روند صلح خاورمیانه: تحلیلی از یک مذاکره کننده پیشین
مایکل سینگ[i]
ترجمه موسسه آینده پژوهی جهان اسلام
مبانی استراتژیک برای دخالت ایالات متحده در روند صلح
از نظر تاریخی مبانی استراتژیکی ایالات متحده برای دخالت در روند صلح دوگانه بوده است. اول، روند صلح ایالات متحده راهی برای مدیریت مشارکت های به ظاهر متناقض خود با اسرائیل و کشورهای عربی بوده است چراکه که معدودی از آنها اسرائیل را به رسمیت شناخته و تعداد دیگری از آنها بارها و بارها علیه دولت یهود جنگ اعلام کرده اند. هنگامی که مصر و اردن از ادعاهای خود نسبت به کرانه باختری و غزه در آغاز دهه 1970 چشم پوشیدند، جهان عرب تا حد زیادی حمایت خود را به جنبش ملی فلسطین به رهبری سازمان آزادی بخش فلسطین (PLO) انتقال داد. در این شرایط ایالات متحده این فرصت منحصر به فرد را داشت که هم در زمینه مذاکره در مورد مسئله فلسطین اقداماتی انجام دهد و هم از روبط نزدیک با اسرائیل و کشورهای عربی بهره مند شود. ایالات متحده برای فرونشاندن خشم کشورهای عربی و همچنین حفظ سیستم جنگ سردی که برای جلوگیری از نفوذ شوروی در منطقه طراحی شده بود به این اقدام استراتژیک نیاز داشت. این واقعیت حداقل تا اواخر سال 2001، هنگامی که جورج دبلیو بوش در نامهای به ولیعهد عربستان سعودی، حمایت ایالات متحده از فلسطین را وعده داد تا بتواند از ایجاد بحران در روابط عربستان سعودی با آمریکا بر سر این موضوع جلوگیری کند، تداوم داشت.
ثانیا، روند صلح وسیله ای برای تأمین امنیت اسرائیل است، به همین دلیل است که روسای جمهور آمریکا مکررا این مسئله را در میان منافع اصلی امنیتی ایالات متحده آمریکا در خاورمیانه قرار می دهند. از زمان توافق نامه اسلو که ایالات متحده آمریکا در آن دخالت نکرده بود اما این مذاکره شروعی برای مذاکرات مستقیم بین اسرائیل و فلسطین بود، قابل انتظار بود که جدایی رسمی بین دو طرف پیش بینی شده است. این ایده در میان انتفاضه دوم از سال 2000 تا تقریباً 2005، جان تازه ای گرفت. دولت بوش که در ابتدا توجهی محدودی به مسئله فلسطین – اسرائیل داشت بعدا به این نتیجه رسید که یک فرایند صلح معتبر که منجر به شکل گیری دولت فلسطین شود به عنوان جایگزنی برای جنگ مسلحانه که از سوی افرادی مانند یاسر عرفات و حماس حمایت میشد ضروری است. در این صورت رهبران فلسطین نیز ترغیب میشدند از طریق همزیستی مسالمت آمیز و همچین با اصلاحات داخلی و دولت سازی خود را تقویت کنند. این ایده روند صلح به عنوان پادزهری برای خشونت مربوط به معضلی است که مدت های مدیدی است که توسط خود اسرائیلی مورد بحث قرار گرفته است. این معضل این است که اسرائیل به طور همزمان نمی تواند یهودی، دموکراتیک باشد و کل سرزمین را اشغال کند. ایالات متحده عمدتا هرچند نه همیشه، از این بحث داخلی اسرائیل خود را جدا نگه داشت است، اما با این وجود سیاست ایالات متحده با همان مفهوم زیربنایی کارکرد خود را ادامه داده است که جدایی از فلسطینی ها یک موضوع برای منافع اسرائیل است و همچنین در خدمت منافع آمریکا است. با این حال، در سال های اخیر ، هر دو این پایه های استراتژیک ایالات متحده برای دخالت در روند صلح فرو ریخته اند. اگرچه اسرائیل و کشورهای عربی، کاملاً دوست نیستند ، اما دیگر دشمن هم نیستند.
