گذشته و عوامل مؤثر در ظهور بحرانهای فکری در شمال آفريقا
دكتر هادي بيگي ملك آباد
كارشناس مسائل جهان اسلام
گذشتهی بحرانهای فکری در شمال آفريقا
در ابتدا باید تعریفی از بحران فکری ارائه داد. بحران فکری با بحران اجتماعی و بحران سیاسی و اقتصادی تفاوت داد. محدوده بحرانهای اجتماعی، مسائل و قلمروهای خاصی است. گاهی تضاد قومیتی، عدم تعریف درست ساختار اجتماعی خود میتواند مسبب یک بحران اجتماعی باشد. در بحران سیاسی هم گاه، تعیین نوع حکومت، مبارزه با استبداد، مداخله سیاسی خارجی و مسائلی شبیه به این، منجر به شکلگیری بحرانهای سیاسی میشوند؛ کما اینکه در مورد بحران اقتصادی هم مسائلی شبیه به رکود، تورمهای سرسامآور و عدم رشد اقتصادی بهینه منجر به شکلگیری بحرانهایی میشود. اما رابطه بحرانهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی با بحرانهای فکری، میتواند از باب رابطه زمینهای باشد. معمولاً اندیشه انسانی حول مسائل و نیازهای روزمره زندگی شکل میگیرد. لذا درواقعیت اجتماعی برخی مسائل میتوانند زمینهساز برای بروز بحران فکری باشند. مثلاً اگر نتوانید یک سیستم اجتماعی درستی تعریف کنید، یا برای اقتصادی چارهاندیشی کنید، یا مسائل سیاسی را با مصالحه و مدارای اجتماعی بهپیش ببرید، منجر به شکلگیری منطقهایی در قلمرو فکر بشر میشود که میتوان بر آن بحران اطلاق کرد. نتیجه اینکه بحران فکری، ضمن تفاوت با سایر بحرانها از مسائل میدانی نشئت میگیرد، یعنی مسائل و بحرانهای اجتماعی و سیاسی، زمینهساز بروز بحرانهای فکری میشوند. بهطوریکه یک مسئله در قلمرو اندیشه بهصورت لاینحل یا صعبالعلاج مطرح و نیاز به کنکاش فکری و کمک گرفتن از اندیشمندان و جریانهای معرفتی و منابع معرفت پیدا میشود.
عوامل مؤثر در ظهور بحرانهای فکری در شمال آفريقا
در هر قلمرو جغرافیایی که تاریخ و فرهنگ دیرینهای دارد، همواره بحثهایی بهعنوان بحران، مطرح بوده است. دراینبین جدا از بحرانهایی گذشته دور ( که نیاز به بررسی تاریخی دارد) در مورد بحرانها درگذشته نزدیک در کشورهای شمال آفریقا میتوانیم به چند مورد اشاره میکنیم. یکی از بحرانهای درگذشته نزدیک این منطقه بحث آشنایی با دنیای جدید است. عموماً کشورهای جهان سوم و مشرق زمین در سده گذشته، به هنگام آشنایی با دنیای جدید، دچار مشکلات و مصائب فکری شدند، که ازجمله میتوان به بحث اصالت و معاصرت اشاره کرد. این بحث تقریباً در تمام قلمروهای اسلامی و حتی جهان سوم و مشرق زمین قابل رصد است. دنیای جدید ارزشهایی با منابع معرفتی خاص خود چون دیسیپلین علمی ، ارزشهای بنیادین ویژهای را عرضه کرده و در بعضی جنبهها، این ارزشها بهظاهر موفق بودهاند. همچنین دنیای جدید تحدی و تهاجم دارد و سنتها و زیستبومهای فرهنگی بومی را در جهان سوم و مشرق زمین موردتهاجم و تحدی قرار داده است. ازاینجهت ما از سده گذشته و حتی تابهحال، بحران اصالت معاصرت، یعنی نزاع کهنه و نو (که هرچند بار معنایی منفی دارد،)یا سنت و تجدد همچنان ادامه دارد.
لذا ما در میان متفکران مسلمان و بهطور خاص منطقه شمال آفریقا (که قلمرو وسیعی بوده و متفکر خیز نیز هست،) تقریباً میتوانیم پروژههای فکری آنها را ذیل عنوان اصالت و معاصرت بگنجانیم. بههرحال مسلمانان و حتی هر گروه که دارای یک سنت تاریخی خاص است ازیکطرف میخواهند جای پایی برای خود در دنیای جدید پیدا کنند و از طرف دیگر میخواهند به اصالتهای بومی و تاریخی و فرهنگی خود وفادار بمانند و گذشته تاریخی خود را حفظ کنند. درواقع بسیاری از پروژههای تاریخی متفکران معاصر در قلمرو شمال آفریقا، ناظر به ارائه نسخه بومی برای حل رابطه بین جدید و قدیم یا سنت و تجدد است. بعضی از این پروژهها، پروژههای قابل دفاعتری هستند. بخشی پروژههایی هستند که مفاهیم و سازوکارها و استدلالهایشان بیشتر از یک فرهنگ غیربومی سرچشمه گرفته و لذا کمتر موردتوجه قرار میگیرد.
