خود با یکدیگر از اسراییل درخواست کمک کرده و به آن پناه خواهند برد. بر این اساس اسراییل این حق را پیدا خواهد کرد که به عنوان یک دولت اقلیت از اقلیت ها در جهان عرب دفاع کند.

یک مقاله که در روزنامه اسراییلی “داور” در تاریخ 14 اوریل 1981 منتشر شد تأکید داشت که این حق اسراییل است که یک کشور یهودی در خاورمیانه برای دفاع از هر اقلیت قومی، ملی، مذهبی در منطقه داشته باشد که اسراییل جزیی جدایی ناپذیر آن می باشد. مقاله مذکور بر این عقیده است که منافع قانونی اسراییل ایجاب می کند که در حفاظت از ساختارهای متکثر و متنوع در خاورمیانه مشارکت کند، زیرا این امر اساس موجودیت و امنیت اسراییل است و بنابراین حق دارد که از سلطه عربی و اسلامی بر اقلیت های مختلف که در منطقه ساکن هستند، ممانعت به عمل آورد.

بر این اساس، ارتباطات دولت عبری با اقلیت های عراق و لبنان برای تشویق آنان به شورش و جدایی به اواخر دهه 80 میلادی بر می گردد. بر کسی پوشیده نیست که اسراییل خودش به تنهایی و با بهره گیری از امکاناتی که در حال حاضر از آن برخوردار است امکان اجرای یک چنین پروژه ای را بدون پشتیبانی و برنامه های لازم از جانب دول غربی و به بطور مشخص آمریکا نخواهد داشت.

“بن گوریون” به طور ویژه نیاز به فعالیت و پشتکار در راستای جدایی اقلیت ها را گوشزد کرده و گفته بود: ما ملت کوچکی هستیم و امکانات و منابع ما نیز محدود است، بنابراین چاره ای نداریم به جز این که در جهت علاج این تنگنا در تعامل با دشمنان خود از دولت های عربی و از طریق شناخت نقاط ضعف آنها، تلاش کنیم. به ویژه با ارتباطات صورت گرفته میان اقلیت ها و گروه های قومی- مذهبی، ما این نقاط ضعف را تقویت و به حداکثر خواهیم رساند تا در نهایت به یک معضل پیچیده بدل شده و حل آنها یا مهارشان مشکل شود.

در همین رابطه، “خلدون ناجی معروف” در مقاله خود در مجله علوم سیاسی با اشاره به موضع روشنفکران اسراییلی مخالف وحدت عربی، آورده است: نماینده دیدگاه فوق در اسراییل “آریه اورنشتاین” به عنوان نویسنده  می گوید: بر خلاف شعار وحدت عربی  که اعراب آن را فریاد می زنند، من معتقد به فروپاشی آن و ظهور جوامع قومی و جغرافیایی مثل “لبنان مسیحی”، “منطقه کردها” و “کوه دروز” و “دولت اسراییل” هستم. همچنین پروفسور اسراییلی “عزرا زوهر” یک سیاست خارجی فعال را در اسراییل پیشنهاد می دهد که در راستای تقسیم دولت های عربی و جایگزینی آنها با هویت های قومی و مذهبی تلاش می کند.

“شکیب شقراوی” در کتاب خود با عنوان سال های سخت در کردستان” روایت می کند که پس از همگرایی و روابط بسیار خوبی که بین دولت عراق و “ملا مصطفی بارزانی” رهبر کردها در سال 1971 شکل گرفت و در جریان دیدار بارزانی با عراقی ها در 29 سپتامبر 1971 و زمانی که هیئت عراقی با دو خودرو به ریاست “شیخ عبدالجبار الأعظمی” در شهر “بحاج عمر” در نزدیکی مرزهای ایران و عراق، جهت دیدار با بارزانی از راه رسیدند، ملا مصطفی بارزانی هدف سوء قصد واقع شد. نشست بارزانی با هیئت عراقی در ساعت 4 و 45 دقیقه شروع و در ساعت 5 بعد از ظهر یک انفجار در درون اتاق نشست رخ داد که در نتیجه آن 3 نفر از اعضای هیئت عراقی و یک نفر دیگر که با چای در حال پذیرایی از مهمان ها بود کشته شدند. در لحظه خروج بارزانی از اتاق نشست که انفجار در آن اتفاق افتاده بود، یکی از رانندگان خودروهای حامل هیئت عراقی بمب دست سازی را به سمت بارزانی پرتاب کرد که منجر به جراحتی سطحی در وی شد. اما راننده دوم مقاومت کرده و به درون یکی از ساختمان های مجاور فرار کرد، یک نفر از اعضای هیئت عراقی وی را دنبال کرد که پس از مشاجره ای 10 دقیقه ای میان طرفین  هم راننده و هم عضو هیئت عراقی هر دو کشته شدند.