ثانیا، روند صلح وسیله ای برای تأمین امنیت اسرائیل است، به همین دلیل است که روسای جمهور آمریکا مکررا این مسئله را در میان منافع اصلی امنیتی ایالات متحده آمریکا در خاورمیانه قرار می دهند. از زمان توافق نامه اسلو که ایالات متحده آمریکا در آن دخالت نکرده بود اما این مذاکره شروعی برای مذاکرات مستقیم بین اسرائیل و فلسطین بود، قابل انتظار بود که جدایی رسمی بین دو طرف پیش بینی شده است. این ایده در میان انتفاضه دوم از سال 2000 تا تقریباً 2005، جان تازهای گرفت. دولت بوش که در ابتدا توجهی محدودی به مسئله فلسطین – اسرائیل داشت بعدا به این نتیجه رسید که یک فرایند صلح معتبر که منجر به شکلگیری دولت فلسطین شود به عنوان جایگزنی برای جنگ مسلحانه که از سوی افرادی مانند یاسر عرفات و حماس حمایت میشد ضروری است. در این صورت رهبران فلسطین نیز ترغیب می شدند از طریق همزیستی مسالمت آمیز و همچین با اصلاحات داخلی و دولت سازی خود را تقویت کنند. این ایده روند صلح به عنوان پادزهری برای خشونت مربوط به معضلی است که مدت های مدیدی است که توسط خود اسرائیلی مورد بحث قرار گرفته است. این معضل این است که اسرائیل به طور همزمان نمیتواند یهودی، دموکراتیک باشد و کل سرزمین را اشغال کند. ایالات متحده عمدتا هرچند نه همیشه، از این بحث داخلی اسرائیل خود را جدا نگه داشت است، اما با این وجود سیاست ایالات متحده با همان مفهوم زیربنایی کارکرد خود را ادامه داده است که جدایی از فلسطینی ها یک موضوع برای منافع اسرائیل است و همچنین در خدمت منافع آمریکا است. با این حال، در سال های اخیر ، هر دو این پایه های استراتژیک ایالات متحده برای دخالت در روند صلح فرو ریخته اند. اگرچه اسرائیل و کشورهای عربی، کاملاً دوست نیستند، اما دیگر دشمن هم نیستند.
در طول دو دهه گذشته آنها به تدریج ولی با اطمینان بیشتری علت مشترکی را برای مقابله با تهدیدهای مشترک پیدا کرده اند. موضوعاتی مانند نقش آفرینی ایران در منطقه و اقدام گروههای تروریستی زمینه های نزدیکی کشورهای عربی و اسرائیل را فراهم کرده است. این همگرایی استراتژیک با سه عامل دیگر نیز تسهیل شده است. اول، جنگ عراق، که باعث تضعیف اعتماد متحدین منطقه ای به ایالات متحده شد و از نظر آنها، ایران برنده اصلی این جنگ بود. دوم، دستیابی ایران به توانایی هسته ای، که اسرائیل و کشورهای عربی به عنوان یک تهدید بزرگ به آن نگاه می کنند. و سوم، قیام اعراب در سال 2011 ، که هسته اصلی جهان عرب را بی ثبات کرده و جنبش های سیاسی اسلامی را در مصر و جاهای دیگر به معرض نمایش گذاشت. ایران به خودی خود نمی توانست یک استراتژی بهتری را برای نزدیک شدن اسرائیل و کشورهای عربی طراحی کند چرا که از گروه های ضد اسرائیلی سنی مانند حماس و جهاد اسلامی فلسطین و گروههای شبه نظامی مانند حزب الله و نیروهای بسیج مردمی عراق بیشتر حمیات می کند. همچنین همگرایی استراتژیک اسرائیل و کشورهای عربی تحت تأثیر تحولات گستردهتر ژئوپلیتیکی قرار گرفته است. در یک روند جالب، اسرائیل و کشورهای عربی به واسطه میانجیگری آمریکا به هم نزدیک نشده اند بلکه ترسهای متقابل آنها از خروج ایالات متحده از منطقه است که باعث نزدیکی آنها شده است. از آنجا که رهبری ایالات متحده آمریکا در منطقه خاورمیانه تضمین شده نیست و سیاست های روسیه و چین نیز در بهترین حالت مبهم است كشورهای عربی ممكن است اسرائیل را به عنوان مطمئن ترین و توانمندترین شریک در منطقه ببینند.