از مسائل دیگری که بهصورت بحران فکری در سده گذشته مطرح بوده و همچنان هم ادامه دارد، بحث هویت است. دنیای جدید بهواسطه ارزشهای نوین تمدن جدید به سمتی رفته که ارزشهایی را بهعنوان معیار و معیارهایی را بهعنوان عقلانیت پذیرفتهشده و روشهای خاصی را برای عقلانیت ارائه دهد. اما پذیرش این معیارها و رسوخ و ترویج آنها منجر به تزلزل هویتهای غیر غربی میشود. لذا ما شاهد ارائه پروژههای فکریای در منطقه شمال آفریقا که سخت برای مسئله هویت اندیشه ورزی میکنند هستیم. درواقع حفظ هویت فرهنگی و تاریخی در زمانه فعلی که شرایط خاصی پدید آمده ، کار سختی است. حفظ هویت نیاز به نظریهپردازی ، زیرساختهای فرهنگی، اجتماعی و معرفتی دارد. چنانچه یکی از این بحرانها که درگذشته نزدیک درکشورهای لیبی، الجزایر و مغرب ( در بدنه جامعه شمال آفریقا چه در بین مسلمانها و چه در بین غیرمسلمانها) قابل رصد است، مسیر پرمخاطره حفظ هویت، نوسازی هویت و یا دست شستن از حفظ هویت تاریخی و پیوستن به یک هویت مدرن است. هرچند که اکثریت مسلمانان شمال آفریقا به صورتهای مختلف درصدد حفظ هویت فرهنگی و تاریخی خود هستند.
از دیگر مسائلی که درگذشته نزدیک بهصورت بحران فکری مطرح بوده و همچنان هم ادامه دارد، بحث التقاط است. دنیای جدید عامل اینگونه مسائل است. در کشورهای غیر غربی و ازجمله شمال آفریقا بحث ممزوج کردن معارف بومی با معارف وارداتی قابلملاحظه است. چنانچه در ایران نیز قرائتهای مختلفی از سنت تاریخی و اسلامی خود داریم که التقاطی است، بهطوریکه روح این سنت و روح این فرهنگ بهوسیله تحمیل سازوکارهای بومی از سرشت اصلی خود خالی میشود. بهعنوانمثال در دهه سی و چهل شمسی، جریانهایی میراث اسلامی و بومی ما را با خوانشی مارکسیستی ارائه میدادند. بخشی از آموزههای مارکسیستی را گرفته و ضمن تطبیق بر آموزههای اسلامی به سمت یک مارکسیست اسلامی حرکت میکردند و یا در مصر، متفکران آن قلمرو به سمت ارائه پروژه سوسیالیسم اسلامی رفتند و حتی در دوران متأخر در کشور مغرب، شخصیتهایی مانند عبدالله العروی به دنبال تولید مارکسیستی عربی مبتنی بر آموزههای مارکس و انگلس و دارای خصوصیتهای بومی و منطقهای است. هرچند در طرح این پروژهها نیتها در اغلب موارد عدالتخواهانه و ناظر بر رشد و ترقی جوامع است، اما معمولاً به لحاظ ناسازگاری این آموزهها با فضای بومی منجر به بروز بحرانهایی میشوند که جامعه را از حرکت و پویایی بازمیدارند و حتی گاه منجر به حرکتهای خشن و افراطی میشوند. کاملاً طبیعی است زمانی که مسائلی که خاستگاه و منشأ آنها زیستبوم دیگری است را بر سنتی دیگر (که اختصاصات خود و روح کلی حاکم خود را دارد)، تحمیل کنید، منجر به تولید آموزههای ناسزاواری شده و در مقام عمل، پیاده کردن آن سخت بوده و باعث بروز تناقضات و تضادهایی در زمینههای فرهنگی و معرفتی و اجتماعی شود.
در بعد دیگری مسائل اجتماعی و سیاسی نیز زمینهساز بحرانهای فکری بودهاند، مثلاً بحث مداخلات خارجی و استعمار، خودبهخود زمینه را برای این اندیشه فراهم میکند و متفکر این سرزمین با این پرسش مواجه میشود که استعمارگر با چه ابزار و سازوکار و مفاهیمی میتواند استعمارگری کند؟ مگر سنت بومی چه کمبودها و نقصانهایی دارد که دستخوش استعمار قرار میگیرد؟ لذا متفکرینی در مجموعه جهان اسلام داریم که بخشی از زمینههای اجتماعی و سیاسی، آنها را بهسوی پیگیری پروژههایی متفاوت با قبل سوق داده است. بهعنوانمثال در سال 1967 میلادی که بحث شکست اعراب از اسرائیل پیش آمد، بسیاری از متفکران عرب در قلمرو شمال آفریقا پروژههای فکری خود را تغییر دادند و به این سمت رفتند که مشکل کجاست و چه میتوان کرد.؟ چه میشود که یک کشور تازه تأسیس غاصب بر چندین کشور عربی ریشهدار تاریخی با عده و نیروی بسیار غلبه میکند؟. لذا بحرانهای سیاسی و اجتماعی منجر به تعین و تشخص یافتن نوعی از پروژههای فکری میشوند. بهعنوانمثال در کشور مغرب جناب «طه عبدالرحمن» اظهار میکند که من تا قبل از سال 1967 اساساً در عالم شعر و تغزل و قصیده و … بودم. اما بهمحض شکست 1967 ، روند قبلی را به کناری گذاشته و به دنبال پاسخ این پرسش رفتم که چرا کشورهایی که جمعیت و نیروی زیادی دارند، از کشور تازه تأسیسی با قلمرو کم شکست میخورند؟