 این حادثه توطئه ای میان گروه کردی در توافق با موساد اسراییل و با هدف ممانعت از توافق صلح میان حکومت مرکزی و طرف کردی محسوب می شود. چرا که اسراییل از فراغ بال ارتش عراق برای ورود به نبرد فلسطین بیمناک بود؛ به ویژه که این دیدار در اوج جنگ فرسایشی اعراب بر ضد اسراییل انجام می شد و همگان در انتظار شکل گیری یک جنگ تمام عیار عربی اسراییلی به سر می بردند. دلیل این ادعا نیز حضور افسران موساد در شمال عراق در آن مقطع رمانی و به طور مشخص در سپتامبر 1971 بود که یکسری تصاویر نیز از آنها موجود است و بیشتر صاحبان عکس ها و تصاویر نیز بعدها دستگاه موساد را رهبری کردند.

“نوفل” تأکید می کند که تبلیغات صهیونیست ها به همین جا ختم نمی شود. برخی از رهبران رژیم صهیونیستی بر این باور بودند که اعراب عامل اصلی و نماینده مشکلات اقلیت ها هستند و موطن اصلی اعراب شبه جزیره عربستان است که باید بدانجا برگردند. بنابراین از دیدگاه رهبران صهیونیست ها اعراب یک امپراتوری متجاوز محسوب می شوند. اسراییل در نهایت از جوامعی که در منطقه خاورمیانه برای دست یابی به آزادی و حق تعیین سرنوشت خود، به آن پناهنده شده اند در کشور خودشان حمایت خواهد کرد.

تجزیه و تقسیم منطقه خاورمیانه یک امر ساده و بی خطر نیست. این منطقه از پایان قرن 18 دچار یک سلسله جنگ ها و تجاوزاتی شد که با حمله فرانسه کلید خورد؛ حمله ای که ما را از هدف اساسی  آنها، یعنی سلطه بر خطوط تجاری شرق و غرب آگاه کرد. آنها به منظور پشتیبانی از این امر، تلاش هایی را برای ایجاد دولتی یهودی در فلسطین و با هدف تضمین سلطه و کنترل خود بر منطقه صورت دادند که این امر در ادامه منجر به اشغال افغانستان در سال 2001 و همچنین اشغال عراق در سال 2003 توسط ائتلاف غربی، متشکل از دولت های عضو ناتو به رهبری آمریکا گردید.

امروزه شاهد جنگی به نام “آشوب و هرج ومرج خلاقانه” هستیم که هدف آن تجزیه و تقسیم کشورهای عربی  و بویژه عراق، سوریه و مصر است و این امر نه صرفا در راستای منافع اسراییل، بلکه با هدف تداوم سلطه دولت های بوجود آورنده رژیم صهیونیستی صورت می گیرد. در همین چارچوب، نوشته ها و مکتوبات بسیاری درباره جنگ های اسراییل و دولت های عربی که از سال 1948 و با تسلیح گروه های صهیونیستی آغاز شد، در دسترس است. پس از این جنگ، شاهد تجاوز سه جانبه به مصر هستیم که در پاسخ به ملی کردن کانال سوئز در سال 1956 و یا به طور خلاصه با هدف بازگرداندن سلطه و کنترل قدرت های استعماری بر منافع خود و به ویژه بر بنادر دریای مدیترانه و دریای سرخ انجام گرفت. به دنبال آن جنگ سال 1967 شروع شد که اسراییل از طریق آن سرزمین های بیشتری را از کشورهای عربی اشغال و جدا کرد. سپس شاهد جنگ اکتبر 1973 هستیم که در این ارتباط، یک اتحادی میان ارتش های عربی شکل گرفت و این اتحاد، برای آمریکا که عامل فعالیت های تقسیم و تجزیه منطقه و به دنبال بازگرداندن سایکس پیکو بود، حکم ناقوس خطر را داشت. بر همین اساس و با هدف تحقق آشتی میان اعراب و اسراییل و پذیرش اسراییل به عنوان یک دولت و امر واقع از سوی آنها، جنگ های متوالی بر علیه لبنان شروع شد. در جریان یک سمینار که مجله “صباح الخیر”  در سال 1984 در دمشق ترتیب داد، “انعام رعد” رئیس وقت حزب سوسیالیست ملی سوریه، از آشتی رژیم های عربی با رژیم صهیونیستی سخن گفت و اینکه اگر ما سوریه، جنبش فلسطینی و لبنانی را جدا کنیم، دیگر عربی باقی نمی ماند. آنها با این باور غلط، که رژیم صهیونیستی به عنوان یک پروژه و ایدئولوژِی شکست نمی خورد، با آن مصالحه کردند.