از دهه 1980 به بعد برای اولین بار که ایالات متحده آمریکا در مورد رقابت قدرتهای بزرگ در خاورمیانه احساس نگرانی می کند. چرا که در سوریه به وضوح و در موضوعاتی مانند لیبی و ترکیه به شدت کمی این نگرانیها را احساس کرد. علاوه بر این دگر مانند قبل مسکو و پکن از جنبشهای آزادی بخش مانند سازمان آزادی بخش فلسطین به عنوان اهرم نفوذ استفاده نمی کنند. درعوض، آنها به دنبال ایجاد روابط قوی با همان کشورهایی هستند که ایالات متحده آنها را به عنوان شریک در نظر می گیرد. اسرائیلیها دیگر معتقد نیستند که روند صلح و به ویژه فرمول زمین برای صلح به عنوان هسته آن، امنیت آنها ضمانت خواهد کرد. به عنوان مثال، طبق نظرسنجی دانشگاه تل آویو در نوامبر 2015، که همزمان با موجی از حملات فلسطینی علیه اسرائیل بود، بیش از هفتاد درصد از پاسخ دهندگان اسرائیلی اعتقاد داشتند که توافق صلح باعث متوقف کردن خشونتها نمی شود. چنین بدبینی به احتمال زیاد نشان دهنده تجربه تلخ برداشت اسرائیل از جنوب لبنان و غزه است ، هنگامی که این سرزمین های توسط اسرائیل تخلیه شد به سرعت تبدیل به نقاط پرتاب موشکهای حزب الله و حماس شدند. این تجربیات برخلاف آرامش و سعادت نسبی است که اسرائیل از زمان پایان انتفاضه دوم بدون دادن امتیازات ارضی بیشتر توانسته است به آن دست یابد. بنابراین حفظ وضغ موجود به نفع اسرائیل است چرا که این حالت برای آن امن، راحت و امتیاز آور است به ویژه اگر این امتیازات سرزمینی و امنیتی باشد. این در حالی است که فلسطینیها از این وضع موجود راضی نیستند. آنها نسبت به راه حل مذاکره دو طرف بدبین هستند. به عنوان مثال، در نظرسنجی از دسامبر سال 2019 ، اکثریت فلسطینی ها با راه حل مذاکره دو طرف مخالفت بودند و از دید بسیاری از آنها مؤثرترین ابزار فرار از وضع موجود مبارزه مسلحانه بود نه مذاکرات صلح.
. از دهه 1980 به بعد برای اولین بار که ایالات متحده آمریکا در مورد رقابت قدرتهای بزرگ در خاورمیانه احساس نگرانی می کند. چرا که در سوریه به وضوح و در موضوعاتی مانند لیبی و ترکیه به شدت کمی این نگرانیها را احساس کرد. علاوه بر این دگر مانند قبل مسکو و پکن از جنبشهای آزادی بخش مانند سازمان آزادی بخش فلسطین به عنوان اهرم نفوذ استفاده نمی کنند. درعوض، آنها به دنبال ایجاد روابط قوی با همان کشورهایی هستند که ایالات متحده آنها را به عنوان شریک در نظر میگیرد. اسرائیلی ها دیگر معتقد نیستند که روند صلح و به ویژه فرمول زمین برای صلح به عنوان هسته آن، امنیت آنها ضمانت خواهد کرد. به عنوان مثال، طبق نظرسنجی دانشگاه تل آویو در نوامبر 2015، که همزمان با موجی از حملات فلسطینی علیه اسرائیل بود، بیش از هفتاد درصد از پاسخ دهندگان اسرائیلی اعتقاد داشتند که توافق صلح باعث متوقف کردن خشونتها نمی شود. چنین بدبینی به احتمال زیاد نشان دهنده تجربه تلخ برداشت اسرائیل از جنوب لبنان و غزه است ، هنگامی که این سرزمین های توسط اسرائیل تخلیه شد به سرعت تبدیل به نقاط پرتاب موشکهای حزب الله و حماس شدند. این تجربیات برخلاف آرامش و سعادت نسبی است که اسرائیل از زمان پایان انتفاضه دوم بدون دادن امتیازات ارضی بیشتر توانسته است به آن دست یابد. بنابراین حفظ وضغ موجود به نفع اسرائیل است چرا که این حالت برای آن امن، راحت و امتیاز آور است به ویژه اگر این امتیازات سرزمینی و امنیتی باشد. این در حالی است که فلسطینی ها از این وضع موجود راضی نیستند. آنها نسبت به راه حل مذاکره دو طرف بدبین هستند. به عنوان مثال، در نظرسنجی از دسامبر سال 2019 ، اکثریت فلسطینی ها با راه حل مذاکره دو طرف مخالفت بودند و از دید بسیاری از آنها مؤثرترین ابزار فرار از وضع موجود مبارزه مسلحانه بود نه مذاکرات صلح.
نقش ایالات متحده در روند صلح
به منظور دستیابی به هرگونه توافق صلح، خواه ایالات متحده مبدع آن باشد یا توسط خود طرفها طرح ریزی شده باشد، طرفهای مذاکره باید آن را چیزی فراتر از جایگزینهای دردسترس در نظر بگیرند. یک معامله یا طیف از معاملات زمانی وجود دارد که هر دو طرف آن را بهتر از گزینههای جایگزین بپندارند. آن چیزی که مذاکره کنندگان آن را “منطقه احتمالی توافق” (ZOPA ) می نامند. این پدیده معمولا در مذاکرات رایج است و به همین دلیل است که مذاکره دلگرم کننده می شود. اگرچه پیش گفتگوها می تواند برای تأیید وجود ZOPA برگزار شود. اگر منطقه احتمالی توافق وجود نداشته باشد، یعنی می گویند که هیچ همپوشانی بین خواسته های طرفین وجود ندارد، بنابراین تنها راه رسیدن به توافق انتظار برای تغییر شرایط یا برداشتن اقدامات فعال برای تغییر آنهاست. برای ایالات متحده ، این به معنای یکی از دو چیز است: 1) شیرین کردن معاملات روی میز، به گونه ای که نسبت به گزینه های دیگر جذاب تر به نظر برسد. و یا 2) بدتر کردن گزینه های طرفین برای معامله به طوری که دوباره، این توافق نسبت به گزینه های دیگر جذاب تر به نظر برسد. بسیاری از اقدامات گذشته ایالات متحده در یکی از این دو دسته قرار گرفته اند؛ ایالات متحده، در موارد مختلف، سعی در مجازات اسرائیل برای ساخت و ساز در شهرک ها، ارائه طرح های خلاقانه برای ایجاد اختلاف بین مواضع دو طرف و در عین حال برآورده کردن منافع هر دو طرف داشته است. برای مثال موارد مندرج در نامه های بوش و شارون در سال 2004 برای از بین بردن نقاط چسبیده در مذاکرات هنگامی که خود طرفین نمی توانند این کار را انجام دهند، جریمه کردن فلسطینی ها به دلیل دنبال کردن خشونت، بین المللی سازی یا سایر گزینه های مذاکره با اسرائیل و موارد دیگر.