فراموش نکنیم که تجاوز اسراییل به لبنان در سال 1978 به دنبال اعلام بی طرفی مصر از درگیری و نزاع عربی اسرائیلی و دیدار “انور سادات” رئیس جمهور وقت مصر از قدس اشغالی انجام گرفت. “انعام رعد” ادامه می دهد که مهم ترین نکته در این میان سوء استفاده رژیم صهیونیستی از موضوع مذهبی و فرقه گرایی در لبنان است. تا سال 1984 اسراییل موفقیت هایی جزیی کسب کرد. این امر بیانگر ورود جناح مسیحیان صهیونیست، یعنی  “فالانژها” و “جبهه لبنان” به قدرت بود؛ آنها معتقد بودند که اسرائیل هم پیمان آن هاست. اما این امر به معنای شکست ایدئولوژی ضد انقلاب نبود، بلکه برای آنها یک پیروزی محسوب می شد.

“رعد” ادامه داد که مصر با مردم موحد ساکن آن، نمی توانستند “کمپ دیوید” را ساقط کنند، در حالی که “جبهه ملی” معجزه پایداری در سرزمین لبنان را ایجاد کرد، چرا که تشتت ها و تقسیمات فرقه ای ممکن است که منجر به موفقیت پروژه صهیونیستی بشود. “عبدالله غلوم” معتقد است که جنگ های منطقه که استعمار مدرن، یعنی آمریکا آن را رقم زده است، نشان می دهد که دائما این کشور از سال 1971 و با خروج استعمار قدیم بریتانیا از منطقه، در پشت پرده جنگ ها و درگیری های خاورمیانه حضور داشته است. آمریکا جنگ اول خلیج فارس (جنگ عراق ایران) و جنگ دوم خلیج فارس (اشغال کویت) و جنگ سوم خلیج فارس (اشغال عراق) و جنگ چهارم (جنگ یمن) را بوجود آورده است. ناظران دائما از این نکته سخن می گویند که هروقت جنگ و یا درگیری و نزاعی در خاورمیانه رخ داد، بلافاصله به دنبال نقش آمریکا و در پشت سر آن، رژیم صهیونیستی در شکل گیری این جنگ ها باشید.

 اما نویسنده این گونه استنباط می کند که جنگ های ساختگی در منطقه، به طور کلی هدفشان هموار سازی مسیر به منظور جمع کردن قضیه فلسطین و پایان دادن به آن به نفع اسراییل و غرب است. در این بین مشکل بزرگ اعراب این است که هیچ استراتژی خاصی نداشته و چشم انداز یا درک درست و روشنی از اینکه درباره قضیه فلسطین، چه اقدام ضروری لازم است انجام شود، ندارند.

امسال نیز یک بار دیگر سالروز اعلامیه شوم “بالفور” فرا رسید، اما لازم است که به طور مداوم متوجه باشیم که اعلامیه “بالفور” خودش یک نتیجه است و نه سبب و علت چیزی دیگر. این اعلامیه وسیله است و نه هدف نهایی دولت های استعماری (بریتانیا، روسیه تزاری، فرانسه) و در حال حاضر آمریکا. “اعلامیه بالفور” با دو هدف اساسی بوجود آمد: نخست با هدف کاشتن یک پیکر نامتجانس و غریب و بیگانه در قلب جهان عرب، که تفرقه و تضعیف آنها را تضمین کند. براساس توافقنامه سایکس پیکو که میراث مرد بیمار (پادشاه وقت عثمانی) بود، بقای این ضعف و بیماری، امری ضروری و لازم می نمود. هدف دوم از ایجاد “اعلامیه بالفور”، هدایت و سرازیر کردن سرمایه یهودیان جهان به سمت خدمت و کمک به نیروهای دولت های استعماری بود.

“عبیر بسام”، روزنامه نگار و پژوهشگر لبنانی

 

منبع: المیادین