در حالی که چنین اقداماتی درجات مختلفی از موفقیت را تجریه کرده اند ولی با این حال با محدودیت هایی روبرو بوده اند. ولین مورد این است که ایالات متحده یک واسطه بی تفاوت و بی طرف نیست که بخاطر خود توافق صلح کاری را انجام دهد ، بلکه منافع خود را در نتیجه مذاکرات دنبال می کند. اینکه این منافع با چگونه با روند صلح تعامل پیدا میکند در طول زمان تغییر کرده است. به عنوان مثال، کمی منطقی خواهد بود که ایالات متحده امنیت اسرائیل را به خاطر پیشبرد مذاکرات صلح تهدید کند، در حالی که در حقیقت یکی از اهداف اصلی آمریکا در پیگیری این مذاکرات تقویت امنیت اسرائیل است. همچنین ما نباید همکاری اسرائیل- کشورهای عربی برای موفقیت روند صلح را با دورنمای شرایط بهتر گره بزنیم. ما همچنین باید در نظر بگیریم که نه اسرائیل و نه فلسطینیها یکپارچه نیستند بلکه آنها پویایی درونی خود را دارند که بر دیدگاه رهبرانشان در مورد منافع ملی تأثیر می گذارد. این امر حتی در مورد سیستم سیاسی بسیار جناح بندی شده اسرائیل بیشترصادق است ، جایی که تشکیل ائتلاف حاکم معمولاً نیاز به فعالیت بیشتری داردو این امر به احزاب کوچک اجازه می دهد تا نفوذ بیشتری احزاب ملی را داشته باشند. این در مورد سیستم سیاسی فلسطین نیز صدق می کند چرا که گروههایی مانند حماس از هر فرصتی برای بی اعتبار کردن مذاکرات صلح استفاده می کنند. به همین دلیل مذاکره کنندگان ناامید آمریکایی به مناسبت های مختلف مناسبی سعی کرده اند طرفین را متقاعد کنند که واشنگتن منافع ملی آنها را بهتر از آنچه رهبران اسرائیلی و فلسطین انجام داده اند، درک می کنند، اما من استدلال میکنم که این به ناچار یک بازی همراه با باخت بوده است- نه تنها کار نمیکند بلکه اغلب نارضایتیهایی را ایجاد میکند که دیپلماسی بعدی را سخت تر میکند. بنابراین ، نقش ایالات متحده در روند صلح ، تا آنجا که با منافع ما سازگار باشد، می تواند اشکال مختلفی داشته باشد، از جمله تشکیل گفتگو بین طرفین؛ ایجاد انگیزه و محرک برای ایجاد منطقه گفت و گوی احتمالی گسترده تر بین آنها و همچنین کمک به آنها برای ارائه طرحهای صلح. با این وجود ، کاری که آمریکا نمی تواند انجام بدهد این است که خود را به جای بگذارد یا به سادگی توافق نامه را اعلام کنند – هیچ توافق صلح نمی تواند موفق شود مگر اینکه از بعد سیاسی آن کمتر و حمایت مردمی آن از دو طرف بیشتر باشد.
این بدان معنا نیست که ایالات متحده آمریکا نمی تواند موضع خود را در موضوعاتی مذاکرات را به پیش می برد داشته باشد. این دقیقاً همان کاری است که رئیس جمهور جورج دبلیو بوش انجام داد، به عنوان مثال، در سال 2004 ، وقتی ادعا کرد که دیگر نمی توان به سال 1967 بازگشت ، و بازگشت پناهندگان فلسطینی به اسرائیل را به کار درستی نیست ، و باید یک کشور فلسطین وجود داشته باشد. رئیس جمهور ترامپ نیز وقتی اورشلیم را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخت ، این کار را انجام داد. آنچه این اظهارات را متمایز میکرد این بود که آنها واقعیت را منعکس می کردند نه اینکه به دنبال تغییر دادن آن باشند. آنها مواضعی بودند که طرفها می توانستند بصورت خصوصی بپذیرند، اما یکی یا دیگری به دلیل هزینه سیاسی انجام این کار تمایلی به پذیرش عمومی نداشت و بنابراین در یک کار یکجانبه ایالات متحده /آمریکا سعی داشت این هزینه سیاسی را کاهش دهد. سرانجام ، ضروری است مذاکره کنندگان ایالات متحده دو خطر را در نظر داشته باشند، اول، درست همانگونه كه اقدامات آمریكا میتواند به گسترش منطقه توافق احتمالی بین اسرائیل و فلسطینیان كمك كند، آنها همچنین می توانند آن را باریك کرده یا به تنگ شدن آن كمك كنند. به عنوان مثال در حال حاضر، حمایت از اسرائیل در مور الحاق سرزمین ها در کرانه باختری اشتباه است. با انجام این کار، فلسطینی ها ناخواسته ترغیب می شوند که فضای کمی برای مذاکره باقی مانده است، و کسانی را که طرفدار برای از سرگیری جنگ مسلحانه هستند را تقویت می کند. این همچنین می تواند هزینه سیاسی را برای هر رهبر آینده اسرائیلی افزایش دهد، که با توجه به شرایط موجود در آن زمان ، بازگشت به مذاکرات صلح با فلسطینی ها را ضروری می داند. شواهد حاکی از آن است که هر تلاش ناکام برای صلح ، حس فراگیر بدبینی را در هر دو طرف تغذیه می کند.
دوم ، مقامات آمریكا باید توجه داشته باشند كه برای پیشبرد منافع خود در تئاتر اسرائیل و فلسطین ، ابزار دیگری به غیر از مذاكرات صلح در اختیار دارند و باید از واگذاری این ابزارها به مذاكره صلح كه بعید است به ثمر برسد خودداری کنند. مهمترین این کمک های امنیتی ایالات متحده است که طی دو دهه گذشته در حرفه ای کردن نیروهای امنیتی فلسطین، جلوگیری از ریشه دواندن افراط گرایی در بین ارگانهای امنیتی فلسطین ، و ارتقاء همکاری های امنیتی برای جلوگیری از نفوذ گروه های تروریستی و ایجاد بی ثباتی در کرانه باختری موفق بوده است. این همکاری های امنیتی بحران های زیادی را برطرف کرده است و نشان میدهد که هر دو تشکیلات خودگردان و اسرائیل مایل هستند حتی اگر روابطشان متشنج باشد، به نفع خود عمل کنند. سایر ابزارهای مهم شامل پروژه هایی است که تا همین اواخر توسط وزارت امور خارجه و آژانس توسعه بین المللی ایالات متحده انجام شده است ، مانند مبادلات بین مردم و پروژه های توسعه. اینها باید بدون در نظر گرفتن وضعیت روند صلح از سر گرفته شود ، زیرا آنها به بهبود شرایط آینده برای صلح و همزیستی بین اسرائیلی ها و فلسطینی ها کمک می کنند. یكی از مهمترین ابزارهای ما در این راستا ، ارائه كمك های اقتصادی به فلسطینیان است كه بخش عمده ای از این کمکها مستقیماً به دست مردم میرسد. این کمک میتواند به عنوان اهرمی برای تشویق حکمرانی خوب و مبارزه با فساد مورد استفاده قرار گیرد، که تاریخ اخیر این موضوع نشان می دهد برای محدود کردن درخواست گروه های افراطی بسیار حیاتی است. کمک های امنیتی ، اقتصادی و سایر کمک ها به فلسطینی ها به حفظ و گسترش نفوذ ایالات متحده با رهبری فلسطین در همه سطوح کمک می کند. ؛ این امر هنگامی که خودگردان فلسطین دستخوش تغییر رهبری شود از اهمیت حیاتی برخوردار خواهد بود. با هم ، این تلاشها می توان به ایجاد شالوده محکم تر برای توافق صلح آتی کمک کند و در صورت عدم وجود چنین توافق ، مزایایی را ایجاد کند. من معتقدم كه این تلاش ها در جهت اجبار یك یا طرف های درگیر براری مذاکره اشتباه است. این كار ما را از ابزار مفید دیگر محروم در حالی كه به نظر می رسد اثری هم در زمینه تأثیرگذاری بر رهبری هر دو طرف ندارد. حقیقت حاصل از این واقعیت است که کهنه سربازان مذاکرات اسرائیل و فلسطین مدتها قبل بیان کرده اند که صلح به خود طرفین بستگی دارد و تنها زمانی حاکم خواهد شد که رهبران هر دو طرف تشخیص دهند که فواید پیگیری آن از مضرات آن بالاتر است.
**مسئولیت صحت و سقم مطالب موجود در یادداشتها، مقالات و مصاحبههای منتشر شده در سایت به عهده نویسنده بوده و انتشار آنها الزاماً به معنی تأیید مطلب یا بیانگر دیدگاههای موسسه نیست.
[i] . مدیرعامل انستیتو واشنگتن؛ مدیر ارشد سابق امور خاورمیانه ، شورای امنیت ملی